نوشته اصلی توسط
shafa
سلام
دختری هستم 30 ساله با مدرک پزشکی عمومی، زیبا و خوش اخلاق و باهوش
هشت سال پیش درگیر یک رابطه ناسالم شدم و بکارتمو از دست دادم
پس از اون سالها با کسی آشنا نشدم و از ازدواج فرار کردم تا اینکه یهو منفجر شدم و ظرف یک سال با ده نفر آشنا شدم و بعدش به پوچی رسیدم در همین زمان کسی بهم پیشنهاد دوستی و بعدش ازدواج داد من بهش گفتم که باکره نیستم و اونم این مساله رو پذیرفت ولی باهاش رابطه نداشتم
اون خیلی دوستم داره ولی چنتا مشکل دارم باهاش
1- خودم خیلی دوستش ندارم ولی در کنارش احساس امنیت میکنم
2- از گذشته من خبر نداره و فک میکنه فقط با یک نفر قبل ازون بودم
3- یکی از افرادی که باهاش بودم ممکنه یجورایی با این آدم برخورد کنه و این منو میترسونه
4- تحصیلات فوق دیپلمه و این باعث میشه اعتماد به نفسش کم باشه پیش من البته تصمیم گرفته ادامه تحصیل بده
5- تمایل زیادی برای محدود کردن من داره مثلا رابطه منو با همکارام یا مریضام مدام زیر سوال میبره و یجورایی با شغل من مشکل داره
6- قیافه و قدش خیلی به دلم ننشسته
7- صرفا با حساب کتابام به این نتیجه رسیدم که این آدم پولدار و عاشق حاشیه امنیت وسیعی برام تامین میکنه ولی قلبم براش نمیتپه در واقع حس ترحمه البته بعضی وقتا حس میکنم کمی تا قسمتی دوستش دارم
8- افکارمون و طرز لباس پوشیدن و اهدافمون زیاد مشابه نیست ولی اون میگه خودشو مطابقت میده با من و از منم این انتظارو داره اما من کمتر اینکارو میکنم که باعث دعوا میشه
یکی از مهمترین نکات مثبتش اینه که آدم سالم و وفاداریه
میخاستم راهنماییم کنین
اصلا آدمی مثل من درسته که ازدواج کنه؟
در مرحله بعد ازدواج با این آدم درسته؟
پ.ن میترسم اگه ازدواج نکنم دوباره از شدت تنهایی و بی هدفی سرگردون بشم و درگیر آدمای هرزه بشم