سلام من ۲۹سالم ویه دختر۱۱ساله دارم سال۷۹ازدواج کردم تقریبا دوسال هست که باهمسرم مشکل دارم وهر کاری میکنم درست نمیشه مشکلمون از چت کردن همسرم شروع شد اوایل خبر نداشتم که میچته حتی از نت وکامپیوتر چیزی نمی فهمیدم تا اینکه یه روز متوجه شدم چت میکنه باخانوم ها کاریش نداشتم چون میگفت یه تفریح برام مثل فیلم وسریال نگاه کردن منم اینطوری وقتمومیگذرونم ومیخواست بهش اجازه بدم بچته تا اینکه رفته رفته شدیدترشد کشید به نصف شب ها تا اینکه رخت خوابمون هم از هم جداشد تا اینکه متوجه شدم توچت حرفهای زشتی میزنه ودنبال حرفهای جنسی بادخترها واز طریق چت خود ارضای میکنه شماره تلفن پیداکردم از جیباش دعوا کردم حرف زدم دست به خودکشی زدم تا بلکه بترسه برگرد به زندگیمون نشد قول دادولی بعد دوروز دوباره شروع کرد با خانوادم در میان گذاشتم به جای اینکه پشتم باشن برعکس روم وایستادن به جای اینکه سیم کارت اونو بگیرن منوخط منوگرفتن دادان با شوهرم که بعدها فهمیدم باهمین خطم با دخترها حرف میزنه وخودارضاعی میکنه یه مدت خسته شدم خودموزدم بیخیالی رفتم سراغ تحصیل خواستم ادامه تحصیل بدم بعدچند ترم شوهرم نزاشت برم دوباره متوجهشدم که این اصلا تموم نکرده این کاراشو هیچ واسه دوست دخترش شارجم تازه میفرسته ۱۴سال میشه ازدواج کردیم ولی تا به حال بیشتراز دوهزارتومن بهم نداده تازه اونم اگه خودم بگم پول بده به من اونو میده اونم با هزارتا سوال جواب بدم بد بده خسیس هست ولی فقط واسه من ولی به دوست دخترش شارج شگفت انگیز میفرسته وقتی بهش گفتم دوباره فهمیدم که داری با دخترها حرف میزنی از همه چیت خبردارم باز غولدور شد گفت همه میکنن همه مردها اینطورین وقتی ازش پول میخواستم میگفت من ندارم بروخودت از هرجا دلت میخواد دربیار باز به خانوادم گفتم ماجرارو باز طرف اونو گرفتن محکومم کردن گفتن چرا یه بچه نمیاری چرامیری ادامه تحصیل بدی از فردا نمیری بشین سرخونه وزندگیت یه ماشین رنو دارم با یه تب لت گفتن هم ماشینتو هم تب لتتو باید بفروشی عصبی شدم از خونه زدم بیرون شب دنبالم گشتن چند ساعت طوری با هام رفتار کردن که انگارمن مرتکب خطای شدم بعد چند ساعت برگشتم خونه داد زدم گفتم مگه خطای منودیدین که منو تنبیه میکنین به جای این خداتونوبشناسین مگه کور شدین با حرف های من واینکه ترسیده بودن که بلای سر خودم میارم چششون باز شد یکم با شوهرم حرف زدن خودمم حرف زدم بهم گفت که دیگه تموم کرد وقول داددیگه تکرار نکنه ولی اجازه ندادبرم درسمو بخونم بهش به دروغ گفته بودم که من با یک ادم مهم اعتلاتی اشنا شدم که هم نت تو وهم خطاتو کنترل میکنه ولی جدی نگرفته بود من بعد یه مدت فک کردم که درست شده ولی در اشتباه بودم اون تغیری نکرده بود فقط منو تر کرده بود تو این مدت باز حرفمون شد شماره دخترروبه زور ازش گرفتم باهاش حرف زدم در ضمن دختره میدونست که متاحل هست شوهرم ویه بچه هم داره تازه دختره ۳۴سالش هست وهمسرم متولد۵۵هست بهم گفت شوهرت ازمخواست مثل زن وشوهرباشیم منم قبول کردم اینبار دیگه به خانوادم نگفتم ودیگه نمیدونم چطوری بهش اعتماد کنم بازم میگه ببخش تکرار نمیشه کمکم کنین واقعا کم اوردم دیگه نمیدونم چیکار کنم