سلام
بنده پسری 20 ساله دانشجوی سال سوم کارشناسی رشته حقوق هستم.من تک فرزند میباشم و پدر و مادرم در آموزش و پرورش به کار مشغول هستند.در دانشگاه یک همکلاس دارم که یه خانم 30 ساله با من رشته حقوق میخونه و شوهرش وکیل کانون وکلاس.این خانم بسیار متشخص و رفتاری سنگین و رنگین و در زمره دانشجویان تراز اول دانشکده هم هست با وجود متاهل بودن.طوریکه همه بچه ها چه دختر چه پسر احترام کامل برای سن و شخصیت به اون میگذارن
شهریور ماه با ارسال پیامک تقاضای جزوه ازش کردم که طبق معمول قبول کردند و نه نیاوردند من کسیا نداشتم باش در دو دل کنم گاهی اوقات بااون از تنهایی هام و... میگفتم و اونم گوش میداد و دلداریم میداد من پسری هستم که با پدر و مادرم راحت نیستم تا اینکه یه روز گفت با اینکه خواهر واقعی چیزه دیگس اما من رو به عنوان خواهر خودت بدون و هر کمکی از دستم بر میاد واست میکنم و منم انگار خدا دنیا را بهم داده بود
تا اینکه بعد از چند روز که عاشق فرهنگ و اخلاق و شخصیتش شده بودم ازش خواستم دعا کنه یه همسر مثه خودش گیرم بیاد چون خیلی شوهرش رو دوست میداشت و بعد از 12 سال ازدواج هنوز آتیش ماه های اول ازدواجش حتی یه ذره فروکش نکرده بود طوریکه حتی اسم شوهرش تو گوشیش (عشقم) بود.
خلاصه هر روز ازش میخواسم دعا کنه تا اینکه یه روز که ازش خواستم گفت یه برادر زاده دارم 3 سال ازت کوچیکتره میخوای باش آشنا بشی من گفتم اخلاق و رفتارش مثه خودته؟گفت همه چیش مثه خودمه منم قبول کردم و یه روز آوردش دانشگاه و دیدمش و از هم خوشمون اومد این بمونه تا من مشکلاتم رو بگم
خونواده من خیلی با من صمیمی نیستندوقتی اسمه زن گرفتن من تو خونه میاد انگار ترک دین دارم میکنم و گناه کبیره
این دختر و خونوادش از قوم بختیاری هستن ولی در 20 کیلومتری ما س************ت دارند ینی نجف آباد اصفهان ولی ما فارسیم وقتی تو خونه میگم بختیاریا خوبن یا نه با غرور هرچه تمام تر مامان و بابام این قوم رو میکوبن و میگه از اینا بدتر وجود نداره و من با خودم فکر میکنم ینی چی آخه؟همه جا خوب و بد هست چرا آخه این حرفو میزنن؟مگه امامان ما همسراشون از کشورهای دیگه نبودند؟مگه سلمان که یکی از صحابه پیامبر بود فارس نبود و پیامبر عرب؟مگه بلال سیاه پوست نبود و پیغمبر سفید پوست؟مگه حالا همه فارسا خوبن؟مگه ما ایرانی نیستیم؟چرا اینطور دارن فکر میکنن مامان و بابام؟من وقتی از دوستام درباره تصمیماتشون درباره ازدواجشون میپرسم همشون میگند بابام گفته هروقت خواستی بگو تا واست آستین بالا بزنم من حتی با خونوادم نمیتونم درده دل کنم چه برسه که بگم بابا من همچین مسئله ای دارم!این دختر انقد پاک و معصومه که قبل از من با هیچ پسری نبوده چون عمش که همون همکلاسیم باشه گفت به روح پدرم به مرگ شوهرم و بچهام تا حالا با هیشکی نبوده اینم چون نیتت ازدواجه من به تو معرفیش کردم نه به خاطر چیزه دیگه
مشکل من اینجاس که با ذهنیتی که پدر و مادر من دارند از این قوم میترسم وقتی بگم بریم خاستگاری نه بیارند و هم من ضربه بخورم هم اون دختر و اگه به پایه من بشینه و بگم نمیتونم بگیرمت نامردیه هرچه تمام تر در حقش کردم چون خاستگار رد کرده
از طرفی جداییمون هم الان غیر ممکن شده و الان نمیدونم واقعا چیکار کنم؟نمیدونم چه جوری این ذهنیت ناسیونالیستی را از ذهن پدر و مادرم پاک کنم
خونواده ای هستند که کاملا به عقاید مذهبی پایبند و اصول دین را هم محترم میشمارن طوریکه عمش میگه داداشم اگه بفهمه بهت معرفیش کردم هم سرمنو میبره هم سره دخترشو.باباش پیمانکاره.مامانش خانه دار.داداشش یکیشون با من همکلاسه و دانشجویه کامپیوتر و یه آجی که شوهر کرده رفته.حتی از دختره خواستم چادر بندازه قبول کرده!نمیدونم والا چیکار کنم
با خالم رفتم در دو دل کنم اون گفت خاک تو سرت که نری با لر ها در بیفتی و واست دام پهن کردند و چرت و پرت درصورتیکه خودم ازش خواستم بهم معرفی کنه
میگه تو تک فرزندی باید بری تک دختر پیدا کنی که همه جوره هوا دامادشونو داشته باشند و باباش پول دار باشه نه که بری سراغ این!من دارم دیوونه میشم از دسته اینا کمکم کنید تو رو به امام حسین
یا علی