سلام، نميدونم چه جوري مشكلم رو بگم. 37 سالمه. از كودكي پسر كم حرف و كمرويي بودم. از همان بلوغ عقده رابطه جنسي داشتم. اما اهل كار خلاف و دوست شدن با دخترها نبودم و نيستم. همه دوست، همكار، فاميل منو پسر خوبي ميدونن. ممكن بود قائمكي چشم چروني كنم، اما علني انجام نميدادم. از موقعي كه پاي اينترنت به زندگيم باز شد، در خلوت رو به مسائلي آوردم كه ديگر نياز به گفتن نداره و شما بهتر ميدونيد و در نهايت هم اون كار بد رو انجام ميدادم و هميشه بعدش هم عذاب وجدان. بعضي وقتام موقع ديدن احساس ميكردم الان نزديك خالي بشم و سريع از پشت مونيتور پا ميشدم. گاهي با اينكه در تحريك شديد بودم، بدون خالي شدن منصرف ميشدم. از دو يا سه سال پيش ديگر اون كار رو نميكنم. البته شايد چند ماه يك بار گاهي در اينترنت اون هم شايد چند ثانيه يك جستجوي همين جوري كردهام اما سريع جستجو را متوقف كردم. شايد در مجموع در اين دو سه سال در مجموع چند دقيقه بيشتر نشده است. اما آن عمل را اصلا مرتكب نشدم. ولي گاهي حتي موقع راه رفتن يا انجام كار، تصاوير، صحنهها و صداها در ذهنم مرور ميشود. از چند سال پيش وقتي كه قصد ترك كردم، پيش خودم گفتم براي ازدواج اقدام كنم، خدا هم شايد كمكم كرد و ديگر اين عقده را نداشته باشم. متاسفانه، ببخشيد كه صريح ميگم زماني كه دنبال دانلود فيلم بودم، دنبال دخترهاي خيلي جذاب بودم. دخترهايي كه هم خوشگل، هم خيلي خوش هيكل و هم خيلي جوون مثلا نوزده بيست ساله بودند. گاهي تا ساعتها دنبال فيلم يه دختر جذاب ميگشتم. چند جا كه پدر و مادرم دختر معرفي كردن، رفتم اما اصلا قابل مقايسه با اون دخترها نبودن. خودم هم يه پسر كاملا معمولي هستم و به لحاظ جذابيتهاي پسرانه معمولي. با اينكه خيلي وقته دنبال اين مسائل نيستم، اما شبها وقتي خوابم نميبره، افكار مياد سراغم و تحريك ميشم. از جام بلند ميشم ميرم تو هال قدم ميزنم تا افكار از سرم بپره و بعد دوباره برميگردم سر جام. دوباره افكار مياد سراغم و دوباره از جام بلند ميشم و ميرم تو هال گريه ميكنم. براي ازدواج هيچ معيار خاصي نداشتم و ندارم اما فقط ميدونم خانوادهها بايد بهم بخورن. اما خودم دوست دارم يه دختري به جذابيت اون دخترا پيدا كنم. هم خوشگل، هم خوش هيكل و هم جوون. همه اينا يه طرف، اينكه فكر مي كنم از رابطه جنسي هم ديگه لذتي نبرم چون احساس ميكنم كه اگر جلو افكارمو نگيريم، راحت به انزال ميرسم چه برسي وقتي بخام واقعا رابطه برقرار كنم. حتي اينكه تو سايتها ميخونم بعضي دخترا از نداشتن خواستگار مينالن، به خودم ميگم همش تقصير پسرايي مثل منه. از طرفي ميگم چه جوري با كسي ازدواج كنم كه جذابيت جنسي برام نداره، مني كه تنها انگيزم عقده جنسيه. تازه ازدواجي كه معلوم نيست چقدر طول بكشه تا به رابطه جنسي برسه. به همين خاطر يك دو مورد دختري كه اخيرا پدرم معرفي كرد، به يه بهانهاي گفتم ولش كن. چون مي دونم اون دختراي جذايي كه من مدنظر هست عمرا به من بله بگن، مخصوصا با اين سنم. الان ميبينم همه اينا تاوان كارايي كه كردم و بايد قيد ازدواج رو بزنم. موندم با اين جسم و روان معيوب چي كار كنم. ديگه حتي وقتي افكار هم سراغم مياد، بعدش غصه ميخورم و گريه ميكنم. مشاور نميخوام برم چون اين حرفا رو پيش كسه ديگه نميخام بگم، حداقل فقط پيش خودم بي آبرو ميمونم. اين عقده كي تموم ميشه. نه مثل پسراي خلاف بودم كه عقدم رو خالي كنم و نه مثل پسراي سالم بودم كه زود ازدواج كنم.