نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: تردید در خواستگار

1363
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2017
    شماره عضویت
    35197
    نوشته ها
    23
    تشکـر
    28
    تشکر شده 11 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    تردید در خواستگار

    سلام.
    ببخشید اگر پراکنده مینویسم. ذهنم خیلی آشفته است.

    من 26 ساله و دانشجوی ترم آخر ارشدم. تا شهریور تهرانم اما از الان دارم کابوس برگشتن به خونه پدری رو میبینم و موندن دوباره در کنار خانواده‌ای که به دلایل متعدد نه تمایلی به زندگی در کنارشون دارم و نه توانش رو. فقط هم در صورتی میتونم ازشون دور بمونم که ازدواج کنم. من تا این سن خواستگارهای زیادی نداشتم. همون تعداد کم رو هم با اینکه بعضا خوب بودن؛ پدر و مادرم رد کردن.

    در حال حاضر خواستگاری دارم که سه سال از خودم بزرگتره و از لحاظ تحصیلات، وضعیت مالی، موقعیت خانوادگی، شخصیت اجتماعی و... از من پایینتره. پسر بدی نیست. منو خیلی دوست داره. با شرایط خونوادم کنار اومده و میتونه یه زندگی در حد متوسط رو به پایین رو تامین کنه. شاید، شـــاید اگر ایشون رو در شرایط دیگه‌ای میدیدم به نظرم خوب بود اما فعلا یه درگیری فکری و احساسی دیگه هم دارم.
    ورودی ما توی دانشگاه فقط سه نفر پذیرش داشت. من، یه خانم که ترم اول رفت و یه آقایی که همون اوایل بهم علاقه‌مند شدیم. ایشون از خانواده خوب و اصیلیه اما خودش کار ثابتی نداره. درسش حداقل تا یک سال دیگه تموم نمیشه و سربازیش هم مونده. به ندرت ابراز علاقه میکنه. هیچوقت در مورد اینکه میتونیم آینده‌ای با هم داشته باشیم صحبتی نکرده؛ منم که گاهی اشاره میکنم طفره میره. برای همینها بارها خواستم ازش فاصله بگیرم اما نتونستم.

    الان تقریبا دو ماهه دارم با خودم کلنجار میرم. با اینکه دختر قوی و مغروری هستم اما هربار فکر میکنم دیگه نمیبینمش؛ بغض گلومو میگیره و اشکم درمیاد. هربار به ازدواج فکر میکنم دنیا روی سرم آوار میشه. با خواستگارم که حرف میزنم همه فکرم پیش کسیه که دوستش دارم و حتی ناخودآگاه چیزایی که میگم حرفای اونه. ناراحتی و خوشحالیم اصلا مال اتفاقات توی لحظه نیست و همش از افکارم میاد. انگار دیگه توی این دنیا نیستم. همه وجودم شده درد. مریض و صعیف شدم. صبح با این فکر از خواب بیدار میشم که کاش تا شب زنده نمونم.
    با اینکه خیلی درونگرام و ظاهرم سرده اما حتی توی خونه هم همه فهمیدن که دلم پیش کسیه.
    از طرفی دلم میخواد یه جوری که بیشتر از این غرورم جریحه نشه باهاش صحبت کنم تا بدونه پشتشم و با مشکلاتش کنار میام.
    از طرفی نمیتونم بیشتر از این خواستگارم رو معطل کنم.
    یه حس دیگه بهم میگه نکنه دارم از سر لجبازی با مردی که از خودم پایینتره ازدواج میکنم؟
    گاهی حس میکنم هیچ علاقه‌ای بهم نداره. اما دوست دارم بگه تا با خیال راحت برم...
    هزار تا فکر عجیب توی سرمه. چیکار کنم که تکلیفم با خودم مشخص بشه

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : منطقم رو از دست دادم و مهار احساساتم برام سخته

    نقل قول نوشته اصلی توسط yaar نمایش پست ها
    سلام.
    ببخشید اگر پراکنده مینویسم. ذهنم خیلی آشفته است.

    هزار تا فکر عجیب توی سرمه. چیکار کنم که تکلیفم با خودم مشخص بشه
    سلام

    یه چیز بگم فقط

    اگه خودت برای زندگیت تصمیم نگیری...دیگران برات تصمیم میگیرن

    و تو هیچکس رو جز خودت نباید سرزنش کنی....چون به دیگران اجازه دادی افسار زندگیت رو به دست بگیرن

    اگه از حرف زدن در مورد آینده طفره میره...چطور میتونی روش حساب کنی؟؟؟؟

    دختر خوب...بچه که نیستی...واسه کسی تب کن که برات بمیره.

    نمیگم برو با اون آقای پایین تر از خودت...ولی این همکلاسیت رو رهاش کن..

    نذار تکلیف زندگیت رو دیگران مشخص کنن...قبل از هرچیزی و هرکسی خودت تصمیم زندگیت رو بگیر. لطفا.

  3. 3 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2017
    شماره عضویت
    35197
    نوشته ها
    23
    تشکـر
    28
    تشکر شده 11 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : منطقم رو از دست دادم و مهار احساساتم برام سخته

    سلام
    ممنون از جوابتون.
    من نمیزارم کسی برام تصمیم بگیره. در واقع حتی کسی نیست که به من یه همفکری کوچیک بده چه برسه به اینکه بخواد برام تصمیمی هم بگیره.

    فکر میکنم فاصله گرفتنش بیشتر به خاطر شرایط بدش و ترس از واکنش منه. اما حتی اگه نداشته باشه این ضرب‌المثل اینجا کاربرد نداره. من براش کاری نکردم که اون بخواد برام تب کنه. فقط با احساسات خودم درگیرم. الان دو هفته است که شهرستانم و توی این مدت لحظه‌ای نبوده که به یادش نباشم. با خودم درگیرم که باهاش تماسی برقرار نکنم ولی هرچی میگذره حالم بدتر میشه. حس میکنم حتی دارم ثبات روانیم رو از دست میدم. داد میزنم. ساعتها گریه میکنم. کارهایی که هیچوقت نکردم.

    خواستگارم هم مدتیه که میاد و میره و واقعا الان مستحق یه جواب قطعیه. خونوادم برای اولین بار با یکی مخالف نیستن(هرچند همین منو بیشتر میترسونه؛ چون هیچوقت هیچکار خوبی توی زندگیم برام نکردن) منم سنم داره میره بالا و طبیعیه که موقعیتهای ازدواجم کمتر میشه. حداکثر باید تا آخر این هفته بهش جواب بدم.

    به نظرتون هر دو رها کنم؟ در اون صورت زندگیم هزاران بار از اینم جهنمیتر میشه.

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34700
    نوشته ها
    1,062
    تشکـر
    842
    تشکر شده 530 بار در 398 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : منطقم رو از دست دادم و مهار احساساتم برام سخته

    یعنی چی به ندرت ابراز علاقه می کنه الان دوستین با هم یا نه

    با توجه به حرقای خودتون به اون آقای اولی که گمون نکنم امیدی باشه
    امضای ایشان
    من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم


    برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:

    به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
    نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.


  6. بالا | پست 5


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,912 بار در 980 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : منطقم رو از دست دادم و مهار احساساتم برام سخته

    سلام.

    به نظرم تو الان توی شرایطی هستی که انتخاب هر کدوم از این موارد اشتباهه!

    اول باید تکلیفتو با خودت روشن کنی.

    اونی که دوسش داری بهت ابراز علاقه نمیکنه و از آیندتون چیزی نمیگه٬ اگه بخوای به خاطرش خواستگارتو رد کنی با این آقا میخوای چیکار کنی؟!

    میخوای بهش بگی خواستگارمو رد کردم به خاطر تو٬بیا ازدواج کنیم؟؟!!

    معلومه که نمیشه؛

    از طرفی اگه به دلیل فشاری که روت هست ازدواج با خواستگارتو بپذیری ممکنه تا آخر عمر یاد اون کسی که دوسش داری توی قلبت بمونه و آزارت بده!

    باید مرحله به مرحله بری جلو تا تصمیم منطقی و درست بگیری؛

    اول تکلیفتو با اونی که دوسش داری روشن کن بعد به خواستگارت فکر کن.

    متوجهم که غرورت اجازه نمیده از ازدواج باهاش حرف بزنی٬ ولی غیر مستقیم حرف خواستگارتو بکش وسط تا عکس العملشو ببینی و مطمئن بشی بالاخره قصدش چیه و میخواد چیکار کنه!

    اگه واسه ازدواج مُصِر بود بعد به بقیه چیزاش مثل شغل و سربازی و این چیزا فکر کن ببین با شرایطش میتونی کنار بیای یا نه!

    اگه اوکی شد که ان شاءالله خوشبخت بشین اگرم دیدی کلا قصدش ازدواج نیست یا علاقه ش گذرا بوده یا شرایط خوبی واسه ازدواج نداره کلا بزارش کنار و پروندشو واسه همیشه ببند و فراموشش کن .

    حالا میتونی به خواستگارت فکر کنی؛
    در مورد ایشونم چون از زندگی توی خونه پدریت راضی نیستی یا سنت داره میره بالا خودتو مجبور به ازدواج باهاش نکن٬ این خیلی اشتباهه !

    اگه میخوای قبولش کنی ٬ قلبا بپذیرش!

    حتی اگه با این آقا ازدواج نکنی میتونی بری سر کار٬ ورزش کنی٬ کلاسای مختلف شرکت کنی

    و انقد سرتو شلوغ کنی که اصلا وقت نداشته باشی به چیزای ناراحت کننده فکر کنی

    و از طرف دیگه همین شدت حضورت در جامعه میتونه زمینه مناسبی برای آشنایی با موارد دیگه ای برای ازدواجت فراهم کنه.
    ویرایش توسط رامونا : 05-12-2017 در ساعت 01:50 PM

  7. 3 کاربران زیر از رامونا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : منطقم رو از دست دادم و مهار احساساتم برام سخته

    نقل قول نوشته اصلی توسط yaar نمایش پست ها
    سلام
    ممنون از جوابتون.
    من نمیزارم کسی برام تصمیم بگیره. در واقع حتی کسی نیست که به من یه همفکری کوچیک بده چه برسه به اینکه بخواد برام تصمیمی هم بگیره.

    فکر میکنم فاصله گرفتنش بیشتر به خاطر شرایط بدش و ترس از واکنش منه. اما حتی اگه نداشته باشه این ضرب‌المثل اینجا کاربرد نداره. من براش کاری نکردم که اون بخواد برام تب کنه. فقط با احساسات خودم درگیرم. الان دو هفته است که شهرستانم و توی این مدت لحظه‌ای نبوده که به یادش نباشم. با خودم درگیرم که باهاش تماسی برقرار نکنم ولی هرچی میگذره حالم بدتر میشه. حس میکنم حتی دارم ثبات روانیم رو از دست میدم. داد میزنم. ساعتها گریه میکنم. کارهایی که هیچوقت نکردم.

    خواستگارم هم مدتیه که میاد و میره و واقعا الان مستحق یه جواب قطعیه. خونوادم برای اولین بار با یکی مخالف نیستن(هرچند همین منو بیشتر میترسونه؛ چون هیچوقت هیچکار خوبی توی زندگیم برام نکردن) منم سنم داره میره بالا و طبیعیه که موقعیتهای ازدواجم کمتر میشه. حداکثر باید تا آخر این هفته بهش جواب بدم.

    به نظرتون هر دو رها کنم؟ در اون صورت زندگیم هزاران بار از اینم جهنمیتر میشه.
    تو قرار نیست براش کاری کنی که اون برات تب کنه!!!!!!!

    اتفاقا اول اون باید برات تب کنه...تا بعد تو تصمیم بگیری براش کاری کنی یا نه...

    ببین من میخواستم همین حرفایی که رامونا جان گفت رو بهت بگم

    دقیقا همین چیزا رو

    که خب ایشون زحمت کشیدن و نوشتن

    الان باید اولویت بندی کنی شرایطت رو

    به ترتیب کاراتو پیش ببر

    اول با اینی که دوسش داری اتمام حجت کن...منظورم این نیست که بری بهش بگی بیا ازدواج کنیم!

    نه...ولی بگو که خواستگار داری و میخوای ازدواج کنی...البته با این تفاسیری که تو گفتی فک نمیکنم اون قصد ازدواج داشته باشه

    در مورد خواستگارت هم که باز رامونا حرفای خوبی زد

    هیچوقت بخاطر فرار از شرایط فعلیت به شرایط کمتری راضی نشو

    ولی اگه واقعا فک میکنی پسر خوبیه و میشه چیز خوبی ازش ساخت...اونوقت تصمیم بگیر

    هول هولکی و با عجله که کار پیش نمیبره

    باید یک دله کنی خودتون...نه با شک و تردید و اینکه فکرت پیش دیگری باشه.

    امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری

  9. 3 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : تردید در خواستگار

    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-88422495




    ازدواج اگرچه به تناسب و کفویت منطقی نیاز دارد اما همه چیز این پیوند، بر اساس منطق ریاضیات جلو نمی‌رود. اگر فهرست ویژگی‌های طرف مقابل را جلویتان گذاشته‌اید و به هر کدام نمره خوبی داده‌اید، باز این دلیل نمی‌شود که او همسر ایده آل شما باشد. چیزی که ازدواج را از یک رابطه ریاضی یا همزیستی اجتماعی به یک رابطه انسانی تبدیل می‌کند، کشش و تمایل است. تمایلی که می‌تواند شما دو نفر را مثل قطعه‌های پازل با هم چفت کند و عاطفه می‌انتان را قوی‌تر سازد.


    اگر درباره همسر آینده‌تان مردد هستید یا حس خنثایی به گزینه ازدواجتان دارید، یا حتی اگر خیلی داغید و فکر می‌کنید همسرتان را یافته‌اید و با وجود همه مشکلات، عاشقش هستید، این سوال‌ها را از خود بپرسید و به آن‌ها جواب دهید. جواب شما به این سوال‌ها نشان می‌دهد که عاطفه‌تان کجای این قصه است.

    ۱- به اینکه پدر و مادر فرزندتان باشد افتخار می‌کنید؟
    فکر کنید اگر قرار باشد مادر یا پدر بچه‌ای باشید، دوست دارید فرزندتان خصوصیات همسرتان را داشته باشد؟ چهره‌اش شبیه او باشد و مثل او رفتار کند؟ دوست دارید انسانی را به این دنیا بیاورید که با او مشترکا در به دنیا آمدنش سهیم هستید؟ بخشی از وجود ما با تولد فرزندمان تکثیر می‌شود. اگر دوست ندارید فرزندتان، این میراث به جا مانده از شما شبیه به همسرتان باشد شک نکنید که ازدواج موفقی نخواهید داشت. حتی اگر تصمیم داشته باشید هیچ وقت بچه دار نشوید، باز باید این سوال‌ها را از خودتان بپرسید و به آن پاسخ دهید. اینجا بچه موضوعیت ندارد، بلکه مهم این است که شما چقدر عمیقا به رفتار و ظاهر همسرتان احترام می‌گذارید و آن را می‌پسندید.

    ۲-دوست دارید عضو خانواده او محسوب شوید؟
    با ازدواج، شما عضو یک خانواده جدید می‌شوید و حکم دختر یا پسر آن‌ها را پیدا می‌کنید. آیا ورود به این خانواده جدید برای شما خوشایند است یا نسبت به آن احساس بدی دارید؟ اگر فکر می‌کنیدشان و شخصیت شما به گونه‌ای است که با ورود به این خانواده جدید، هم خودتان و هم خانواده‌تان احساس بدی پیدا می‌کنند، قدری تامل کنید. فکر نکنید حساب همسرتان از خانواده‌اش جدا است و اگر خانواده‌اش مطلوبتان نیستند اهمیت ندارد. هر فرد نماینده خانواده خود است و حتی اگر توانسته باشد رفتار و ظاهر خود را از آن‌ها متمایز کند، باز هم در ریشه،‌‌ همان خواهد بود. از آن مهم‌تر، جدا کردن یک فرد از خانواده‌اش غیر ممکن است. سعی نکنید بعد از ازدواج همسرتان را از آن خود کنید و رابطه‌تان را با خانواده او از بین ببرید. ازدواج‌ها هر قدر هم خوب و موفق باشند، وقتی مخالفت یا اختلاف با خانواده‌ها در میان باشد خیلی زود سست شده و از هم می‌پاشند.

    ۳- از اینکه او را به دیگران معرفی کنید چه حسی دارید؟
    این سوال هم ظاهر همسر شما را شامل می‌شود و هم باطنش را. آیا از اینکه با او دیده شوید، او را به همکاران و دوستان و فامیل معرفی کنید یا با او قدم بزنید خوشحال می‌شوید یا خجالت می‌کشید؟ در اماکن عمومی رفتارش باعث مباهات شما است یا مایه سرافکندگیتان؟ اگر همین ابتدای کار احساس می‌کنید از بودن در کنار او خجالت می‌کشید یا با ظاهر و رفتارش راحت نیستید، قید این ازدواج را بزنید. معمولا چیزهایی که ما از آن‌ها دلزده می‌شویم هیچ وقت برایمان خوشایند نخواهند شد. در واقع زیبایی‌ها شاید عادی شوند، اما زشتی‌ها هیچ وقت عادی نمی‌شوند.

    ۴-از تنها بودن با او کسل نمی‌شوید؟
    ابتدای آشنایی خیلی‌ها فکر می‌کنند تحت هر شرایطی می‌توانند کنار هم دوام آورند. زیر سقف آسمان و روی فرش زمین، باز هم عاشقانه زندگی خواهند کرد. این رویاهای عاشقانه خیلی وقت‌ها غلط از آب در می‌آید. اگر می‌خواهید بدانید همسر مناسبتان را یافته‌اید یا نه، تصور کنید در یک جزیره خالی از سکنه با او حبس شده‌اید. فکر می‌کنید زندگی ماجراجویانه و جالبی خواهید داشت یا پر از کسالت و سکوت و تلخی؟ حاضرید همه عمر در یک جزیره با او باشید؟ به اندازه کافی حرف برای زدن دارید؟ می‌توانید با هم از پس زندگی برآیید؟ اگر جوابتان به این سوال‌ها مثبت است (و البته تحت تاثیر تب عاشقی قرار ندارید و می‌توانید منطقی فکر کنید) می‌توانید از این مرحله هم به سلامتی عبور کنید.
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آیا خواستن توانستن است ؟؟
    توسط ali502902700 در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 10-03-2022, 03:02 AM
  2. خواستگار سوءاستفاده‌گر و خسيس!
    توسط ninamoon در انجمن خواستگاری
    پاسخ: 11
    آخرين نوشته: 05-14-2017, 11:40 AM
  3. عشق شما از چه نوعي است؟ دلبستگی یا وابستگی؟
    توسط pari123 در انجمن روانشناسی فردی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-30-2015, 01:12 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد