من ۲۶ سالمه و یک و نیم ساله عروسی کردیم و ۴ سال عقد بودیم.دوسال هم قبلش دوست بودیم.اشنایبمون با یه اس اشتباه شوهرم شرو شد.اول قصد ازدواج نداشتیم.اما دوتامون اولین رابطمون بود.اما او چت با دخترا زیاد داشت قبلش.بعد تصمیم ازدواج گرفتیم اما نه اینکه بگه عاشقتم و میخامت.کلا به خاطر فوت پدرش تو بچگی و اخلاق خاص مادر و خاهرش اصلا ابراز علاقه بلد نبود اما من عاشقش شدم.تو دوستی میگف من هیچی ندارم و نمیتونم ازدواج کنم.با اینکه از نظر تیپ و قیافه و وضع مالی خوب بود.بعد از عقد باز میگف هیچی ندارم و همش میترسید.ترسش جلو همه چی میگرفت.اصلا نمیتونس شاد باشه.منم که خیلی با ردحیه بودم خیلی این رفتار خودش و خانوادش اذیتم میکرد.خانوادم هم به خاطر همین چیزا اول راضی نبودن.خلاصه به بهانه های مختلف خیلی عقد رو طول داد.خانوادش هیچ توجهی بهم نمیکردن و با اینکه از نظر مالی از ما بهتر بودن برا هرچی از جمله عیدی آوردن و پاگشا و این چیزا خیلی برام کم میگذاشتن.من چون عاشقش بودم تحمل میکردم و میگفتن یه اتاق زیر پله هم میام باهات اما او تا خونه نخرید حاضر به عروسی نشد.همش تا الان هم میگه من پول زیاد میخام.میگه بچه با این وضع مالی محاله.هرچی میگم ما از اول عقد رابطه داشتیم و ممکنه دیگه گیرمون نیاد قبول نمیکنه.از طرفی از اول عقد فانتزیای خاصی برا رابطه داشت.مثل اینکه جلو یه مرد دیگه باشه.بعد عروسی کشید به رابطه تلفنی.زنگ میزد یه مرد دیگه.بعد از رابطه پشیمون میشد اما باز تکرار میکرد.یا دوس داشت بیرون از خونه رابطه باشه.اول عقد چت هاش با دخترا دیدم و نشونش دادم.انکار کرد و از عشقم استفاده کرد و پیچوند.اما منم چون افسرده شده بودم با بقیه چت کردم.اما بعدش پشیمون شدم و میخاسم خودکشی کنم.خودم بهش گفتم.او هم شرایط به نفع خودش پیش برد و بعد کلی تهدید و دعوا گفت میبخشمت و میمونم کنارت.الان با اینکه ۲۸ سالشه تصمیم گرفته تغییر رشته و مسیر زندگی بده و رفته حقوق که وکیل شه.همش دنبال پوله.میگه برا تو و زندگیمونه اما اوایل که خیلی کم برام هدیه میخرید.وقتی دلخوریم گفتم خرید.الان تو حسابشم پوله میگه ندارم.کلی از بابام و شوهر خاهرام قرض کرده .همینطور از بقیه.و پس نمیده.حاضر نیس از تفریح و خوراک خودش ذره ای بزنه.و الان ۱۰۰ کیلو شده.اوایل مگرمواقعی که من پیشنهاد میدادم رابطه نداشتیم.حالا با اشاره هام میفهمه.اما من دیگه سرد شدم.چون صبح تا شب تنا خونه ام و نه میزاره بچه دار شیم نه میزاره برم سر کار.دیگه نمیدونم چه کنم.همیشه ************ آرومم میکرد.دیگه همونم نمیکنه.دلم میخاد بمیرم و فقط به مرگ فکر میکنم.حوصله هیچی ندارم