نوشته اصلی توسط
saynaz83
سلام
31 ساله متاهل دارای فرزند 5 ساله. خودم مدرک کارشناسی ارشد و همسرم مدرک کارشناسی دارد.
زندگی اراام و بی مشکلی داریم. ولی در یک شرایط سنتی ازدواج کردیم که عشقی در ان نبود. و بعد در اثر تفاهم به هم عادت کردیم.
سه سال گذشته در محل کارم با اقایی 35 ساله و مجرد اشنا شدم. در ابتدا بی هیچ دلیل جذب هم شدیم. او تجرد خود را عنوان کرد و در ابتدا من تاهل خود را پنهان کرم.
شرایط ایشان همان رویای دست نیافتنی من بود. ایشان به تازگی تخصص چشم پزشکی را به اتمام رسانده بود. ظاهر سنجیده. رفتار بسیار دلنشین. چهره جذاب . و خیلی از معیارهایی که مجال گفتن نیست و یک به یک رویای من بوده از اول جوانی را در ایشان یافتم.
ایشان هم در مورد بنده چنین نظری داشتند.
بعد از یک وابستگی که ایجاد شد موضوع تاهل و فرزند را مطرح کردم.
به شدت ناراحت و سرخورده شدن.
اما بالاخره پذیرفت. برای اولین بار قرار بیرون گذاشتیم و با کنترل شدید میل جنسی هر دو حریم حفظ کردیم. روز قرار بعدی کمی صمیمی تر جسمی و روحی بودیم. ولی حد حفظ کردیم.او پیشنهاد رابطه جنسی داد و من با وجود کششی که به او داشتم قبول نکردم. مدتی وضع به همین منوال گذشت و هیجان جنسی کاهش یافت. و هر دو منطقی تصمیم گرفتیم که به دلیل علاقه مان بهم میتوانیم دوست صمیمی باشیم اما حریم خانواده حفظ شود.و هیچ صحبت جنسی نداشته باشیم.
اکنون 3 سال از ایمن ماجرا میگذرد. هنوز با همیم و بر عهدی که بستیم پایبندیم و هیچ رابطه جسمی و جنسی هرگز نداشتیم و نداریم. رابطه ام با همسرم مثل قبل است . ولی ایشان به عنوان یک دوست پنهانی همراه من است.
اخر این رابطه چیست؟
او دوست بسیار خوب من است مانند یک دختر و خانم و ...
ایا میتوانم او را به همسرم معرفی کنم؟ ایا او را فراموش کنم که نمیتوانم . و هزاران ایای دیگر.
گویی من و او هر دو امید داریم سرنوشت ما را بهم میرساند.
چاره چیست؟
سلام
خداوند می فرماید : آیا می خواهید شما را خبر دهم که شیاطین به سرعت (عاجلا) بر چه کسانی فرود می آیند؟ بر هر خیانتکار دروغ پردازی که مر گ بر خیانتکاران دروغ پرداز باد"
هرچه سریع تر این رابطه را قطع کنید چون این رابطه - همانطور که مولانا می فرماید- همانند بوتهی خاری می ماند که هر روز بزرگتر شده و کندن این بوته ی خار سختتر می شود. با هم می خوانیم:
همچو آن شخص درشت خوشسخن
در میان ره نشاند او خاربن
ره گذریانش ملامتگر شدند
پس بگفتندش بکن این را نکند
هر دمی آن خاربن افزون شدی
پای خلق از زخم آن پر خون شدی
جامههای خلق بدریدی ز خار
پای درویشان بخستی زار زار
چون بجد حاکم بدو گفت این بکن
گفت آری بر کنم روزیش من
مدتی فردا و فردا وعده داد
شد درخت خار او محکم نهاد
گفت روزی حاکمش ای وعده کژ
پیش آ در کار ما واپس مغژ
گفت الایام یا عم بیننا
گفت عجل لا تماطل دیننا
تو که میگویی که فردا این بدان
که بهر روزی که میآید زمان
آن درخت بد جوانتر میشود
وین کننده پیر و مضطر میشود
خاربن در قوت و برخاستن
خارکن در پیری و در کاستن
خاربن هر روز و هر دم سبز و تر
خارکن هر روز زار و خشک تر
او جوانتر میشود تو پیرتر
زود باش و روزگار خود مبر
خاربن دان هر یکی خوی بدت
بارها در پای خار آخر زدت
بارها از خوی خود خسته شدی
حس نداری سخت بیحس آمدی
گر ز خسته گشتن دیگر کسان
که ز خلق زشت تو هست آن رسان
غافلی باری ز زخم خود نهای
تو عذاب خویش و هر بیگانهای
یا تبر بر گیر و مردانه بزن
تو علیوار این در خیبر بکن
یا به گلبن وصل کن این خار را
وصل کن با نار نور یار را
تا که نور او کشد نار ترا
وصل او گلشن کند خار ترا
تو مثال دوزخی او مؤمنست
کشتن آتش به مؤمن ممکنست