نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: افسردگی در شونزده سالگی

1630
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34631
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    افسردگی در شونزده سالگی

    سلام مشاورین عزیز
    اول از همه تشکر میکنم که وقتتونو در اختیار ما قرار میدید
    من در حال حاضر شونزده سالمه همه چیز تا سه سال پیش درست پیش میرفت منم مثل باقی هم سن سالام بودم من در همه زندگیم از لحاظ گیریایی از اطرافیانم سرتر بودم متاسفانه اون زمان من باورمو به خدا از دست دادم و به دین و مذهب بی اعتقاد شدم یک سال تلاش کردم با خوندن قران و نماز باورمو نسبت به خدا به دست بیارم اما هیچ نتیجه ای نداد برعکس اون امیدی هم که ته قلبم بود رو از دست دادم الان هم شدیدا مشکل افسردگی دارم و نمیتونم هیچ کار مفیدی انجام بدم هیچ کاری رو بعد از یک هفته ول میکنم
    بعدش شروع کردم به خوندن کتاب های فلسفه و یسری کتاب از روانشناس ها واقعا اون موقع نمیدونستم فلسفه چی هست در حد چند تا بحثی که تو تلوزیون دیده بودم فلسفرو میشناختم فقط به فکر میکردم که راه نجات من یک چیزی غیر از دینه البته بعدش متوجه شدم که باز هم گند بالا اوردم بعدش ذهنم پر بود از یسری اراجیف اعصاب خورد کن فکر میکردم زمانی که اینارو بخونم خودم صاحب نظر میشم و عقاید خودم رو میسازم مثل کسایی که تو تلوزیون میبینیم ولی فقط سردرگم تر از قبل شدم در کنار فلسفه کتابهای فروید رو هم خوندم و با روانکاوی اشنا شدم
    خونوادم وضع مالی خوبی دارن و مهربونن ولی از زمانی که یادم میاد ازشون خوشم نمیومده این چند سال به ی مشکلی خوردیم اونم اینه که مادرم راز های خونوادگی مارو در اختیار فامیل میزاره به اصطلاح درد و دل میکنه این باعث بی اعتمادی شدید من به اونا شده و بعد از اون متوجه شدم روانشناس خونوادگی ما که مادرم و خاله هام پیشش میرفتن اطلاعات خصوصی منو در اختیار اونا گذاشته اولش فکر کردم چون زیادی حساس شدم اینجوری فکر کردم اما متاسفانه متوجه شدم خانم روانشناس صدا منو ضبط میکرده و در اختیار خونواده میزاشته
    الان اضافه وزن دارم همش تو فکر خودکشی ام اراده ندارم
    بعد از اون قضیه پیش ی مشاور به صورت مخفیانه رفتم ایشون بعد از هفت جلسه مشاوره منو کنسل کردن چون من اطلاعاتمو ناخوداگاه در اختیارشون نمی زاشتم ولی دست خودم نبود متاسفانه نمیتونستن منو درست درک کنن خونوادم بعد از اون قضیه گفتن نمیزاریم به روان شناس دیگه ای مراجعه کنی تو ابروی مارو بردی ولی من مقصر نبودم کار اونا غیر اخلاقی بود نه من همش منو متهم میکنن الان عضلاتم پرش داره ناخنامو میجوم
    به علت بی اعتمادی شدید درمان من سخته
    در ضمن خونوادم همش به من میگن خوشی زیر دلت زده ما زیادی تورو لوس بار اوردیم همش منو مقایسه میکنن و این که یکسره میگن زیادی بهت بها دادیم که الان اینجوری شدی همش مثال میزنن که تو بچگیشون هیچ کدوم از کار های رو که اونا برای من انجام دادن کسی واسشون انجام نداده
    البته اونا خیلی به من لطف دارن و واقعا از هیچ کاری برای من دریغ نکردن
    با شرایط الان اگر من به اسرار برای مراجعه به روانشناس جدید ادامه بدم اونا برخوردشون رو شدید تر میکنن و سرکوب میکنن خانواده من عادت دارن کسی باهاشون مخالفت کرد طردش کنن سر دو تا از عموهام این بلا اومده

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34360
    نوشته ها
    114
    تشکـر
    42
    تشکر شده 54 بار در 42 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : افسردگی در شونزده سالگی

    سلام
    این اتفاقات سخته ولی گذرا
    همه چی به خودت بستگی داره که محکم پای زندگیت وای سی
    بدون تو اول زندگی هستی قراره کمه کم 60 تا 70 سال دیگه زندگی کنی درسته الان زندگیت وابسته به خانوادته ولی تا چند وقت دیگه مستقل میشی و از این تنش ها دور میشی.
    با چیزایی که گفتی به نظره من تو با اراده ای اول از همه اراده کن و یه ورزش رو برای کاهش وزنت شروع کن
    دوم تموم درد و دلات رو با یه دوست نامرئی کن که رازهات رو به هیچکسی نمیگه و تو یه دفتر بنویس و یا تو خلوت ها باهاش حرف بزن و ازش کمک بخواه که کمکت کنه و اون دوست جز خدا کسی نیست.
    باهاش حرف بزن درد و دل کن ازش کمک بخواه
    و بدون اون دوست خیلی قدرتمند و نیرومنده و میتونه شرایط رو برات محیا کنه که از این برهه از زمان به سلامت رد بشی و بری مرحله بعد زندگیت.
    خیلی ها خیلی حرف ها میزنند و این حرف ها رو اگر ما بخواییم اهمیت بهشون بدیم زندگیامون تعطیل میشه
    حرف های اطرافیان رو بیخیال شو و یه هدف برای زندگیت انتخاب کن و از موقعیتت برای رسیدن به هدفت استفاده کن.
    حالا یا تحصیلاته و یا موفقیت تو یه رشته ورزشی
    زندگی در جریانه و ما هم باید حرکت کنیم...

    فرستاده شده از LG-K430ِ من با Tapatalk

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : افسردگی در شونزده سالگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط amirhossein11 نمایش پست ها
    سلام مشاورین عزیز
    اول از همه تشکر میکنم که وقتتونو در اختیار ما قرار میدید
    من در حال حاضر شونزده سالمه همه چیز تا سه سال پیش درست پیش میرفت منم مثل باقی هم سن سالام بودم من در همه زندگیم از لحاظ گیریایی از اطرافیانم سرتر بودم متاسفانه اون زمان من باورمو به خدا از دست دادم و به دین و مذهب بی اعتقاد شدم یک سال تلاش کردم با خوندن قران و نماز باورمو نسبت به خدا به دست بیارم اما هیچ نتیجه ای نداد برعکس اون امیدی هم که ته قلبم بود رو از دست دادم الان هم شدیدا مشکل افسردگی دارم و نمیتونم هیچ کار مفیدی انجام بدم هیچ کاری رو بعد از یک هفته ول میکنم
    بعدش شروع کردم به خوندن کتاب های فلسفه و یسری کتاب از روانشناس ها واقعا اون موقع نمیدونستم فلسفه چی هست در حد چند تا بحثی که تو تلوزیون دیده بودم فلسفرو میشناختم فقط به فکر میکردم که راه نجات من یک چیزی غیر از دینه البته بعدش متوجه شدم که باز هم گند بالا اوردم بعدش ذهنم پر بود از یسری اراجیف اعصاب خورد کن فکر میکردم زمانی که اینارو بخونم خودم صاحب نظر میشم و عقاید خودم رو میسازم مثل کسایی که تو تلوزیون میبینیم ولی فقط سردرگم تر از قبل شدم در کنار فلسفه کتابهای فروید رو هم خوندم و با روانکاوی اشنا شدم
    خونوادم وضع مالی خوبی دارن و مهربونن ولی از زمانی که یادم میاد ازشون خوشم نمیومده این چند سال به ی مشکلی خوردیم اونم اینه که مادرم راز های خونوادگی مارو در اختیار فامیل میزاره به اصطلاح درد و دل میکنه این باعث بی اعتمادی شدید من به اونا شده و بعد از اون متوجه شدم روانشناس خونوادگی ما که مادرم و خاله هام پیشش میرفتن اطلاعات خصوصی منو در اختیار اونا گذاشته اولش فکر کردم چون زیادی حساس شدم اینجوری فکر کردم اما متاسفانه متوجه شدم خانم روانشناس صدا منو ضبط میکرده و در اختیار خونواده میزاشته
    الان اضافه وزن دارم همش تو فکر خودکشی ام اراده ندارم
    بعد از اون قضیه پیش ی مشاور به صورت مخفیانه رفتم ایشون بعد از هفت جلسه مشاوره منو کنسل کردن چون من اطلاعاتمو ناخوداگاه در اختیارشون نمی زاشتم ولی دست خودم نبود متاسفانه نمیتونستن منو درست درک کنن خونوادم بعد از اون قضیه گفتن نمیزاریم به روان شناس دیگه ای مراجعه کنی تو ابروی مارو بردی ولی من مقصر نبودم کار اونا غیر اخلاقی بود نه من همش منو متهم میکنن الان عضلاتم پرش داره ناخنامو میجوم
    به علت بی اعتمادی شدید درمان من سخته
    در ضمن خونوادم همش به من میگن خوشی زیر دلت زده ما زیادی تورو لوس بار اوردیم همش منو مقایسه میکنن و این که یکسره میگن زیادی بهت بها دادیم که الان اینجوری شدی همش مثال میزنن که تو بچگیشون هیچ کدوم از کار های رو که اونا برای من انجام دادن کسی واسشون انجام نداده
    البته اونا خیلی به من لطف دارن و واقعا از هیچ کاری برای من دریغ نکردن
    با شرایط الان اگر من به اسرار برای مراجعه به روانشناس جدید ادامه بدم اونا برخوردشون رو شدید تر میکنن و سرکوب میکنن خانواده من عادت دارن کسی باهاشون مخالفت کرد طردش کنن سر دو تا از عموهام این بلا اومده
    سلام

    پسر گل مطلبت رو خواندم اولا پس بسیار باهوشی هستی و همین کار دستت داده و خوب خیلی زود وارد جریانات خطرناکی شدی(که واقعا برای این سنین مطلوب نیست) مثل فلسفه و.......

    که متوجه هستم. به جای درس و ورزش و تفریح و دوستان خوب و بازی و......!!!!؟؟

    اون روانشناس خانوادگی و اون یکی همکار ما , روان نشناس بودند که سر تو رو به دیگری گفته اند و یا نتوانسته اند تو رو آنالیز کنند!!!!!؟؟

    و حالا توصیه های من به تو پسر گل:

    اولا کمی آرام بگیر و به فکر فتح قله ها و..... نباش ما قراره زندگی کنیم پس سعی کن یک نوجوان باشی و زندگی کنی عزیزم

    دوما سعی کن یکی از همکاران حاذق ما رو در شهر خودت بیابی(نه از اون روان نشناسان) و با ایشون کار کنی(مثلا به کلنیک و یا مرکز پزشکی دانشکاه شهرتون یک سری بزن)

    سه حتما از امروز ورزش رو شروع کن حتی اگه دوست نداری(ورزشهای جمعی برای تو عالی هستند,بهترین: فوتبال-بسکتبال-..... در کنارش شنا در آب

    کتابهای فلسفی و......... رو برای مدتی بگذار کنار

    موفق باشی عزیز

    سپاس
    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34631
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی در شونزده سالگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام

    پسر گل مطلبت رو خواندم اولا پس بسیار باهوشی هستی و همین کار دستت داده و خوب خیلی زود وارد جریانات خطرناکی شدی(که واقعا برای این سنین مطلوب نیست) مثل فلسفه و.......

    که متوجه هستم. به جای درس و ورزش و تفریح و دوستان خوب و بازی و......!!!!؟؟

    اون روانشناس خانوادگی و اون یکی همکار ما , روان نشناس بودند که سر تو رو به دیگری گفته اند و یا نتوانسته اند تو رو آنالیز کنند!!!!!؟؟

    و حالا توصیه های من به تو پسر گل:

    اولا کمی آرام بگیر و به فکر فتح قله ها و..... نباش ما قراره زندگی کنیم پس سعی کن یک نوجوان باشی و زندگی کنی عزیزم

    دوما سعی کن یکی از همکاران حاذق ما رو در شهر خودت بیابی(نه از اون روان نشناسان) و با ایشون کار کنی(مثلا به کلنیک و یا مرکز پزشکی دانشکاه شهرتون یک سری بزن)

    سه حتما از امروز ورزش رو شروع کن حتی اگه دوست نداری(ورزشهای جمعی برای تو عالی هستند,بهترین: فوتبال-بسکتبال-..... در کنارش شنا در آب

    کتابهای فلسفی و......... رو برای مدتی بگذار کنار

    موفق باشی عزیز

    سپاس
    دکتر
    متاسفانه الان شرایط رفتن پیش روانشناس رو ندارم همون طوری که گفتم الان توسط پدر مادرم پولی دریافت نمیکنم
    احساس میکنم از من میخواید نسبت به شرایط بیخیال باشم ولی نمیتونم
    شدیدا از اطرافم مورد حمله قرار میگیرم چه از طرف خانواده چه دوستان و اشنایان هر کسی که منو میشناسه سعی میکنه چندتا تیکه بارم کنه و مسخرم می کنه چه شرایط بدنیمو چه طرز تفکرمو واقعا به پوچی رسیدم انگار هیچ چیزی رو نمیفهمم هیچ چیزیرو حس نمیکنم فقط میرم تو فکر
    احتمالا اگر حالت منو تجربه نکرده باشید متوجه حرف من نخواهید شد

    هر روز ثبت نام تو باشگاه رو عقب میندازم ولی اخرش میرم و سعی میکنم ادامه بدم

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34631
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی در شونزده سالگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Aamir2020 نمایش پست ها
    درودبزرگوار
    دقیقا اکثر خاطره بیخداها مثل شماست,اصولا همه شان گیرایی بالا دارند و همه شان به این نتیجه میرسند خدایی موجود نیست یکی از بزرگترین این ها هم پروفسور هاوکینگ بود پس ناراحت نباشید
    علت افسردگی شما از نظر من این است : کلا مخالف عرف زیستن و متفاوت بودن آدم را یک طوری میکند یعنی همیشه خلاف آب شنا کردن سخت است وگرنه شما اگر جسد را تویه رودخانه بیندازی میرود.(خلاف جهت شنا کردن هنر است!)
    بحث دومتان عدم اعتماد هم همین است, چون به یک باور رسیدید و عقلتان کشید خدایی وجود ندارد و همه این مطالب کلاهی بوقی برسرتان بوده حالا یکم اعصابتان خورد شده به همه بی اعتماد شدید البته به گمانم بیشتر علت بی اعتمادی یکی رفتار خانواده بوده یکی حساسیت شما (به علت سنتان) این طبیعیست برای همه پیش میاید.
    در ضمن دست به کار خطرناک نزنید حیف است انسانی با فهم شعور شما از دنیا بروذ شما باشید و دیگران را آگاه کنید.
    فلسفه خواندن هم سخت است ها آدم گیج میشود,اما در مسیر درست بودن همیشه سخت بود!
    یک چیز دیگر بجز چندنفر در اینجا مابقی بشدت متعصب و متحجر هستند اگر در پاسخهاشون اعنقادتون رو مورد حمله قرار دادن و تمام تمام مشکلاتتان را به بیخدا بودنتان ربط دادن زیاد جدی اشان نگیرید اینها دست خودشان نیست این عرب پرستی باهاشان عجین شده
    کلا اگر عقل داشتند نمیرفتند زیر کلاه بوقی که اعراب سرشان گذاشتند...
    برای چاقی تان هم ورزش بکنید.
    یعنی شما میفرمایید با همین شرایط ادامه بدم؟

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34631
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : افسردگی در شونزده سالگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط sajjadebr نمایش پست ها
    سلام
    این اتفاقات سخته ولی گذرا
    همه چی به خودت بستگی داره که محکم پای زندگیت وای سی
    بدون تو اول زندگی هستی قراره کمه کم 60 تا 70 سال دیگه زندگی کنی درسته الان زندگیت وابسته به خانوادته ولی تا چند وقت دیگه مستقل میشی و از این تنش ها دور میشی.
    با چیزایی که گفتی به نظره من تو با اراده ای اول از همه اراده کن و یه ورزش رو برای کاهش وزنت شروع کن
    دوم تموم درد و دلات رو با یه دوست نامرئی کن که رازهات رو به هیچکسی نمیگه و تو یه دفتر بنویس و یا تو خلوت ها باهاش حرف بزن و ازش کمک بخواه که کمکت کنه و اون دوست جز خدا کسی نیست.
    باهاش حرف بزن درد و دل کن ازش کمک بخواه
    و بدون اون دوست خیلی قدرتمند و نیرومنده و میتونه شرایط رو برات محیا کنه که از این برهه از زمان به سلامت رد بشی و بری مرحله بعد زندگیت.
    خیلی ها خیلی حرف ها میزنند و این حرف ها رو اگر ما بخواییم اهمیت بهشون بدیم زندگیامون تعطیل میشه
    حرف های اطرافیان رو بیخیال شو و یه هدف برای زندگیت انتخاب کن و از موقعیتت برای رسیدن به هدفت استفاده کن.
    حالا یا تحصیلاته و یا موفقیت تو یه رشته ورزشی
    زندگی در جریانه و ما هم باید حرکت کنیم...

    فرستاده شده از LG-K430ِ من با Tapatalk
    این کار در وجود من نیست به گفته اطرافیان به شدت خشک و منطقی ام نمیتونم ی همچین کاریرو انجام بدم احساس میکنم دارم سر خودم کلاه میزارم

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34360
    نوشته ها
    114
    تشکـر
    42
    تشکر شده 54 بار در 42 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : افسردگی در شونزده سالگی

    سلام
    همه مطالب رو خوندم و جوابهاتو دیدم
    تو فکر میکنی به بن بست رسیدی و برای همه راه هایی که بهت میگن یه جواب داری که نه اینم نمیشه.
    یه جمله تو زندگیم خیلی کمکم کرده
    برای انجام ندادن کاری هزارتا بهانه هست که ازش فرار کنی ولی برای انجام دادن کارها یه اراده کافیه.
    دنیا که به آخر نرسیده برای زندگیت بجنگ
    خیلی ها هستند هم تیپ و فرم تو تو جامعه دارند زندگی میکنند بعضی اوقاتم مسخره میشن و خیلی ها هم برای اینکه از مردم فرار کند میگن خوب این یه ایراد ظاهریه منه باید درستش کنم.
    یه سر حتما به طب سنتی بزن
    بر اساس طب سنتی
    شما سردی مزاجت رفته بالا اول از همه باید گرمی به بدنت برسونی
    یه اینترنت سرچ کن ببین چی برای گرمی چیه
    ولی پیشنهاد میکنم حتما حتما یه سر پیش یه دکتر طب سنتی خوب برو قول میدم حتما خوب میشی
    این واقعیت رو خیلی ها نمیخوان قبول کنند که نوع رفتار و روح و روان ما بسته به تغذیه امون داره این فست فودها و نوشابه ها و برنج های هندی و پاکستانی پدره مزاج مارو میریزن بهم.
    مثلا دوغ سردیه من خودم آدم پر تحرکی ام ولی وقتی دوغ میخورم تنبلو بی حوصله میشم و حوصله خودمم ندارم.
    به حرف این داداشت گوش کن این راه هم برو روحیت کلا عوض میشه

    فرستاده شده از LG-K430ِ من با Tapatalk

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : افسردگی در شونزده سالگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط amirhossein11 نمایش پست ها
    متاسفانه الان شرایط رفتن پیش روانشناس رو ندارم همون طوری که گفتم الان توسط پدر مادرم پولی دریافت نمیکنم: متاسفم, ولی طریقه درمان و رسبدن به بالانس مناسب از طریق یک متخصص اگاه و حاذق خواهد بود,همانطور که طریقه درمان یک دندان درد و یا ترمیم یک دندان آسیب دیده از طریق یک دنداپزشک آگاه خواهد بود.
    احساس میکنم از من میخواید نسبت به شرایط بیخیال باشم ولی نمیتونم : نه اصلا بنده فقط موارد درمانی و چیزهایی رو که در جهت درمان کمک کننده اند متذکر شدم
    شدیدا از اطرافم مورد حمله قرار میگیرم چه از طرف خانواده چه دوستان و اشنایان هر کسی که منو میشناسه سعی میکنه چندتا تیکه بارم کنه و مسخرم می کنه چه شرایط بدنیمو چه طرز تفکرمو واقعا به پوچی رسیدم انگار هیچ چیزی رو نمیفهمم هیچ چیزیرو حس نمیکنم فقط میرم تو فکر : برای همین متذکر شدم که فعلا برای مدتی زندگی کن, و باز متاسفم از اطرافیان نادان و نا آگاه شما!!
    احتمالا اگر حالت منو تجربه نکرده باشید متوجه حرف من نخواهید شد: نه شخصا خیر ولی صدها مراجعه کننده و بیمار به مانند شما داشته ام که درمان و کنترل شده اند.

    هر روز ثبت نام تو باشگاه رو عقب میندازم ولی اخرش میرم و سعی میکنم ادامه بدم: کار بدی میکنید, فوتبال و بسکتبال بهترینه برای شما و در کنارش شنا در آب

    موفق باشید

    سپاس
    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد