سلام خدمت شما چون موضوع خیلی طولانیه خلاصه می نویسم.
من مردی 29 ساله و همسرم 18 سالشه.
دختر خالم بود و یه روز پیشنهاد داد می خوای منو بگیری یا نه من هم با اینکه اختلافمو رو میدیدم ولی قبول کردم. با وجود مخالفت بزرگای فامیل و حرف و حدیثا عروسی کردیم. اونا شهرستان بودن و ما اومدیم تهران پیش مادرمینا و طبقه بالای اونا زندگی می کنیم.
بعد از مدتی اختلافات مادر شوهرو عروس شروع شد...
اونقدر که خانوم اقدام به خود کشی کرد.. من باهاش خیلی صمیمی هستم و یکبار دیگه هم که اقدام به قرص خوردن کرده بود بهم گفت(پیش از ازدواج)
الان دچار افسردگی و روان پریشی توی خوابو اختلالات جسمی تو بیداری شده.
یه بار خیلی باهم صحبت کردیم گفت پنج سال پیش با یه پسر دوست بوده وقبل ترش هم یه کوچولو ربوده شده و مورد اذیت قرار گرفته (که دلیل خود کشی هاش هم همینو میگه)
از روز اول ازش خواستم درسشو ادامه بده که درگیر حاشیه و دوری از خانواده نشه. الان پیش دانشگاهیه
اینترنت هم دم دستشه و خلاصه من به خاطر عشق زیادی دستشو باز گذاشتم. خانوادم با حجابش مشکل دارن ولی من طرف خانومم.
شبا من از خستگی می خوابمو اون تا صبح چت میکنه.
روابط جنسیمون زیاد نیست من درخواست زیاد میکنم ولی اون شاید احساس درد جسمی داره(که اینو میگه) شاید هم حس مورد سوء استفاده قرار گرفتن!
و هر موقع رابطه داریم میگه جلوگیری نکنیم تا باردار شه و همه مشکلاتمون با بچه تموم میشه!
حالا ایراد: شخصیت دوگانه پیدا کرده، تو چت دیدم که به پسری اصرا میکنه بهم زنگ بزن تنهام. تو بیمارستانم دارم درد میکشم! پدرم منو داده به یه مردی که 11 سال از خودم بزرگتره و اون هم منو کتک میزنه!
یه جورایی دنبال حس ترحم دیگرانه!
من نه کتکش زدم نه اجازه دادم کسی باهاش بد صحبت کنه. حتی مادرم!
خودم گاهی غر می زنم داد میزنم. دادی که صدام از در اتاق بیرون نمیره!
چه کنم با همسرم ؟ یعنی وقتی اون جمله های تو چت رو دیدم می خواستم بکشمش