نوشته اصلی توسط
امل
اما من ن مامانم ن از نامزدیم ناراضی ن هیچی . حتی نمیشه باهاش صحبت کرد بگم چرا این کارو میکنی چون چند روز پیش گفتم تو بیم بچه هات فرق میزاری گفت توحسودی با مامان من نمیشه اصلا صحبت کرد کل فامیل میدونن ک حرف حرف خودش و کار کار خودش منو خیلی اذیت میکنه میگه زبون درازی ولی بخدا نمیدونی اگه همین زبون درازی رو نکنم بدتر باز حق منو میخورن و اذیتم میکنن مثلا همین دیشب نامزدم میخواست بیاد پیشم گفت شام چی میخوری از بیرون بدم گفتم مامان اینا رفتن بیرون یه دوتا ساندویج بگیر بسه خوب بنده خدا اومد و رفتیم تو پشت بوم خوردیم مامان اینا هم نبودن بهش اطلاع دادم ک داره نامزدم میاد اونم گفت باشه ما شام خوردیم همینجور ک توپشت بوم داشتیم قدم میزدیم دیدیم مامان اینا در پارکینگ رو باز کردن دارم میان بعد نامزدم گفت پیتزاا گرفتن با ساندویچ گرفتن اره . به نامزدم گفتم حالا میخورن دریغ از یه خبر کردن گفت ن خبر میکنن .خبر نکردن بگن دخترم تو شام خوردی با نامزدت نخوردی و از این حرفا گفتم بزار به گوشی خواهر ز بزنم ببینم چی میگن ز زدم گفتم شام خوردین من شام نخوردم اخه نامزدم با دوستاش خورده بود بعد اومد پیشم جوابمو میدونی چی داد گفت ما هم نون پنیر خوردیم بغض گلومو گرفت جلو نامزدم زدم زیر گریه بخدا خوب این چه کاریه تویه مادر واسه بچت دلت نمیسوزه یبار ک اصلا علنان ازشون شام خواسه بودم اخه نامزدم تو شام گرفتن هر وقت بیاد پیشم برا خانواده کم نزاشته دست بی نمک داره بدبخت بخدا الان دیگه روشو تغییر دادم هر بار بگن بگو نامزدت اینو بگیره اونو بگیره داره میاد یه چی جواب میدم ک مثلا نمیتونه بگیره . یبار به مامان گفتم بیرونین شام برا خودتون دارین میگیرین یه دوتا ساندویچ هم برا ما بگیرین باورتون میشه نگرفتن گفتن ما نمیتونیم بیایم و ساندویچی هم سرویس نداره دقیقا همون زماناییی ک نامزدم بدبخت واسه خونه کم نمیزاشت . شبش نامزدمو با گشنه ای فرستادم خودمم با گشنه ای خوابیدم مادرم اصلا حتی هیچی هم نگفت بهم وقتی اومدن همش تو فاز شوهر خواهرم و خواهرم بود بازم بگم بخدا خیلی زیاده. الان چون دارم میبینم خوبیای من و نامزدمو به چشم نمیاره میخوام ب بد بودنم ادامه بدم بخدا از سرکار میومدم میوه میگرفتم پول بهش میدادم وقتایی ک نداشتم ب نامزدم میگفتم بگیر و و و همیه اونارو ندید منم دیگه کاری برا خونه انجام نمیدم ولی تو مادری واقعا نمیدونم چی بگم