سلام من نازنین هستم 30 سالمه و شوهرم 40سالشه : یک سال و 6ماهه که عقد کردم با ازدواج سنتی و قبلا همدیگه رو نمیشناختیم و یکی از همسایه ها معرفی کردند گفتند پسر بسیار خوبیه فقط قبلا نامزد کرده و سریع جداشده که بعد از ازدواج فهمیدیم بهمون دروغ گفتن و نامزدم 10سال با دختر عموش توی شناسنامه هم به نام هم بودن و بعدش هم بیماریایی که داشت از جمله ناشنوایی گوش چپش و بیماری قند و وسواس فکری و بیماری غلضت خونش رو ازم پنهان کرده بود که همه این مسایل رو بعد ازدواج باهاش فهمیدم و در ضمن مادرش هم وسواس شدید آبکشی داره که ساعت ها توی دستشویی می مونه و حمومش 5 ساعت طول میکشه و دستشویی دو ساعت طول میکشه / همه این مسایل رو پنهان کرد ازم / و در ضمن همش فکر میکنه من واسش نقشه دارم و هیچ اعتمادی بهم نداره و همش تمام وسایلمو چک میکنه و مادر و خواهرشم یه بار دیدم که داشتن کیفمو چک کردن و دایما فوضولیایی میکنن که عادی نیست و شوهرم از نظر من بیشتر به مادرش رفته هم بیماریاش هم چک کردنا و فوضولیاش/ بارها شده که مادر شوهرم موقعی که اتاق خواب بودیم با شوهرم یواشکی نیگاه میکرده و اصلا حریم خصوصی حالیشون نیست اینا رو از این جهت عرض میکنم که همین رفتارا رو شوهرمم داره و بخاطر همین میگم به مادرش رفته / نامزدم همش به من میگه خیلی دوسم داره ولی من هیچ چیز جز (کنترل و فوضولی و بی اعتمادی اون نسبت به من) چیزی ازش ندیدم و همش ترس داره که منو از دست بده از اولشم همینجوری فکر میکرد و رفته رفته منو با رفتارای شکاک بودنش به جایی رسونده که دیگه بریدم و خسته شدم که همش سیم جیمم میکنه و همش تهمتای ناموسی میزنه و جالبشم اینجاست که بعدشم گریه میکنه میگه میدونم پاکی و نجیب ولی عصبانی شدم و دست خودم نبود که این حرفا رو زدم و خیلی فکر کردم که چرا بدون اینکه حتی من رفتار اشتباهی انجام بدم اینقدر شک داره بهم ولی به نتیجه نرسیدم / یه سری یکی بهم گفت شاید شیشه مصرف میکنه ولی من نه تا حالا فرد معتاد داشتیم که بدونم چه جوریه اعتیاد / و گمان نمیکنم که معتاد باشه ////// همسرم بیماری اعصاب و روان داره و فکر میکنم مشکلش همون روانه و افسردگی داره خیلی گریه میکنه و وقتی علت کارشو میپرسم میگه چون دوستت دارم و کلا رفتاراش یه جوریه /یه روز میشه فرشته ی خوبی و مهربونی / یه روز میشه یه آدم عصبانی که سر یه مسئله الکی مثل بمب منفجر میشه و صورتش سرخ میشه و چشماش قرمز میشه و حسابی عصبانی جوری میشه که آدم فکر میکنه الان تبدیل به یک ازدها شده و انگار دیگه اون کسی که میشناختم نیست/ حتی توی خونه شب دستشویی هم که میرم /دنبالم یواشکی میاد چکم میکنه که ببینه آیا واقعا رفتم دستشویی؟