من پسرعموم سه سال خواستگارم بود من نمیخاستمش بعد هی با اصرار خانواده ویکی از عموهام راضی شدم
پسرعموم پدرش فوت کرده بود و همه نسبت به او ترحم داشتن
بلاخره اونا امدن خواستگاری و من باوجود اینکه میدونستم قبلاً دست بزن داشته و سیگار میکشیده قبول کردم به شرط اینکه دیگ سیگار نکشه
بلاخره بقول خودش منا بعد از این همه سختی بدست آورد و ما نامزد کردیم تا چند ماه اول خوب بود ولی بعد متوجه شدم که از لحاظ احساسی هم به خانوادش خیلی وابستس هم خانوادش به اون خیلی وابستن درحدی که وقتی میومد پیش من و خانوادش زنگ میزدن بخاطر اینکه حساس نشن میگفت من پیش دوستامم
و بسیار شدید ترس داشت از خانوادش با اینکه مسئولیت خانوادشون چون پسر بزرگتر بود رو دوشش بود ولی بازم ازشون ترس داشت و خیلی میترسید روحیشون آسیب ببینه
خانوادشم خیلی دخالت میکردن و به همه چیز کار داشتن
منم خودم یه دوست (دختر)خیلی صمیمی داشتم که خیلی زیاد همدیگرا دوست داشتیم و نسبت به هم حساس بودیم اونم تو این 8 ماه خیلی اذیت میشد و از اینکه من با نامزدم رابطه داشتم خیلی زیاد ذجر میکشید و همین ذجر کشیدناش باعث ذجر کشیدن منم میشد و همش این 8 ماه ذجر میکشیدم از این بابت
نامزدمم بسیار زیاد تعصبی بود و بخاطر اینکه من خونه همین دوستم نرم بارها من را منع کرده بود و بحث های شدیدی باهم کرده بودیم درصورتیکه قبلش بمن قول داده بود که مانع رفت و آمد من با دوستم نشه چون فقط من با همین یه دوستم رفت و آمد داشتم ولی بعد میگفت من تو موقعیتش قرار نگرفته بودم
درکل به خیلی چیزا ایراد میگرفت مثل طرز پوشش و نوع آرایش و رفت و آمد با فامیل و....که باعث اذیت من میشد
با این ک درکل من تقریباً دختر ساده ای بودن
دست آخر خانواده هامون باهم بحثشون شد و باعث شد که ما از هم جدا بشیم من مخالف بودم ولی وقتی فهمیدم سیگار میکشیده و این مدت منا فریب داده ناراحت شدم
من خیلی عاشقش نبودم ولی دوسش داشتم یعنی در واقع خیلی وابستش شده بودم چون خیلی زیاد بمن محبت میکرد
من از جدا شدنمون خیلی داغون بودم چون ما باهم ارتباط جنسی داشتیم و من از نظر خودم دیگ یه دختر پاک نبودم و نیستم من درسته باکره هستم ولی اخرش دختر پاک نیستم و عفتما متاسفانه از دست دادم
من فکر میکردم اگه جداشیم اون خیلی سعی میکنه پدرما راضی کنه ولی حتی یبارم اینکارا نکردو جرات نکرد با بابام حرف برنه.
سه بار بعدش پیام فقط داد میگفتش ک تقصیر تو بود ک وسایلاگذاشنی پس بفرستن و نامزدیمونا بهم زدی
الان 9 ماهه که ما ازهم جدا شدیم
من لیسانس دارم ومتولد74
اون دیپلم بود و متولد 68
حالا هرچی خاستگار میاد برامن دوس ندارم قبول کنم چون دیگ دختر پاکی نیستم و با اینکه دیگ دل خوشی هم ازش ندارم دلمم براش میسوزه میگم ایا چیکار میکنه اگ من ازدواج کنم گناه داره
و پدرمم اخلاقش یجوریه ک دیگ به هیچ عنوان نامزد اولما قبول نمیکنه
واقعاً نمیدونم چیکار کنم
بخاطر رضای خداهم که شده اگ میشه بمن کمک کنید