زیباترین و زشت ترین گرایشها،جنبه ی تثبیت شده و به صورت زیستی تعیین شده ی ماهیت انسان نیستند،بلکه آنها حاصل فرایندهای اجتماعی هستند که ما را به وجود می آورند . "اریک فروم"
کـــودکی آشفته
فروم در شهر فرانکفورت کشور آلمان،در یک خانواده ی یهودی سنت گرا به دنیا آمد.پدرش کاسب،پدربزرگش خاخام،و عموی مادرش محقق مشهور تلمود(آثاری درباره ی قوانین و سنت های یهودی)بود.فروم در کودکی وقت خود را صرف مطالعات مذهبی کرد،شور معنوی تورات عمیقا بر او تاثیر گذاشت.او همچنین تحت تاثیر عقل و منطق یهودی و مشکلات عاطفی عضوی از گروه اقلیت بودن قرار داشت.فروم بعدها کلیه ی ارتباطهای خود را با مذهب سازمان یافته قطع کرد و خود را عارف ملحد نامید.
زندگی خانوادگی او شاد نبود.فروم موقعیت خانوادگی خود را عصبی توصیف کرد.پدر او دمدمی،منزوی،مضطرب و عبوس و مادرش اغلب افسرده بود.او خود را "بچه ی روان رنجور غیر قابل تحمل" توصیف کرد.
زمانی که فروم ۱۲ ساله بود از رفتار یکی از دوستان والدینش،زن ۲۵ ساله ی نقاشی که ترجیح داده بود نقاشی را کنار گذاشته و خود را وقف پدر بیوه اش کند،شوکه شد.شاید فروم صرفا به او حسادت کرده باشد ولی نمی توانست بفهمد چرا این زن جوان هم نشینی با پیرمرد زشتی را ترجیح می دهد.مدت کوتاهی بعد از اینکه پدر این زن فوت کرد،او خود را کشت.او در وصیت نامه ی خود قید کرده بود که همراه با پدرش در یک تابوت دفن شود.فروم که از این خودکشی آشفته شده بود،از تصمیم او و علاقه ی وی به پدرش بسیار عذاب کشید.
من درباره ی عقده ی ادیپ یا تثبیت های نامشروع بین دختر و پدر چیزی نشنیده بودم.اما عمیقا آن را حس کردم.چگونه امکان دارد که زن جوان زیبایی آنچنان عاشق پدرش باشد که دفن شدن با او را به زنده ماندن و لذت بردن از زندگی و نقاشی ترجیح دهد؟
به راحتی می توان فهمید که چرا فروم بعدها در نظریه ی فروید درباره ی عقده ی ادیپ معنی پیدا کرد،که به نظر می رسید این تجربه ی گیج کننده و مصیبت بار را توضیح می دهد.
هنگامی که فروم ۱۴ سال داشت،جلوه ی دیگری از غیر منطقی بودن او را ناراحت کرد:فوران تعصب هیستریک در ملت آلمان در خلال جنگ جهانی اول.او از نفرتی که کشور را فرا گرفته بود و مردم با تبلیغات دولت به افکار و اعمال دیوانه وار کشیده شده بودند شگفت زده شد.فروم شاهد تغییراتی در خویشاوندان،دوستان و معلمان خود شد و از خود می پرسید که چرا این همه آدم که بهنجار بودند ناگهان به نظر می رسد که دیوانه شده اند.
فروم بعد از جنگ چنین نوشت :
"من جوانی عمیقا آشفته و دل مشغول این سئوال بودم که چگونه امکان دارد جنگ شود،به این امید که از نا معقول بودن رفتار توده ی مردم سر در بیاورم و آرزو داشتم که صلح برقرار شده و تفاهم بین المللی ایجاد شود."
او تصور کرد که شخصیت انسان عمیقا تحت تاثیر نیروهای اجتماعی،اقتصادی،سیاسی و تاریخی قرار دارد و جامعه ی بیمار،افراد بیمار را بوجود می آورد.بنابراین،نظر او درباره ی شخصیت در راستای شهودی و از تجربیات خود او شکل گرفت.فروم جستجوی خود را برای علت های رفتار نامعقول آغاز کرد،که در آنجا به تحصیل در روان شناسی،جامعه شناسی و فلسفه پرداخت.او آثار نظریه پردازان اقتصادی و سیاسی مانند کارل ماکس را مطالعه کرد و در سال ۱۹۲۲ دکترای خود را در جامعه شناسی دریافت کرد.فروم در مونیخ و موسسه ی روان کاوی برلین تحت آموزش روان کاوی فروید قرار گرفت.فروم با اولین روان کاو خود فریدا ریچمن که ۱۰ سال از وی بزرگتر بود ازدواج کرد.
یکی از زندگینامه نویسان معتقد بود که فروم در این مرحله از زندگی خود،به زنان مسن تر که مظهر مادر بودند،نوعی دلبستگی داشت.....گزارش شده است که پدر اریک در روز ازدواج فریدا ریچمن به او گفت "خوشحالم از اینکه شما قرار است اکنون مسئولیت او را بر عهده بگیرید،اریک که محبوب مادرش بود،خیلی وابسته است،شاهزاده ای که نیاز دارد از او مراقبت شود".
فروم در دهه ی ۱۹۳۰ مقالات انتقاد آمیزی نوشت و به فروید به خاطر امتناع از پذیرفتن تاثیر عوامل اجتماعی ـ اقتصادی بر شخصیت اعتراض کرد.به طوری که درون تشکیلات فروید مورد خشم و نفرت قرار گرفت.
فروم در سال ۱۹۳۴ به شیکاگو رفت تا با هورنای کار کند و بعد به دنبال او به نیویورک رفت.او از همسرش طلاق گرفت و رابطه ای طولانی را با هورنای آغاز کرد.در طول این سالها،عقاید هورنای تاثیر زیادی بر نظریه ی فروم گذاشت،دینی که او به ندرت به آن اعتراف کرد.
فروم نظریه ی خود را در چندین کتاب که به سبک مردم پسند نوشته است ارایه داد و مخاطب او بیشتر عامه ی مردم بودند.او در دانشگاه کلمبیــا تدریس کرد و دپارتمان آموزش روان کاوی را در دانشکده ی پزشکی دانشگاه ملی مکزیک دایر کرد.او در جنبش صلح دهه ی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ فعال شد و به تاسیس سازمان خط مشی هسته ای معقولsane کمک کرد.او با جنگ سرد،مسابقه ی تسلیحات اتمی،و جنگ ویتنام مخالفت کرد.فروم در سال ۱۹۸۰ در خانه ی خود واقع در سوئیس درگذشت.
آزادی یا امنیت : تعـــارض بنیادی انسان
عنوان اولین کتاب فروم ،گریز از آزادی،دیدگاه او را درباره ی وضعیت انسان نشان می دهد:در تاریخ تمدن غرب،هر چه افراد آزادی بیشتری کسب کردند،احساس تنهایی،پوچی،و بیگانگی بیشتری کردند.برعکس،هر چه افراد آزادی کمتری داشتند،احساس تعلق پذیری و امنیت آنها بیشتر بود.فروم معتقد بود که در قرن بیستم افراد بیشتر از هر دوران دیگری به ازادی دست یافتند و با این حال از افراد قرنهای گذشته احساس تنهایی،بیگانگی،و پوچی بیشتری کردند.
منبـــــع : کتاب نظریه های شخصیت از شولتـز / ترجمـه یحیی سید محمی