با سلام تو رو خدا به من بگین من چکار کنم ؟من یک فرهنگی هستم که در رشته معماری تدریس میکنم سال گذشته حراست اداره تماس گرفت و خواستن که من اجازه بدم شماره من را به خانواده ای بدهند پدر پسر خواسته بود و بعد از اینکه من قبول کردم شب پسر ایشان تماس گرفت(پدر شماره را به پسر داده بود)جلسه اول که ملاقات صورت گرفت مورد خوبی بود و جلسات دوم و سوم هم همین طور ایشان خواستن یک ملاقات با خواهر ایشان داشته باشم خواهر متولد 67 بود و خود من63 و آقا59وقتی خواهر را دیدم رفتارها تا حدی عجیب بود طوری که به پسر موضوع رو گفتم گفت چیزی نیست اجازه بدین خانواده ها آشنا بشن و من قبول کردم خانواده ایشان به منزل ما امدند و مجلس خوب بود تا اینکه برادرم از سر کار امد و پیش پسر نشست و ارام یکسرس سوال از پسر پرسد من نشنیدم از قبیل اینکه قصدت از این انتخاب چی هست؟یا چقدر شغل همسرت برات مهم هست.مجلس جدا شد و خانم ها و آقایون جدا نشستند ولی خواهر ایشان بین اقایان نشست باز این رفتار برایم عجیب بود بعد از مجلس ایشون به من پیام دادن که خانواده مخالفند و میگین که برادر م حرمت مجلس را نگه نداشته.جریان ما ادامه پیدا کرد به امید اینکه متقاعدشون میکنه از طرفی حالا دیگه بار عاطفی ما هم بیشتر میشد هم ایشون هم من تجربه رفاقت یا مشابه را نداشتیم انقدر زیاد شد که منجر به اتفاقاتی شد این اقا همیشه میگفتن که عشق اول و اخرشون من هستم .تا اینکه ایشون چند روز پیش تماس گرفتن و گفتن خانواده به اجبار براشون کسی رو عقد کردن تمام پروسه عقپپد و خواستگاری ۳روز طول کشید اول باورم نمیشد تا اینکه پدرشون تماس گرفتن و گفتن که این من هستم که توی خونه مشخص میکنم کی با کی ازدواج میکنه کسی رو حرف من نباید حرف بزنه من میخوام کسی رو بگیرم که کنارم باشه وهرکسی که من میگم باشه نه بچم در جواب ایشون گفتم هرکس اختیاراتی دارد اما وقتی شرایط خانواده شما به این شکل بود چرا دوره افتاده بود پدر که دنبال دختر شاغل و غیر بومی برای پسرش بگیره؟پسر حالا میگه دیگه زندگی برام ظلماته و من یه مرده بیشتر نیستم اما میخوام سعی کنم دوستش داشته باشم و سعی کنم شمارو فراموش کنم.حالا من چکار کنم؟