من دختری 28 ساله از خانواده ای تحصیلکرده و سطح بالا و فوق لیسانس هستم.از نظر وضع مالی متوسط رو به بالا هستیم.و خودم کارمند و از نظر مالی مستقل هستم.از نظر ظاهری بسیار زیبا و مورد توجه هستم و خواستگاران بیشماری داشته ام.اما به دلیل اینکه ظاهر برام مهم بود نمیتونستم اونا رو به عنوان همسر بپذیرم.(میخواستم در حد خودم باشن).شش ماهه با همکارم که 27 ساله و لیسانس هست نامزد (بدون عقد)شدم با فاصله چهارده ساعت محل زندگی و کارشون هست. ایشان را از نظر ظاهر پسندیدم .اون فوق العاده من رو دوست داره.بسیار مهربان و احساسی هستند.و من رو از این لحاظ تامین میکنند.اما کمی رفتارهای ناپخته و بچگانه داره.من فرزند چهارم (ماقبل آخر)و ایشون بچه آخره.
پدر و مادرشون آدمای بدی نیستن اما سواد ندارند و کار نمیکنند.وضعیت مالیشون در حد صفر هست. و اینجور که متوجه شدم همسرم بهشون کمک مالی میکنه و از بچگی کار میکرده.خونه شون در محله پایین شهر هست.گفته بود شغل دوم داره اما بعد فهمیدم شغل دومش درامد انچنانی ندارد.گفته بود ماشین داره اما طی تحقیق فهمیدیم ماشین مال برادرش هست و خودش نداره.که زمانی که دروغش رو فهمیدم با کلی گریه اعتراف کرد که ماشین خودش رو برای راه اندازی کار دومش فروخته و به خاطر اینکه منو از دست نده دروغ گفته.ضمنا طی تحقیقات فهمیدیم ایشون یک رگ خاوری دارند.و به من نگفته بودند(خاوری ها شبیه افغان ها هستند اما ایرانی اند). ایشون به من گفتن شما خانواده من رو دیدین.من فکر کردم متوجه شدین.در حالیکه فقط مادرشون خاوری بودن که من فکر کردم چهره شونه و نفهمیدم. در کل اختلاف فرهنگی و مذهبی زیادی داریم.چون هم دیگه رو دوست داشتیم اختلافات مذهبی رو با کمک هم حل کردیم.و به قولی عیسی و موسی به دین خود.اما اختلاف فرهنگی زیادی داریم.ایشون از نظر پوشش در مهمانی های خانوادگی من رو محدود کردن.ضمنا از نظر مالی چون حمایت خانواده رو ندارن برای عروسی نتونستن پول رو در زمان تعیین شده تهیه کنند و خواستن عروسی رو چند ماه عقب بندازن.ضمن اینکه در کل این مدت نامزدی فقط یک انگشترطلا فوق العاده ارزان قیمت برا من اوردن و هدیه تولدم رو به روی خودشون نیوردن وقتی اعتراض کردم رویه رو تغییر دادن برام هدایای متوسط در حد ساعت و سشوار چینی و بعد شش ماه برام انگشتر دلخواهم رو خریدن.به خاطر اختلافات زیادی که تو این مدت داشتیم سر محل زندگی و خرج نکردن های ایشون سر هدایا(که حداقل عرف رو انجام نمیدادن)ما خیلی دعوا داشتیم.اوایل خیلی دوسش داشتم اما الان حس میکنم دلسرد شدم.نمیدونم این حسم طبیعیه یا نه؟چون سر مشکلاتی که داشتیم آخر همیشه اون کوتاه اومده.حال خیلی بدی دارم.دلم میسوزه.حس میکنم مشکل از منه.عذاب وجدان دارم که چرا دیگه دوسش ندارم.در حالیکه اون به خاطر من همه کاری کرده.مخصوصا اخیرا خیلی سعی کرد همونطوری که میخام باشه.من حدود پنج ماه روش کار کردم و دعوا داشتیم اما بعد اون غیر از مساله پوشش در مجالس سر همه مسایل اون کوتاه اومده.حاضر شده بیاد شهر من زندگی کنه ماشین به نام من بزنه تمام شروط ضمن عقد رو برای جبران دروغش بهم بده.و در حد وضع مالی نه چندان خوبش برام هدیه میخره و مناسبت های مختلف رو اهمیت میده.و خیلی عوض شده.اما حالا من سرد شدم.میدونم اون بی من نمیتونه زندگی کنه.من به شدت دودل هستم و احساس خودم رو اصلا نمیفهمم.هم ته قلبم هنوز یکم دوسش دارم هم ازش دلزده شدم.نمیتونم تصمیم بگیرم.کمکم کنید.