سلام
چند روز پیش توی یه تاپیک در مورد برادر کوجیکم که 23 ساله اش هست راهنمایی میخواستم
که بحث ازدواجش با دختر خاله ام مطرح بود
دوستانی که تاپیک رو خوندن و راهنمایی کردن خاطرشون هست، ولی چون تاپیک رو پیدا نکردم دوباره عنوان کردم
قضیه از این قرار بود که برادرم به دختر خاله ام پیام داده بود و به قول خودش خواستگاری کرده بود ازش
دختر خاله ام هم به من پیام داد و گفت رابطه ی 4 ساله اش رو با دوست پسرش که به قصد ازدواج ارتباط داشتن به هم زده و میخواد به برادرم جواب مثبت بده
و بعد خواست بدونه که من جریان دوست پسرش رو به برادرم میگم یا نه
دو روز پیش دختر خاله ام و مادرش اومدن خونه ی ما
خب ما هم فکر کردیم مثل همیشه اومدن سر بزنن ولی بعدش که دیدیم حق به جانب و خیلی گرفته بودن علت رو پرسیدیم
معلوم شد به هدف دیگه ای اومدن و متوجه شدیم که به قصد شکایت از برادرم اومده بودن
مادرم هم از من خواست به برادرم تلفن بزنم که بیاد خونه و ببینیم قضیه چی بوده
بعد که اومد دختر خاله ام گفت از کلاس 4 و 5 برادرم ازش خواسته که باهاش ارتباط داشته باشه، البته منظورش ارتباط دوستی بود
گفت که بهم گفته با گوشی پدرت بهم پیام بده!
و گفت تا الان که 18 سالم شده گاهی بهم پیام میداده و ابراز علاقه میکرده و به داداشم گفته که اگه قصدش ازدواجه با خونواده ها مطرح کنه
ولی برادرم بازم گاه و بیگاه کارش رو تکرار میکرده
دختر خاله ام هم به گفته ی خودش این همه سال چیزی نگفته که رابطه ی خاله ام و مادرم و خونواده ها خراب نشه
ولی گفت دیگه صبرم لبریز شده به خاطر رفتارهاش عصبی شدم زود بهم میریزم و همه رو از چشم داداشم میدونست
خاله ام هم گفت من شماها رو مثل بچه ی خودم دوست داشتم، خواهرم مثل تکیه گاه بوده برام هر کاری هم داشته تا به حال نه نگفتم چون خواهر بزرگم بوده
ولی چرا باید جواب محبت و اعتماد من این باشه
شب قبلش که حال برادر بزرگ من خوب نبود و ما به این خاطر بیمارستان رفته بودیم ساعت حدود 2 برگشتیم
و روز بعدش خالم اینا اومدن
دختر خاله ام گوشیشو آورد گفت ببین داداشت ساعت سه به من پیام داده گوشیم سایلنت نبوده و کلی ترسیدم که مبادا اتفاقی افتاده باشه
منم دیدم درست میگه ساعت سه شب بهش پیام داده بود
منم گفتم سعید چرا این وقت شب بهش پیام دادی، گفت میخواستم حالشو بپرسم!
گفت چند شب پیش هم ساعت یک شب پیام داده که نتیجه ی کنکورم رو بپرسه
بعد هم دختر خاله ام گفت بارها بهت گفتم اگه منو میخوای ماها پدرمادر داریم به اون ها بگو نه من ولی گوش ندادی
داداشم هیچی نگفت
خاله ام هم گفت دختر من از فاطمه ی زهرا هم پاک تر هست و به خواب هم ندیدم خواهرزاده ام که من انتظار داشتم در حق دخترم برادری کنه اینجوری و این همه سال موجبات آزار دخترم رو فراهم کنه
بعد هم خاله ام و دختر خاله ام گفتن تو خودت دختری اگه پسرخاله ات اینکارو باهات میکرد چیکار میکردی
منم گفتم این همه سال که من با این پسرها بزرگ شدم و از بچگی هم بازی بودیم هیچوقت ندیدم به حریمم بی احترامی کنن و رابطه مون مثل خواهر برادر بوده
اگه اون ها اینکارو میکردن من بار اول چیزی نمیگفتم ولی اگه تکرارش میکردن دیگه برخورد میکردم
چند ماه قبل هم خاله ام یه روز اومد خونمون و این موضوع رو بیان کرد
من و مادرم هم گفتیم بذار باهاش حرف بزنیم شاید خواست سر به سرش بذاره
قسم داد گفت نه نگید
منم گفتم خاله تقصیر تو هم هست چرا نذاشتی چند ماه پیش من و مادرم باهاش حرف بزنیم که به اینجا نکشه؟
گفت نمیدونستم باز تکرار میکنه.
برادرم چند روز پیش رفته بود خونه ی خالم و گفته بود مشاوره ی ازدواج رفتم بهم گفته اول ببین دختره بهت چراغ سبز نشون میده بعد برو جلو!
خاله ام هم برگشت کلی به اون مشاور بد و بیراه گفت
گفت مگه نمیدونی خونواده های ما سنتی هستن چرا به من نگفتی چرا به خونواده ات نگفتی که اقدام کنن
بدتر از همه این بود دخترخاله ام گفت پسرای دیگه تون هم یک بار به من پیامک دادن و گفتن اگه همسرمون رو طلاق بدیم تو باهامون ازدواج میکنی!!!!!!!!!!!
یعنی واقعا این ها هم اینکارو کردن؟؟!
نمیدونم چجوری ازشون بپرسم من روم نمیشه واقعا، آخه این ها زن دارن چرا باید اینکارو کرده باشن
مادرم میگه شاید همسراشون پیامک دادن و خواستن سر به سر این دختر بذارند!
از اون روز دیدم خیلی به برادرهام تغییر کرده
من به این پسرها ایمان داشتم که از پاکترین پسرهای دنیا هستن
بارها تنهایی جایی میرفتم مادرم گفت برادرهات مزاحم دخترمردم نشدن که من نگران باشم پسری به تو چیزی بگه
اگه هم چیزی بود من تعجب کردم گفتم برادرهای من که به دخترای مردم چیزی نگفتن چرا باید بعضی پسرها با من اینگونه رفتار کنن
ولی سعی کردم فراموش کنم
و همینطور از زن داداش بزرگم هم شاکی بودن که یک سال با شماره ی ناشناس به دختر خاله ام پیام عاشقانه میفرستاده بعد یک سال خودشو معرفی کرده که میخواستم امتحانت کنم!!!
اون بین برادرم خیلی ناراحت شد و خیلی بد جا خورد
حس میکنم غرورش پیش ما شکست
من و مادرم کپهم که شاهد ماجرا بودیم خیلی ناراحت شدیم چیزی هم نداشتیم که بگیم چون مقصر رو برادرم دونستیم
مادرمم به خاله ام گفت ای کاش سر قبرم میومدی ولی همچین روزی رو نمیدیدیم که اینجوری شرمنده بشم
توی اقوام و به خصوص شوهر این خاله ام همیشه میگن تربیت پدرمادر من خوب هست که بچه ها سالم و خوب بار اومدن
ولی برادرم مارو شرمنده کرد و حرمت فامیلی رو شکست.
حس میکنم دیگه نمیتونم به هیچ پسری اعتماد کنم
من روی پاک بودن برادرهام قسم میخوردم، بارها گوشی و لپتاپشون رو بم مسپردن و هیچ چیز بد یا مشکوکی ندیده بودم ازشون
اصلا اینکه چرا برادرم با وجودی که زیاد هم با من صمیمی هست به من نگفته بود که به دخترخاله ام پیام میده که راهنماییش کنم؟ یا حداقل به مادرم میگفت
نمیدونم ایراد کار کجاست
تربیت اشتباه پدرمادرم
اشتباه برادرم
سکوت چند ساله ی دختر خاله ام
نمیدونم ولی این رو میدونم یهویی اعتمادم خراب شد...
نمیدونم چرا این روزها مدام باید فکرم درگیر باشه و غصه بخورم!