نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: شک به همسر

2633
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2017
    شماره عضویت
    33957
    نوشته ها
    52
    تشکـر
    31
    تشکر شده 6 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    8

    شک به همسر

    سلام
    من چند تا تاپیک زدم وازشون راهنمایی هایی گرفتم .
    من میدونم باید اعتماد به نفسم رو بالا ببرم - باید خودم رو دوس داشته باشم.
    من همسرم رو خیلی دوست دارم ولی چند تا مشکل دارم که واقعا نمیدونم چطور حلش کنم!‌
    اگر برای مشکلم حتما باید برم پیش مشاور آیا مشاور تلفنی ای هست؟ مشاور تلفنی با واتساپ وایبر تلگرام و ...؟ ما ایران زندگی نمیکنیم و برای من مقدور نیست از طریق تلفن به تلفن ثابت تماس بگیرم برای مشاوره هزینه ی خیلی زیادی برام داره
    من واقعا همسرم رو دوس دارم.
    من میترسم همسرم مثل گذشته باشه و با خانم ها اونقدر صمیمی بشه دوباره. می ترسم از تماس بدنی باهاشون واقعا پشیمون نشده باشه
    البته اینا خیلی کم توی ذهنم میاد!‌چند روز یک بار
    ولی مثلا هر چیزی که مربوط میشه به گذشته هر خاطره ای هر آدمی من رو یاد این موضوع میندازه و من سعی میکنم ذهنم رو ازش دور کنم و تا حدی موفق هستم ولی در لحظه خیلی آزارم می دهد.
    مشکل بعدی اینه که من میخوام توانایی هامو بالا ببرمو اعتماد به نفسم رو افزایش بدم ولی دقیقا نمیدونم چی دوس دارم! دیگه هیچی برام مهم نیست و به نوعی می تونم بگم آرزویی دیگه ندارم مثلا الان دارم تلاش میکنم ولی میگم من رشته ام فلان بوده پس همین رو تقویت میکنم برای ادامه تحصیل ولی هیچ انگیزه ای پشتش نیست و این بده
    مشکل بعدی اینه که در جمع دوستان و افرادی که هستیم خانم ها و اقایون من دارم خورد میشم و احساس بدی دارم. هم صحبتی و لبخند های شوهرم به خانم ها ازارم میده و این که من زبانم خوب نیست برای برقراری تماس با دیگران و البته نداشتن موضوع مشترکی با هیچ کدوم از اونا باعث سرخوردگی و داغون شدنم شده حتی اون لحظه با این که شوهرم رو خیلی دوست دارم احساس می کنم ازش خیلی فاصله دارم و به درد هم نمیخوریم.
    مشکل بعدی اینه که همش فکر میکنم اون اگه با یکی مثل خودش ازدواج کرده بود خوشبخت می شد ولی الان با من بدبخت شده
    مشکل بعدی اینه که حس می کنم من همش فشار رویم هست و تنها هستم و کسی نیست حرفامو گوش کنه و حس خوشبختی ندارم گاهی اوقات. من همسرم رو دوس دارم و این حس رو دوست ندارم که فکر کنم خوشبخت نیستم.

    می شه لطفا من رو راهنمایی کنین؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : همسرم رو دوست دارم ولی زندگی الانم رو نه .چطور حفظش کنم؟

    تقریبا اصلی مشکل شما در یک کلام غربت و عدم سازگاری با محیط و فرهنگ جایی که هستید است بیشتر از خانه بیرون بروید سعی کنید هر چه زودتر به زبان کشوری که در آن هستید مسلط شوید تا بتوانید با مردم آنجا راحتتر ارتباط برقرار کنید تا کمتر احساس تنهایی کنید هر چه منزویتر شوید افکار شک برانگیز و وسواسی بیشتر به ذهن آدم خطور می کند

  3. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2017
    شماره عضویت
    33317
    نوشته ها
    46
    تشکـر
    35
    تشکر شده 12 بار در 11 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : همسرم رو دوست دارم ولی زندگی الانم رو نه .چطور حفظش کنم؟

    عزیزم زبانتو تقویت کن به جای فکر کردن به این چیزا اول زبانت و تقویت کن بعد هم دوستانی برای خودت پیدا کن و جمعی برای خودت داشته باش
    دوست خوب به آدم اعتماد به نفس و انگیزه میده.از تنهایی در بیا

  5. کاربران زیر از taraneh5 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2017
    شماره عضویت
    33957
    نوشته ها
    52
    تشکـر
    31
    تشکر شده 6 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : همسرم رو دوست دارم ولی زندگی الانم رو نه .چطور حفظش کنم؟

    مرسی ولی من اول که زبانم خوب نیست با همین زبان دست و پا شکسته که میخوام با کسی ارتباط برقرار کنم خیلی مشکل دارم دایره دوستان محدودی دارم و با بقیه دخترای دیگه مشکل دارم
    از دختران ایرانی اینجا متنفرم چون با شوهرم خیلی دوست بوده اند و با دخترای دیگه هم نمیتونم ارتباط برقرار کنم این فکر که قبلا اینا دوست همسرم بودن و ... و اینکه با هم کلی تفریح داشتن و ... آزارم می ده و همش از جانب مقایسه و ناراحتی جلو می رم و بهم فشار زیادی وارد میشه
    من میخوام از دست این افکار خلاص بشم ولی نمیدونم چطور
    نمیخوام هی به خودم و شوهرم زندگی رو تلخ کنم
    اون میگه پسر خوبی شده و من میخوام باور کنم ولی این فکرها از کجا میاد پس؟؟؟؟

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2017
    شماره عضویت
    33957
    نوشته ها
    52
    تشکـر
    31
    تشکر شده 6 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : شک به همسر

    میشه لطفا اسم تاپیک را که ویرایش کردین شک به همسر نذارین؟ من بهش شک ندارم و همه ی اون افکار ازاردهنده از من هست ولی من میخوام اون افکار منفی حذف بشه خب

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7488
    نوشته ها
    381
    تشکـر
    942
    تشکر شده 1,135 بار در 596 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : شک به همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط yekdokhtar نمایش پست ها
    سلام
    من چند تا تاپیک زدم وازشون راهنمایی هایی گرفتم .
    من میدونم باید اعتماد به نفسم رو بالا ببرم - باید خودم رو دوس داشته باشم.
    من همسرم رو خیلی دوست دارم ولی چند تا مشکل دارم که واقعا نمیدونم چطور حلش کنم!‌
    اگر برای مشکلم حتما باید برم پیش مشاور آیا مشاور تلفنی ای هست؟ مشاور تلفنی با واتساپ وایبر تلگرام و ...؟ ما ایران زندگی نمیکنیم و برای من مقدور نیست از طریق تلفن به تلفن ثابت تماس بگیرم برای مشاوره هزینه ی خیلی زیادی برام داره
    من واقعا همسرم رو دوس دارم.
    من میترسم همسرم مثل گذشته باشه و با خانم ها اونقدر صمیمی بشه دوباره. می ترسم از تماس بدنی باهاشون واقعا پشیمون نشده باشه
    البته اینا خیلی کم توی ذهنم میاد!‌چند روز یک بار
    ولی مثلا هر چیزی که مربوط میشه به گذشته هر خاطره ای هر آدمی من رو یاد این موضوع میندازه و من سعی میکنم ذهنم رو ازش دور کنم و تا حدی موفق هستم ولی در لحظه خیلی آزارم می دهد.
    مشکل بعدی اینه که من میخوام توانایی هامو بالا ببرمو اعتماد به نفسم رو افزایش بدم ولی دقیقا نمیدونم چی دوس دارم! دیگه هیچی برام مهم نیست و به نوعی می تونم بگم آرزویی دیگه ندارم مثلا الان دارم تلاش میکنم ولی میگم من رشته ام فلان بوده پس همین رو تقویت میکنم برای ادامه تحصیل ولی هیچ انگیزه ای پشتش نیست و این بده
    مشکل بعدی اینه که در جمع دوستان و افرادی که هستیم خانم ها و اقایون من دارم خورد میشم و احساس بدی دارم. هم صحبتی و لبخند های شوهرم به خانم ها ازارم میده و این که من زبانم خوب نیست برای برقراری تماس با دیگران و البته نداشتن موضوع مشترکی با هیچ کدوم از اونا باعث سرخوردگی و داغون شدنم شده حتی اون لحظه با این که شوهرم رو خیلی دوست دارم احساس می کنم ازش خیلی فاصله دارم و به درد هم نمیخوریم.
    مشکل بعدی اینه که همش فکر میکنم اون اگه با یکی مثل خودش ازدواج کرده بود خوشبخت می شد ولی الان با من بدبخت شده
    مشکل بعدی اینه که حس می کنم من همش فشار رویم هست و تنها هستم و کسی نیست حرفامو گوش کنه و حس خوشبختی ندارم گاهی اوقات. من همسرم رو دوس دارم و این حس رو دوست ندارم که فکر کنم خوشبخت نیستم.

    می شه لطفا من رو راهنمایی کنین؟
    سلام. وقتتون بخیر.
    من فکر میکنم این افکار شما بدلیل تفاوت فرهنگی شما و همسرتون هست. و هم چنین تفاوت فرهنگی ایران و کشورای دیگه.
    اگر فردی بخواد توی یه کشور دیگه زندگی کنه باید فرهنگ اون کشور رو قبول کنه. اگر این انعطاف پذیری رو نداشته باشید و انسان سختی باشید، روز به روز بیشتر ضربه میخورید و در نهایت میشکنید.
    این انعطاف پذیری رو باید در قبال خصوصیات اخلاقی و طرز فکر همسرتون هم داشته باشید. یعنی به فکر عوض کردن همسرتون نباشید. هیچ دو انسانی شبیه به هم نیستند و باید تفاوت های همسرتون رو قبول کنید و بقول معروف باهاش کنار بیاید.
    فکر میکنم با گذشت زمان و عادت کردن به محیط اونجا، مشکل شما حل بشه.

    ولی اگر این افکار منفی نوعی شک به همسرتون و اطرافیان باشه، ممکنه شما شخصیت پارانوئیدی داشته باشید. و باید به روانپزشک مراجعه کنید.

    در مورد مشاوره تلگرامی و تلفنی اطلاعی ندارم.

    موفق باشید

  9. کاربران زیر از رنگو بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7488
    نوشته ها
    381
    تشکـر
    942
    تشکر شده 1,135 بار در 596 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : شک به همسر

    در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
    خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگررا حفظ کنند.
    وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد بخاطر همین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ‫ولی بهمین دلیل از سرما یخ زده میمردند.
    ازاینرو مجبور بودند برگزینند یا خارها ی دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.
    دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که، با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد، زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتراست.
    و این چنین توانستند زنده بمانند.

    نتیجه اخلاقی اینکه فرهنگ و خصوصیات رفتاری دیگران را بپذیرید حتی اگر متفاوت با آنچه باشد که شما میخواهید. هنر سازگاری با محیط.

  11. کاربران زیر از رنگو بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2017
    شماره عضویت
    33957
    نوشته ها
    52
    تشکـر
    31
    تشکر شده 6 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : شک به همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط رنگو نمایش پست ها
    در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
    خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگررا حفظ کنند.
    وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد بخاطر همین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ‫ولی بهمین دلیل از سرما یخ زده میمردند.
    ازاینرو مجبور بودند برگزینند یا خارها ی دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.
    دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که، با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد، زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتراست.
    و این چنین توانستند زنده بمانند.

    نتیجه اخلاقی اینکه فرهنگ و خصوصیات رفتاری دیگران را بپذیرید حتی اگر متفاوت با آنچه باشد که شما میخواهید. هنر سازگاری با محیط.
    خیلییییییییییییییییییی زیبا توصیف کردینننننننن مرسیییییییییییییی
    ولی خب ببینین من تلاش میکنم اما گاهی یهو دیگه صبرم تموم میشه
    مثلا همین که من صبح ها باید بیام محل کارش تا غروب بعد شب برم خونه دو وعده غذا بپزم آزارم میده و صد بار گفتم اما گوش نمیده
    یا امروز دیرش شد گفت چرا شلی زود باش لحنش خیلی بد بود و من برخورد کردم چون دیگه نمیتونستم بپذیرم توهین کنه
    من اعتماد به نفسم پایینه من دلم میخواد خب به خودم برسم یکم استراحت داشته باشم
    دلم دوست میخواد باهاش حرف بزنم
    ما با هم راجع به خودمون زیاد حرف نمیزنیم
    دلم گرفته
    من زندگیمو دوس دارم اما داره دوست داشتنم زخمی میشه من نمیخوام اینطوری بشه
    احساس میکنم خودخواهه
    اونم حس میکنه من خودخواهم
    من حس می کنم دوستم نداره
    اونم حس می کنه من دوستش ندارم و همش زیر سوال میبره
    فکر میکنم به من بی توجهی می کنه
    اون فکر می کنه من بهش بی توجهی میکنم۱!!!!
    و.....
    من دارم اینجا آزار می بینم اینجا من سطحم خیلی پایینه و کلی خانم و دختر هستن اینجا که هم سطح همسر من هستن و کلی می تونن با هم حرف بزنن و کلی چیز مشترک دارن
    من هیچی مشترک با شوهرم ندارم
    میخوام مهارت هامو ببرم بالا اما روحم مرده
    گاهی فکر میکنم اشتباه کردم با همسرم ازدواج کردم اما نمیخوام این فکر هم بیاد توی ذهنم چون دوستش دارم

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد