نمایش نتایج: از 1 به 37 از 37

موضوع: روابط برادر و دخترخاله ام

3429
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    روابط برادر و دخترخاله ام

    سلام
    چند روز پیش توی یه تاپیک در مورد برادر کوجیکم که 23 ساله اش هست راهنمایی میخواستم
    که بحث ازدواجش با دختر خاله ام مطرح بود
    دوستانی که تاپیک رو خوندن و راهنمایی کردن خاطرشون هست، ولی چون تاپیک رو پیدا نکردم دوباره عنوان کردم

    قضیه از این قرار بود که برادرم به دختر خاله ام پیام داده بود و به قول خودش خواستگاری کرده بود ازش
    دختر خاله ام هم به من پیام داد و گفت رابطه ی 4 ساله اش رو با دوست پسرش که به قصد ازدواج ارتباط داشتن به هم زده و میخواد به برادرم جواب مثبت بده
    و بعد خواست بدونه که من جریان دوست پسرش رو به برادرم میگم یا نه

    دو روز پیش دختر خاله ام و مادرش اومدن خونه ی ما
    خب ما هم فکر کردیم مثل همیشه اومدن سر بزنن ولی بعدش که دیدیم حق به جانب و خیلی گرفته بودن علت رو پرسیدیم
    معلوم شد به هدف دیگه ای اومدن و متوجه شدیم که به قصد شکایت از برادرم اومده بودن
    مادرم هم از من خواست به برادرم تلفن بزنم که بیاد خونه و ببینیم قضیه چی بوده
    بعد که اومد دختر خاله ام گفت از کلاس 4 و 5 برادرم ازش خواسته که باهاش ارتباط داشته باشه، البته منظورش ارتباط دوستی بود
    گفت که بهم گفته با گوشی پدرت بهم پیام بده!
    و گفت تا الان که 18 سالم شده گاهی بهم پیام میداده و ابراز علاقه میکرده و به داداشم گفته که اگه قصدش ازدواجه با خونواده ها مطرح کنه
    ولی برادرم بازم گاه و بیگاه کارش رو تکرار میکرده
    دختر خاله ام هم به گفته ی خودش این همه سال چیزی نگفته که رابطه ی خاله ام و مادرم و خونواده ها خراب نشه
    ولی گفت دیگه صبرم لبریز شده به خاطر رفتارهاش عصبی شدم زود بهم میریزم و همه رو از چشم داداشم میدونست
    خاله ام هم گفت من شماها رو مثل بچه ی خودم دوست داشتم، خواهرم مثل تکیه گاه بوده برام هر کاری هم داشته تا به حال نه نگفتم چون خواهر بزرگم بوده
    ولی چرا باید جواب محبت و اعتماد من این باشه

    شب قبلش که حال برادر بزرگ من خوب نبود و ما به این خاطر بیمارستان رفته بودیم ساعت حدود 2 برگشتیم
    و روز بعدش خالم اینا اومدن
    دختر خاله ام گوشیشو آورد گفت ببین داداشت ساعت سه به من پیام داده گوشیم سایلنت نبوده و کلی ترسیدم که مبادا اتفاقی افتاده باشه
    منم دیدم درست میگه ساعت سه شب بهش پیام داده بود

    منم گفتم سعید چرا این وقت شب بهش پیام دادی، گفت میخواستم حالشو بپرسم!
    گفت چند شب پیش هم ساعت یک شب پیام داده که نتیجه ی کنکورم رو بپرسه
    بعد هم دختر خاله ام گفت بارها بهت گفتم اگه منو میخوای ماها پدرمادر داریم به اون ها بگو نه من ولی گوش ندادی
    داداشم هیچی نگفت
    خاله ام هم گفت دختر من از فاطمه ی زهرا هم پاک تر هست و به خواب هم ندیدم خواهرزاده ام که من انتظار داشتم در حق دخترم برادری کنه اینجوری و این همه سال موجبات آزار دخترم رو فراهم کنه
    بعد هم خاله ام و دختر خاله ام گفتن تو خودت دختری اگه پسرخاله ات اینکارو باهات میکرد چیکار میکردی
    منم گفتم این همه سال که من با این پسرها بزرگ شدم و از بچگی هم بازی بودیم هیچوقت ندیدم به حریمم بی احترامی کنن و رابطه مون مثل خواهر برادر بوده
    اگه اون ها اینکارو میکردن من بار اول چیزی نمیگفتم ولی اگه تکرارش میکردن دیگه برخورد میکردم

    چند ماه قبل هم خاله ام یه روز اومد خونمون و این موضوع رو بیان کرد
    من و مادرم هم گفتیم بذار باهاش حرف بزنیم شاید خواست سر به سرش بذاره
    قسم داد گفت نه نگید
    منم گفتم خاله تقصیر تو هم هست چرا نذاشتی چند ماه پیش من و مادرم باهاش حرف بزنیم که به اینجا نکشه؟
    گفت نمیدونستم باز تکرار میکنه.
    برادرم چند روز پیش رفته بود خونه ی خالم و گفته بود مشاوره ی ازدواج رفتم بهم گفته اول ببین دختره بهت چراغ سبز نشون میده بعد برو جلو!
    خاله ام هم برگشت کلی به اون مشاور بد و بیراه گفت
    گفت مگه نمیدونی خونواده های ما سنتی هستن چرا به من نگفتی چرا به خونواده ات نگفتی که اقدام کنن

    بدتر از همه این بود دخترخاله ام گفت پسرای دیگه تون هم یک بار به من پیامک دادن و گفتن اگه همسرمون رو طلاق بدیم تو باهامون ازدواج میکنی!!!!!!!!!!!
    یعنی واقعا این ها هم اینکارو کردن؟؟!
    نمیدونم چجوری ازشون بپرسم من روم نمیشه واقعا، آخه این ها زن دارن چرا باید اینکارو کرده باشن
    مادرم میگه شاید همسراشون پیامک دادن و خواستن سر به سر این دختر بذارند!
    از اون روز دیدم خیلی به برادرهام تغییر کرده
    من به این پسرها ایمان داشتم که از پاکترین پسرهای دنیا هستن
    بارها تنهایی جایی میرفتم مادرم گفت برادرهات مزاحم دخترمردم نشدن که من نگران باشم پسری به تو چیزی بگه
    اگه هم چیزی بود من تعجب کردم گفتم برادرهای من که به دخترای مردم چیزی نگفتن چرا باید بعضی پسرها با من اینگونه رفتار کنن
    ولی سعی کردم فراموش کنم
    و همینطور از زن داداش بزرگم هم شاکی بودن که یک سال با شماره ی ناشناس به دختر خاله ام پیام عاشقانه میفرستاده بعد یک سال خودشو معرفی کرده که میخواستم امتحانت کنم!!!

    اون بین برادرم خیلی ناراحت شد و خیلی بد جا خورد
    حس میکنم غرورش پیش ما شکست
    من و مادرم کپهم که شاهد ماجرا بودیم خیلی ناراحت شدیم چیزی هم نداشتیم که بگیم چون مقصر رو برادرم دونستیم
    مادرمم به خاله ام گفت ای کاش سر قبرم میومدی ولی همچین روزی رو نمیدیدیم که اینجوری شرمنده بشم

    توی اقوام و به خصوص شوهر این خاله ام همیشه میگن تربیت پدرمادر من خوب هست که بچه ها سالم و خوب بار اومدن
    ولی برادرم مارو شرمنده کرد و حرمت فامیلی رو شکست.
    حس میکنم دیگه نمیتونم به هیچ پسری اعتماد کنم
    من روی پاک بودن برادرهام قسم میخوردم، بارها گوشی و لپتاپشون رو بم مسپردن و هیچ چیز بد یا مشکوکی ندیده بودم ازشون
    اصلا اینکه چرا برادرم با وجودی که زیاد هم با من صمیمی هست به من نگفته بود که به دخترخاله ام پیام میده که راهنماییش کنم؟ یا حداقل به مادرم میگفت
    نمیدونم ایراد کار کجاست
    تربیت اشتباه پدرمادرم
    اشتباه برادرم
    سکوت چند ساله ی دختر خاله ام
    نمیدونم ولی این رو میدونم یهویی اعتمادم خراب شد...
    نمیدونم چرا این روزها مدام باید فکرم درگیر باشه و غصه بخورم!

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34700
    نوشته ها
    1,062
    تشکـر
    842
    تشکر شده 530 بار در 398 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    قضیه ازدواجشون به کجا رسید دختر خالتون در مورد گذشته خودش به برادرتون گفت ؟

    در مورد برادر کوچیکتون به نظرم میشه گفت جوانی و خامی

    برادرتون شاید قصدش ازدواج بوده و نیت بدی نداشته ولی راه اشتباه رو رفته

    همچنین یه سری رفتاراش از روی بچگی بوده و فوران غریزه جوانی
    به هر حال برادرتون محکومه ولی به عنوان یه پسر میتوونم تا حدی درکش کنم



    این هم مهمه که چی شده که بعد این همه مدت دخترخالتون قضیه رو یکدفعه و شاید با کم ملاحظه گی به اطلاع خونواده ها رسونده چون درباره ازدواج و ... اول با شما مشوورت می کرد

    در مورد ادعای دخترخالتون درباره برادرای دیگتون (چه راست چه دروغ) اجازه ندید قضیه کش پیدا کنه و مخصوصا خانماشون متوجه شن و یا حرمتهای فامیلی بیشتر از این از بین بره

    در کل این طور قضیایا بعد از یه مدت فراموش میشه و اعتمادتون برمیگرده
    ویرایش توسط آرش67 : 08-11-2017 در ساعت 05:04 PM
    امضای ایشان
    من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم


    برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:

    به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
    نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.


  3. کاربران زیر از آرش67 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    سلام
    با توجه به تایپیک قبلیتون معلوم هست دختر خاله تون از ترس برملا شدن رابطه شون با دوست پسرشان تمام ماجرا داشتان و خودش را تقصیر برادرتان گذاشته است همیشه در یک رابطه دو طرف مقصر هستند اگر یک طرف نخواهد رابطه اصولا شکل نمیگیرد با توجه به سابقه ای که شما از دختر خاله ات تعریف کردی پس با یک نفر دیگر هم بوده ادعای پاک بودن ایشان کاملا کذب محض هست من نمی گویم که بردارتان اشتباه نکرده ولی صادقانه همه چیز را قبول کرده و اهل شانه خالی کردن از خود نبوده است برادرتان خامی کرده ولی رفتار دخترخاله تان واقعا خیلی مزورانه بوده اینکه تمام کاسه کوزه را سر برادرتان شکانده است عدم مسولیت پذیری رفتار خودش به مراتب بدتر از اشتباه انجام داده است این خانم حتی شما را خواسته به برادران دیگرتان بدبین کند تا دیگر کسی ایشان را مقصر نداند شما باید کاملا برادرتان را راهنمایی کنید

  5. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط آرش67 نمایش پست ها
    قضیه ازدواجشون به کجا رسید دختر خالتون در مورد گذشته خودش به برادرتون گفت ؟

    در مورد برادر کوچیکتون به نظرم میشه گفت جوانی و خامی

    برادرتون شاید قصدش ازدواج بوده و نیت بدی نداشته ولی راه اشتباه رو رفته

    همچنین یه سری رفتاراش از روی بچگی بوده و فوران غریزه جوانی
    به هر حال برادرتون محکومه ولی به عنوان یه پسر میتوونم تا حدی درکش کنم



    این هم مهمه که چی شده که بعد این همه مدت دخترخالتون قضیه رو یکدفعه و شاید با کم ملاحظه گی به اطلاع خونواده ها رسونده چون درباره ازدواج و ... اول با شما مشوورت می کرد

    در مورد ادعای دخترخالتون درباره برادرای دیگتون (چه راست چه دروغ) اجازه ندید قضیه کش پیدا کنه و مخصوصا خانماشون متوجه شن و یا حرمتهای فامیلی بیشتر از این از بین بره

    در کل این طور قضیایا بعد از یه مدت فراموش میشه و اعتمادتون برمیگرده

    قضیه تا جایی پیش رفت که دحتر خاله ام بهم گفت میخوام به سعید جواب مثبت بدم و تو میگی بهش که من چهارسال به پسری بودم یا نه
    منم اول گفتم تو توی عالم دوستی به من اعتماد کردی و من مدت هاست رازتو به کسی نگفتم
    بعدش هم گفتم اگه بخواین ازدواج کنین خودت بهش میگی یا نه دیدم گفت بعدا حضوری ببینمت بهت میگم با پیام نمیشه!منم گفتم باشه

    ولی اون روز فهمیدم میخواسته منو امتحان کنه چون به برادرم گفت من خواستگارهای زیادی داشتم که پسرهای خیلی خوبی بودن نه مثل تو!
    اگه هم خواستگاریم میومدی بهت نه میگفتم چون حاضرم از بی شوهری بمیرم ولی با تو ازدواج نکنم از بس اذیتم کردی!

    درسته من پسر نیستم زیاد درک کنم این مسائل رو
    ولی خدایی خیلی تاسف خوردم
    قضیه برادرهای دیگم رو نمیدونم جریانش دقیقا چی بوده ولی دخترخاله ام گفت خودشون بهم پیام دادند!
    نمیدونم مادرم باید ازشون بپرسه یا نه
    میخوام حداقل جوابشونو بشنوم کمی اروم بشم یا حالم بدتر بشه!

    در مورد این برادرم هم همیشه سعی کردم مثل دوست باشم واسش تا خواهر
    بارها در مورد ازدواج حرف زدیم
    همیشه حواسم بهش بوده و سعی کردم بهش محبت کنم که مبادا بره دنبال روابط اشتباه
    ولی نمیدونم چرا اینکارو کرده
    به خالم اینا هم گفته بود که من و مادرم در جریان پیام دادنش به دختر خاله ام هستیم در حالیکه همچین چیزی نبود
    دختر خاله ام بهم گفت و ازم خواست بهش نگم
    منم گفتم صبر کنم ببینم خودش چیزی میگه یا نه
    چند روز قبل باهاش حرف زدم گفتم ما ازدواج فامیلی دل خوشی نداشتیم خودت هم کاملا در جریان هستی
    و خب شرایطازدواج هم الان نداری به نظر من اگه هم میخوایازدواج کنی لطفا چشم هات رو باز کن فردای روز نیای بگی دختر خاله فلان بود و شما نگفتید و از این چیزا
    گفت مگه چیزی شده گفتم چیزی نشده مدت ها بود میخواستم بهت بگم فرصتش نشد دیگه تنها بودیم بهت گفتم

    میدونید خیلی بده بی اعتماد شدن
    دختر خاله ام با توجه به سنش هیکلش درشت تر هست و خوشگل هم هست تا حدی
    ولی دیگه اونقدر نیست که برادر متاهل من بهش پیام بده بگه اگه من زنمو طلاق بدم تو باهام ازدواج میکنی!
    اصلا گیریم زیباترین و بهترین دختر دنیا باشه چرا این پسرها باید همچین کاری میکردن
    اون روز برگشت گفت من شدم سپر بلا اگه عمو همیه وقت خواست ازدواج مجدد کنه من هستم!!!!!!!!!!!!
    میدونید برادرم مارو شرمنده کرد
    خاله ی من مظلومترین فردا خاندان ما هست، زبون نداره حرف بزنه اصلا
    مثل بچه ی خودش مارو تر و خشک میکرده تو بچگی
    چرا باید سعید همچین کاری با دخترش میکرد؟
    گیریم دخترش بد ولی داداش من چرا باید همچین اجازه ای به خودش میداده؟

    بهشون گفته بود چون دیدم باهام شوخی میکنی و رابطه ات خوبه منم فکر نکنم رفتارهام ناراحتت کنه!
    خاله ام هم برگشت گفت تو با پسرهای فامیل حرف نمیزنی؟ گفتم خب چرا درسته من دخترم اون ها پسر ولی ما فامیل هستیم
    من با یکیشون همشیره بودم مثل برادرهام میمونه، یه بار به خاله ام گفته بود تقصیر تو و خاله بوده وگرنه ما میتونستیم الان ازدواج کنیم
    ولی دلیلی نمیشه من با پسر فامیل یک حرفی بزنم اون به منظور بگیره که منظور من علاقه بوده!
    والا زمونه طوری شده که لابد نباید با برادر خودتم حرف بزنی که بقیه چیزی نگن!

    من از اون روز تا حالا در این مورد چیزی به برادرم نگفتم هیچوقت توی عمرم اون حالی ندیده بودمش
    خیلی بهم ریخت، رنگ و روش کاملا پریده بود بعد اینکه خالم اینا هم رفتند هم رفت بیرون تا شب خونه نیومد مادرم هم گفت اگه چیزی بهش بگیم ممکنه بلایی سر خودش بیاره
    دیگه صبر کردیم یه مقدار اروم بشه بعد ببینیم چرا اینکارو کرده.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-11-2017 در ساعت 05:49 PM

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    با توجه به تایپیک قبلیتون معلوم هست دختر خاله تون از ترس برملا شدن رابطه شون با دوست پسرشان تمام ماجرا داشتان و خودش را تقصیر برادرتان گذاشته است همیشه در یک رابطه دو طرف مقصر هستند اگر یک طرف نخواهد رابطه اصولا شکل نمیگیرد با توجه به سابقه ای که شما از دختر خاله ات تعریف کردی پس با یک نفر دیگر هم بوده ادعای پاک بودن ایشان کاملا کذب محض هست من نمی گویم که بردارتان اشتباه نکرده ولی صادقانه همه چیز را قبول کرده و اهل شانه خالی کردن از خود نبوده است برادرتان خامی کرده ولی رفتار دخترخاله تان واقعا خیلی مزورانه بوده اینکه تمام کاسه کوزه را سر برادرتان شکانده است عدم مسولیت پذیری رفتار خودش به مراتب بدتر از اشتباه انجام داده است این خانم حتی شما را خواسته به برادران دیگرتان بدبین کند تا دیگر کسی ایشان را مقصر نداند شما باید کاملا برادرتان را راهنمایی کنید

    سلام آقا سعید
    ممنونم
    ببینین مقصر اول برادر من هست حالا دلیل این اشتباه اون هم از وقتی که این دختر دبستان بوده نمیدونم دقیقا چی هست؟ و یه مقدار سخته از دید دخترونه ی خودم بخوام این ها رو درک کنم
    ولی خب من اون روز به خاله ام هم گفتم مقصر هم دخترخاله ام بوده و هم خودت
    چون وقتی دیدی داداش من اشتباه کرد چرا سکوت کردی
    دخترخاله ام گفت من نمیخواستم رابطه ی فامیلی ما خراب بشه
    فکر کردم کوتاه میاد
    بعد هم گفت من اهل پیامک بازی با پسری نیستم
    در حالیکه خودم دارم میبینم چهارساله هر روز و هر شب معمولا با این پسر حرف میزنه!
    حتی بوده گاهی من خونه شون میخوابیدم من خوابم برده دیدم ساعت 4 صبح هست این ها دارن هنوز حرف میزنن
    حتی گاهی گفتم نمیترسی این وقت شب و این سکوت پدرمادرت متوجه بشن گفت نه نمیشنون!
    بعد خاله ی بیچاره و ساده ی من میگه دختر من از حضرت فاطمه هم پاکتره و اگه همه ی دنیا چیزی راجبش بگم من باورم نمیکنم چون دخترمو میشناسم
    منم حرصم در اومد خواستم بگم خاله ی عزیزم بهتره کمی حواستو بهتر جمع کنی ولی دیدم بد میشه سکوت کردم
    میدونید خیلی دلم برای خاله ام میسوزه این وسط
    همیشه سعی میکرد مثل پدرمادرای دیگه با همه ی مسائلی که داشت بهترین هارو برای بچه هاش داشته باشه ولی...
    من چند بار هم به دخترخاله ام گفتم تو قدر محبت های پدرمادرت رو نمیدونی و داری بهشون خیانت میکنی اما گوش نداد
    بعد هم که رفتند گفتم مامان اشتباه خودشون هم بوده چرا باید دختر خاله ام این همه سال سکوت میکرد؟

    به هرحال من خودم دخترم درک میکنم این مسائل رو
    بارها با پسرها برخورد داشتم
    تو فامیلمون کلی پسر هست
    بیرون بودن دانشگاه بودم سرکار رفتم
    ولی همیشه معتقدم تا دختری خودش به اصطلاح سرش نجنبه پسری هم اگه بیاد سمتش میبینه اهلش نیست بیخیال میشه.
    من 26 سالمه چند وقت پیش که شاگردم باهام برخورد نامناسبی داشت یکی دو روز اول چیزی نگفتم روحمم خبر نداشت اصلا مجرد هست و یا قصدش چیه
    بعد سه روز که دیدم وضع چجوریه دیگه نه تنها باهاش برخورد کردم بلکه کلاس رو دیگه نرفتم کلا آموزشگاه رو تعطیل کردم
    اون سه روز هم در عین اینکه داتم از درون عذاب میکشیدم چیزی به خونواده ام نمیتونستم بگم اومدم اینجا راهکار و کمک گرفتم
    خیلی حالم بد شده بود هر بار که اون مرد به من حرف زمانتیک یا مهربونی میزد از خودم بدم میومد، حس میکردم خیانتکارترین آدم دنیا من هستم!
    ولی نمیدونم این دختر خاله ی من چطور تونسته این همه سال رو اینجوری سکوت کنه!

    اون روز هم واقعا از دست برادرم ناراحت شدم گفتم اگه یکی با من اینکارو میکرد چه حالی میشدی
    هیچی نگفت سرشو انداخت پایین فقط سکوت کرد
    دیدم خیلی اذیت میشه دیگه ادامه ندادم.
    به نظرتون الان چی بگم بهش؟
    اصلا در این مورد بهتره باهاش حرف بزنم یا نه؟
    یا مادرم یا کسی دیگه؟
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-11-2017 در ساعت 06:37 PM

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    من فقط یه چیز بگم

    به دخترخالت بگو مامانت میدونه که دوست پسر داری و اینجوری میگه از فاطمه زهرا پاکتری؟

    اگه قراره مزاحمت پسرا لو بره اول از همه باید درباره دوست پسرش بگه

    به نظرم دختر خالت داره اینجوری میکنه که داداشت مجبور بشه باهاش عروسی کنه

    بخصوص که گفتی از تو پرسیده که بهش میگی دوست پسر داشته یا نه

    من اگه به جات بودم بهش پیام میدادم همونجوری که در مورد دوست پسرت اومدی بهم گفتی در مورد داداشمم بهتر بود به خودم میگفتی

    چطور دوست پسرشو نباید کسی بفهمه و آبروی خودشو ببره ولی داداش تو رو باید آبروریزی کنه براش؟؟؟ به نظرم فقط میخواد شما رو تو عمل انجام شده قرار بده که مجبور بشین به عنوان عروس قبولش کنین و بگه داداشت خودش میومد دنبالم

    من اگه بجات بودم میرفتم به داداشم میگفتم این دختر دوست پسر داره دیگه دورش نرو

    و به داداشای دیگمم میگفتم راست گفته که شماها بهش پیام دادین یا نه؟

    ممکنه تنش شدیدی بین خانواده ها صورت بگیره و حتی درگیری فیزیکی

    ولی جنگ اول بهتر از صلحه آخره

    یا حداقل به این دختره خودش بگو

    بگو میخوام به داداشام بگم بیان خونتون قسم بخورن ببینم چرا باید به تو پیام میدادن

    ببین واکنش چیه و چی میگه

    اگه پیام دادن پسر بده چرا دوست پسر داره؟؟؟ اگه بد نیست چرا داداشای تو رو اینجوری بی آبرو میکنه

    به نظرم باید باز کنی این گره رو بیشتر از اینکه خانواده ها رو خفه کنه

    قبلا هم بهت گفتم تا یه دختر حرمت خودشو نبره زیر سوال هیچ پسری جرئت نمیکنه به حریمش نزدیک بشه

    بازم میگم شاید حرف من باعث تنش بشه و تو باید با توجه به وضعیت خانواده هات تصمیم بگیری

    اگه فک میکنی باعث برخورد شدید بشه به خود داداشات نگو

    ولی همینجوری که گفتم به دخترخالت بگو میخوام داداشام بیارم خونتون قسم بخورن ببینم تو راست میگی یا اونا

    اونوقت واکنشش هرچی بود مشخص میشه که حق با کی بوده

  9. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    یه نکته ای رو فراموش کردم بگم
    چند روز قبل برادرم رفته بود خونه ی خاله ام و گفته بود حس میکنم کسی این دختر رو داره بهش راهنمایی میده و پای نفر سومی در کار هست
    گاهی هم بهش گیر داده بود چرا پروفایلش عکس عاشقانه میذاره!
    فکر کنم دختر خاله ام هم میخواست زرنگی کنه و ببینه من به برادرم از رابطه اش با اون پسر چیزی گفتم یا نه
    اون روز هم گفت اینکه پای نفرسومی در میون باشه یا نه به تو ارتباطی نداره!
    باورش برام سخته برادر من اخه چرا باید این همه سال رو اشتباه میکرده
    میدونید اگه واقعا با یه دختری دوست میشد من اونقدر ناراحت نمیشدم
    پارسال رفته بودم شهری که دانشجو بود اونجا خونه ی مجردی داشت
    گفت به برادرت افتخار کن تو این شهر غریب میتونستم با دختری برم و امکانش رو داشتم ولی نخواستم!
    همه اش یه شبه خراب شد...
    سعید همه چیز رو خراب کرد
    حال مادرم خیلی بد شد خیلی بد گفت دلم میخواد از دست این پسر خودکشی کنم که بیشتر از این تحقیر نشم.

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    یلدا شاید نظر من خیلی تند بوده باشه

    ولی به عنوان یه خواهر داداشت رو راهنمایی کن

    بهش بگو این دختر اگه تو رو دوست داشت نمیومد اینجوری آبروتو ببره و غرور خودتو خانوادت رو بشکنه

    برا همیشه دورشو خط بکش چون فردا هم تو زندگی همینجوری آبرو ریزی میکنه و هرچی باشه جلو همه میگه

    دختر خالت میتونست همونجوری که در مورد دوست پسرش باهات حرف زد در مورد داداشت هم حرف بزنه

    ولی با این کارش داره دست پیشو میگیره که پس نیفته

    حالا به داداشت بگو فرض کن اون نفر سومی که میگی واقعا هست تو بازم میخوای این دختر رو؟

    یه کاری کن داداشت از این دختر دور بشه

    چون با توجه به ازدواج فامیلی شما به نظر نمیرسه این دختر هم بتونه موفق باشه با داداشت

    داداشت هم بره معذرت خواهی کنه از خالت فقط!!! و بگه چون دخترت باهام خوب بود فک کردم دوسم داره و قول میدم دیگه تکرار نشه!

    ولی در مورد داداشای دیگت حتما به دخترخالت بگو میخوام بیارمشون خونتون قسم بخورن...ببین واکنشش چطوریه...

  12. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    [quote=رزمریم;249476]من فقط یه چیز بگم

    به دخترخالت بگو مامانت میدونه که دوست پسر داری و اینجوری میگه از فاطمه زهرا پاکتری؟

    اگه قراره مزاحمت پسرا لو بره اول از همه باید درباره دوست پسرش بگه

    به نظرم دختر خالت داره اینجوری میکنه که داداشت مجبور بشه باهاش عروسی کنه


    ممنون مریم جان
    من هم واقعا دلم میخواد زودتر این موضوع روشن بشه و ببینم آیا واقعا بردرهای متاهل من اینکارو کردن
    اگه غریبه هم بود بازم دردش کمتر بود!
    ولی چرا باید دروغ بگه؟
    شاید کسی با گوشیشون بهش پیام داده
    خیلی فکر میکنم ولی نمیدونم چجوری خودمو اروم کنم
    من روی این پسرها خیلی حساب باز کرده بودم قد دنیا دوسشون داشت
    ولی الان حالم طوریه که گریه هم نمیتونه ارومم کنه
    از طرفی من و مادرم فعلا نذاشتیم بابام چیزی بفهمه اون شب هم که برگشت خونه علت حال بد مادرم رو پرسید مادرمم گفت چیزی نیست سرم درد میکنه
    ولی خب بیشتر از خودم به فکر مادرمم که آرومش کنم که مبادا از دست این پسر خیره سر بلایی سر خودش نیاره
    مادرم میگه شاید همسراشون خواستن سر به سر دخترخاله ام بذارن بهشون پیام دادند گفت یک بار هم بوده!
    چون یه بار زن داداش بزرگم یه خط جدید گرفته بود دخترخاله ام گفت تا یک سال بهم پیامک عاشقانه فرستاده که منو امتحان کنه! کلی هم بد وبیراه بار اون کرد
    من هم گفتم اشتباه بقیه به ما ارتباطی نداره میخوای خودت برو بگو چرا اینکارو کرده من در جریان نبودم اصلا

    دخترخاله ام تو جواب دادن کم نمیاره بعد هم مریم لابد بهش پیام دادند
    راستش نمیدونم حق با تو باشه یا نه
    ولی اون روز که دخترخاله ام خیلی شاکی بود گفت بمیرم هم با تو ازدواج نخواهم کرد
    بعد هم به قول تو خودش میدونه من از ارتباطش باخبرم وقتی ببینم اینجوری ابروی داداشمو برد خب میتونم برم به برادرم بگم
    ولی میترسم بهش بگم شر بشه
    سعید الان خیلی عصبیه شاید برای انتقام بره به شوهرخاله ام یا خاله ام بگه و اونوقت دخترخاله ام اگه خودشو بکشه یا اون ها بلایی سرش بیارند این وسط من میشم باعثش!
    ضمن اینکه با این شرایط اگه سعید آدم باشه دیگه سراغ این دختر نمیره
    فکر میکنم دیگه ارتباط ما و خاله ام اینا هم بهتره همینجا تموم بشه

    من هم اگه جای سعید بودم اگه از بی زنی میمردم هم دیگه روی این دختر یه خط قرمز میکشیدم
    جالبم اینجاس همیشه بهش حواسش بوده گاهی گفت میدونم سر و گوشش میجنبه! منم گفتم خبر ندارم
    دلم میخواد زودتر از این برزخ فکری دو تا برادر دیگم بیام بیرون که ببینم اون ها واقعا اینکارو کردن یا نه
    دیروز چند ساعت با هم بودیم هی میخواستم بگم گفتم فعلا سکوت کنم
    تازه داشتم سر دعوای پدرم با داداشم آروم میشدم که این اتفاق افتاد
    نمیدونم چرا این چند روزه این اتفاقات داره میفته.
    ولی اگه واقعا دو تا برادر دیگم اینکارو کرده باشن دیگه فکر نکنم بتونم به هیچ پسری اعتماد کنم
    دیگه به چشمای خودمم اعتماد ندارم!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-11-2017 در ساعت 07:08 PM

  14. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    منم واسه همین گفتم ممکنه درگیری فیزیکی پیش بیاد

    چون ممکنه خالت اینا باهاش بحث کنن

    شاید هم زن داداشات بهش پیام دادن واقعا

    وقتی آدم از چیزی باخبر میشه اضطرابش هم بیشتر میشه

    به قول گفتی بی خبری خوش خبریه

    پس تنها راهش اینکه سعید رو تا میتونی ازش دور کنی

    جریان دوس پسرش رو هم که بهش نگو که به قول خودت شر بشه

    فقط سعی کن بهش بگی که این رفتاراش درست نبوده و چرا یه دختر باید انقدر حریمش رو بهم بریزه که هر پسری بتونه بهش پیشنهاد بده

    که مثلا فردا تو زندگی نمیتونه بهش اعتماد کنه

    اینجور حرفایی بهش بزن که دور بشه ازش و کلا دیگه سراغش نره

    داداشات هم فک نمیکنم واقعا بهش پیام داده باشن چون هرچی که نباشه به فکر آبروی خودشون بودن که به یه دختر بچه پیام ندن

    و حداقل این حدسو میزدن که چون سنش کمه ممکنه بره بگه پس این کارو نمیکردن

    همون به قول مامانت شاید زناشون این کارو کردن

    شاید هم کلا دروغ بگه

    اصلا هم فک نکن دروغ گفتن کار سختیه

    اون مطمئنه شما به داداشات نمیگین از اونطرف کسی هم کاریش نداره پس میگه این دروغو بگم

    من خودم از این دست آدما زیاد دیدم که تو روز روشن در مورد خود آدم هم دروغ میگن

    پس تنها راه حل همونه که داداشت رو ازش دور کنی همین

  15. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    [quote=رزمریم;249479]یلدا شاید نظر من خیلی تند بوده باشه

    ولی به عنوان یه خواهر داداشت رو راهنمایی کن

    بهش بگو این دختر اگه تو رو دوست داشت نمیومد اینجوری آبروتو ببره و غرور خودتو خانوادت رو بشکنه


    آره مریم خودمم خیلی حرصم شد ولی خب ترجیح دادم سکوت کنم حداقل فعلا
    سعید هم دقیقا اینو گفته بود که اگه دخترخاله ام دوستش نداره چرا باهاش خوبه!
    ولی خب میتونست از همون موقع شماره اش رو بلاک کنه و اگه اگه ادامه بده به خونواده ش میگه!
    نه اینکه از اون ور باهاش تا ساعت ها پیام بده از این رو بیاد ابروش رو ببره
    پارسال یک شب دخترخاله ام خونه ی ما بود خواستمی بخوابیم سعید پیام داده بود به من تو تلگرام چون تلگرام من روی لپتاپم بود دختر خالمم دید
    بعد گفتم دخترخاله هم اینجاس
    گفت بهش بگو بیاد با هم حرف بزنیم
    منم فک میکردم مثل کل کل های همیشه شون میخواد سر به سرش بذاره
    دیگه لپتاپ رو دادم به دخترخاله ام خوابم میومد صبحش هم قرار بود بریم بیرون
    من خوابیده بودم تا ساعت شیش صبح اون ها پیام داده بودن!
    بعد روز بعد دیدم دخترخالم شاکی بود گفت داداشت خیلی بی ادبه بهم ابراز علاقه کرده گفته دوستت دارم!
    منم گفتم من سعید رو میشناسم خواسته سر به سرت بذاره لابد وگرنه اون قعلا درگیر درس و دانشگاهه زوده واسش این حرفا
    میخواستم به دخترخالمم پیام بدم تندی کنم فعلا صبر کردم راهنمایی بگیرم اینجا
    بهش پیام میدم ببینم چی میگه.

  17. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    [quote=یلدا 25;249483]
    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    یلدا شاید نظر من خیلی تند بوده باشه

    ولی به عنوان یه خواهر داداشت رو راهنمایی کن

    بهش بگو این دختر اگه تو رو دوست داشت نمیومد اینجوری آبروتو ببره و غرور خودتو خانوادت رو بشکنه


    آره مریم خودمم خیلی حرصم شد ولی خب ترجیح دادم سکوت کنم حداقل فعلا
    سعید هم دقیقا اینو گفته بود که اگه دخترخاله ام دوستش نداره چرا باهاش خوبه!
    ولی خب میتونست از همون موقع شماره اش رو بلاک کنه و اگه اگه ادامه بده به خونواده ش میگه!
    نه اینکه از اون ور باهاش تا ساعت ها پیام بده از این رو بیاد ابروش رو ببره
    پارسال یک شب دخترخاله ام خونه ی ما بود خواستمی بخوابیم سعید پیام داده بود به من تو تلگرام چون تلگرام من روی لپتاپم بود دختر خالمم دید
    بعد گفتم دخترخاله هم اینجاس
    گفت بهش بگو بیاد با هم حرف بزنیم
    منم فک میکردم مثل کل کل های همیشه شون میخواد سر به سرش بذاره
    دیگه لپتاپ رو دادم به دخترخاله ام خوابم میومد صبحش هم قرار بود بریم بیرون
    من خوابیده بودم تا ساعت شیش صبح اون ها پیام داده بودن!
    بعد روز بعد دیدم دخترخالم شاکی بود گفت داداشت خیلی بی ادبه بهم ابراز علاقه کرده گفته دوستت دارم!
    منم گفتم من سعید رو میشناسم خواسته سر به سرت بذاره لابد وگرنه اون قعلا درگیر درس و دانشگاهه زوده واسش این حرفا
    میخواستم به دخترخالمم پیام بدم تندی کنم فعلا صبر کردم راهنمایی بگیرم اینجا
    بهش پیام میدم ببینم چی میگه.
    ببین دختر خالت که نمیاد بگه من خودم یه جوری رفتار کردم که داداشت مجبور بشه بهم ابراز علاقه کنه

    مطمئنن در مورد خودش خوب میگه و اونو بد جلوه میده

    مسلما داداشت هم فک میکنه واقعا خودش اینو گفته و اون تقصیری نداره چون مردها هم زیاد حافظشون دقیق نیست تو این چیزا

    واسه همین یه عبارت کلی میگه که خودش باهام خوب بوده و ...

    این پیام دادنا و ... نشون میده که خودش سر و گوشش میجنبه

    اینو هم باید به خالت میگفتی که اگه پسرای فامیلتون به تو حرفی نزدن بخاطر رفتار شایسته تو هم بوده نه اینکه فقط پسرا خوب بودن

    بهرحال این توصیفاتی که از دخترخالت میکنی اینجوری به نظر نمیرسه که یه دختر ساده مظلوم از همه چیز بی خبر باشه و سعید هم بخواد اذیتش کنه

    اتفاقا خیلی هم دختر کاربلدیه و میخواد اینجوری خودش رو بولد کنه و مرکز توجه

    تندی هم نکن که بگن حق به جانب بودی ...

    با سیاست مثل خودش که با پنبه سر میبری و آخرش هم همه چیز رو میندازه گردن دیگران

  18. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    منم واسه همین گفتم ممکنه درگیری فیزیکی پیش بیاد

    پس تنها راه حل همونه که داداشت رو ازش دور کنی همین

    خب مریم آخه دلیلش چیه دختر خاله ام این دروغ رو راجب داداشای من بگه
    چون خاله ام هم گفت دلم میخواد این پسرها و دخترمو روبرو کنم ببینم چرا اینکارو کردن!
    دروغ بگه که چی بشه اخه؟
    این سعید کم عقل اگه فقط یکبار به من میگفت اینکارارو میکنه من منصرفش میکردم
    خب اصلا اگه میخواست با دختری پیامک بازی کنه چرا وقتی دیده دخترخاله ام ناراضیه اینکارشو ادامه داده؟
    ای کاش میرفت با یه دختر غریبه پیام میداد و دوست میشد
    اونقدر حرصم نمیشد
    چرا واقعا چرا
    فعلا ملاحظه اش رو کردم گفتم حالش بهتر بشه بعد باهاش حرف بزنم
    مگه اینکه این یه کم عقلی هم که داره رو از دست بده که بخواد با این دختر ازدواج کنه!
    اگه واقعا بخواد اینکارو بکنه من یکی دیگه کاری به کارش ندارم
    چون به چشمای خودم دیدم چجوری خوردش کرد جلوی من مادرم و خاله ام!

  20. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    [quote=رزمریم;249484]
    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها

    ببین دختر خالت که نمیاد بگه من خودم یه جوری رفتار کردم که داداشت مجبور بشه بهم ابراز علاقه کنه

    مطمئنن در مورد خودش خوب میگه و اونو بد جلوه میده

    مسلما داداشت هم فک میکنه واقعا خودش اینو گفته و اون تقصیری نداره چون مردها هم زیاد حافظشون دقیق نیست تو این چیزا

    واسه همین یه عبارت کلی میگه که خودش باهام خوب بوده و ...

    این پیام دادنا و ... نشون میده که خودش سر و گوشش میجنبه

    اینو هم باید به خالت میگفتی که اگه پسرای فامیلتون به تو حرفی نزدن بخاطر رفتار شایسته تو هم بوده نه اینکه فقط پسرا خوب بودن

    بهرحال این توصیفاتی که از دخترخالت میکنی اینجوری به نظر نمیرسه که یه دختر ساده مظلوم از همه چیز بی خبر باشه و سعید هم بخواد اذیتش کنه

    اتفاقا خیلی هم دختر کاربلدیه و میخواد اینجوری خودش رو بولد کنه و مرکز توجه

    تندی هم نکن که بگن حق به جانب بودی ...

    با سیاست مثل خودش که با پنبه سر میبری و آخرش هم همه چیز رو میندازه گردن دیگران

    درسته مریم
    ولی وقتی دخترخاله ام بهش گفته اگه میخوادش با خونواده اش بره جلو چرا سعید بازم راه اشتباهش رو ادامه میداده؟
    چرا باید به حرف اون مشاور گوش میداده؟
    مگه نمیدونه این روشن فکری ها رو ما نداریم
    خونواده های ما سنتی هستن و این ها رو بی اعتمادی و توهین میدونن که پسری خودش به یه دختر ابراز علاقه کنه و باهاش پیام بده
    چندین مورد من تجربه داشتم حالا فامیل نبودن ولی خب هیچکدومشون رو قبول نکردم چون موافق این رفتار نیستم ، حتی یکشیشون که آدرس و شماره ی از من نداشت قسم میخورد که قصد ازدواج هست ولی خب من نمیتونستم پیشنهادش رو بپذیرم

    دختر خاله ی من هم میدونم دختر زبون داری هست
    دیدم به جز اون دوست پسرش با پسرهای دیگه هم یکی دو بار پیام میداد
    اون روز خیلی از خاله ام شاکی بود گفت اگه سعید فامیل بابا بود تو خیلی زود جبهه میگرفتی ولی چون خواهرزاده ی خودته به خاطر خواهرت چیزی نگفتی وگرنه من میتونم به بابا بگم و شر بشه که سعید رو بزنه!
    اصلا نمیتونم اینو بپذیرم شوهرخاله ام خیلی سعید رو قبول داره بفهمه سعید با دخترش اینکارو کرده طفلی نمیدونم چه حالی بشه!
    بابام هم که بفهمه دیگه واویلا! خیلی حساسه روی این مسائل
    اون روز هم به سعید گیر داده بود دیگه حق نداره با زن داداشام روبوسی کنه گفت فعلا که مجردی فقط حق داری با مادرت و خواهرت روبوسی کنی نه دختر دیگه!
    سعید هم عصبانی شد.
    دیروزم ازش پرسید که چرا حالش گرفته است بحث رو به حاشیه برد این یکی دو روز زیاد تو خونه نمیاد.
    میدونم سعید قصدش اذیت کردنش نبوده بارها دیدم این دو تا مدام کل کل میکنن گفتم شوخی میکنن با هم
    سعید هم دیده دختر خاله ام چیزی به بقیه نگفته یا شاید جدی برخورد نکرده فکر میکرده بدش نمیاد
    با اینکه دخترخالم میگفت شماره ش رو بلاک کردم ولی باز هم با گوشی بهم پیام میداده
    عجیبه تا جایی که میدونم بعضی مواقع مزاحم تلفنی داشت چجوری نتونست مثل اون ها هم با سعید برخورد کنه که بیخیال بشه!؟
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-11-2017 در ساعت 08:41 PM

  21. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    سلام

    برادرتان عاشق دختر خاله اش شده حالا آدمی که در این حال و احوالات هست متاسفانه نکات منفی را نمیتواند ببیند متاسفانه احساسات جلو عقلش یک پرده ایجاد میکند این دخترخانم هم خیلی آدم آب زیرکایی هست شما اصلا نمیتوانید به حرفهای این خانم اعتماد کنید بیخودی به برداران دیگرت مشکوک نشو. این خانم حاضر هست همه را بدنام کند تا خودش را از هر اشتباهی مبرا نشان دهد ایشان خیلی از لو رفتن قضیه رابطه داشتن با دوست پسرش ترسیده بود که اینجوری با آبروریزی از داداشت خواسته کلا خانواده شما را در ذهن پدر و مادرش بدنام کند تازه فرضا شما هم موضوع را روزی به والدینش بگویید به شما به پدر و مادرش بگوید آنها حالا میخواهند برای بدنامی خودشان را به من نسبت میدهند باید با سیاست باهاش رفتار کنید دخترخاله ات دارد نعل وارون میزند باید موضوع را به دیگر برادرانت بگویی تا اصل ماجرا کاملا واضح شود اصلا این خانم دختر صادقی نیست حالا خدا را شکر لااقل الان ذاتش را نشان داد در صورت ازدواج با برادرت مشکلات خیلی بیشتر میشد

  22. 3 کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام

    برادرتان عاشق دختر خاله اش شده حالا آدمی که در این حال و احوالات هست متاسفانه نکات منفی را نمیتواند ببیند متاسفانه احساسات جلو عقلش یک پرده ایجاد میکند این دخترخانم هم خیلی آدم آب زیرکایی هست شما اصلا نمیتوانید به حرفهای این خانم اعتماد کنید بیخودی به برداران دیگرت مشکوک نشو. این خانم حاضر هست همه را بدنام کند تا خودش را از هر اشتباهی مبرا نشان دهد ایشان خیلی از لو رفتن قضیه رابطه داشتن با دوست پسرش ترسیده بود که اینجوری با آبروریزی از داداشت خواسته کلا خانواده شما را در ذهن پدر و مادرش بدنام کند تازه فرضا شما هم موضوع را روزی به والدینش بگویید به شما به پدر و مادرش بگوید آنها حالا میخواهند برای بدنامی خودشان را به من نسبت میدهند باید با سیاست باهاش رفتار کنید دخترخاله ات دارد نعل وارون میزند باید موضوع را به دیگر برادرانت بگویی تا اصل ماجرا کاملا واضح شود اصلا این خانم دختر صادقی نیست حالا خدا را شکر لااقل الان ذاتش را نشان داد در صورت ازدواج با برادرت مشکلات خیلی بیشتر میشد
    سلام
    ممنون از راهنماییتون
    خودم هم این فکر رو میکنم
    ولی چرا نباید به من این موضوع رو میگفت؟
    من خواهرشم میتونستم کاری کنم که اینجوری غرورش خورد نمیشد
    من واقعا براش ناراحت هم شدم چون اون اشتباه کرده بود
    عجیب هم اینجاس چند روز پیش که باهاش راجب ازدواج حرف زدم گفت من فعلا بیخیال ازدواج شدم
    ولی دقیقا همون شبی که از بیمارستان برگشتیم ساعت سه به دخترخالم پیامک زده بود!
    بعد که پرسیدم چرا بهش پیام دادی گفتم خواستم حالشو بپرسم! حالا خالم اینا نشسته بودن نمیخواستم بهش زیاد گیر بدم ولی اخه ساعت سه نصفه شب به چه حقی به دختر مردم پیام میده که تازه حوالپرسی کنه!!!!!!!!
    یا با اینکه دیده پروفایلش عکس عاشقونه میذاره خب باید میفهمید پای کسی در میون باید باشه

    بله باز هم خوب شد امیدوارم اگه عشق و عاشقی هم بوده دیگه همینجا قطع کنه همه چیز رو
    انگاری چهره ی عاشق های دل شکسته رو گرفته دیروز دیدمداشت توی خونه گیتار میزد و آواز میخوند!
    چند بار خواستم برم پیشش باهاش حرف بزنم ولی خواستم فعلا باهاش سرسنگین باشم بلکه خودش علت کارهاش رو بگه

    زن دایی من یکی دو سال معلم دختر خاله ام بود تو مدرسه شون
    گاهی دیدم بحثشون میشد ، یه بار خونه ی ما بودن هر دو تا خونواده، دیدم دخترخالم اومد پیش من هر چی از دهنش در اومد به زن داییم گفت!
    منم گفتم دختر این زن معلمته و از تو بزرگتره و زن داییت هست چجوری به خودت اجازه میدی بهش توهین کنی
    گفت تو نمیدونی توی مدرسه از عمد جلوی بچه ها اذیتم میکنه!
    زن داییمم میگفت دختر سر زبون داریه من به این سن چرا باید باهاش لج کنم!
    نمیدونم دقیقا حق با کی بود ولی خب اینو میدونم نباید اونقدر فحش میداد
    یا گاهی میدیدم دایی هام باهاش شوخی میکردن قشنگ جواب حرفاشونو میداد
    سعید هم کاملا شاهد این جریانات بود نمیدونم من پسر نیستم زیاد درک کنم ولی شاید به قول شما عشق چشماشو بسته!
    امیدوارم الان که سرش به سنگ خورد از این خواب غفلت بیدار بشه
    براش متاسفم اون روز چجوری به من گفت دیگه به ازدواج و دخترخالم فکر نمیکنه بعد از اون ور رفته بهش پیام داده
    گاهی به دخترخاله ام حق میدم به مادرمم گفتم اگه من جای این دختر بودم چنان با سیلی میزدم توی دهانش یاد بگیره چجوری باهام حرف بزنه!
    خیلی آدم حرصش در میاد واقعا.
    بعد هم مگه تو این عالم فقط همین یک دختر هست
    یا فقط آدم باید با دختر فامیل ازدواج کنه که مثلا خوشبخت بشه
    اون هم با تجربه ای که ما برای برادرهای دیگمون از ازدواج فامیلی داشتیم.

  24. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    یه مسئله ی دیگه هم هست که دید من رو به دخترخاله ام بد کرد
    وقتی که برادر دوم من میخواست ازدواج کنه، یکی از کیس های پیشنهادی همین دختر خاله ام بود
    ولی خب ما فکر کردیم بچه است و اختلاف سنی دارن بیخیال شدیم
    سه ماه که از عروسیشون گذشت، و روز به روز داشتن همش دعوا میکردن چون تو خونه ی ما بودن من خیلی تحت تاثیر قرار میگرفتم
    بارها من و مادرم میگفتیم کاش دخترخاله ام رو براش گرفته بودیم
    یک روز من رفتم خونه ی خالم حالم به خاطر ین موضع خیلی بد بود یه امتحان سخت هم داشتم خیلی تحت فشار بودم
    دلم میخواست با کسی دردل کنم بلکه کمی ذهن و دلم اروم بشه
    خالم خونه نبود و وقتی دخترخالم علت ناراحتیمو پرسید اول چیزی نگفتم بعد یهویی زدم زیر گریه خلاصه با کلی اصرار گفت تو هیچوقت رازهاتو به من نمیگی و فلان بگو ببینم چی شده من دیگه بچه نیستم بزرگ شدم! منم بهش گفتم اگه برادرم تورو میخواست باهاش ازدواج میکردی!
    دیدم دگرگون شد گفت مگه چیزی شده با زنش دعواشون شده گفتم فقط این سوال رو جواب بده
    گفت نمیدونم چی بگم
    چند دیقه بعد از حرفم پشیمون شدم گفتم ببین من حالم خوب نبود خواستم با تو حرف بزنم اروم بشم و تورو مثل خواهر کوچیکم میدونم لطفا این حرف فقط بین من و تو خدا باشه
    دیدم گفت چشم خیالت راحت

    اون روز که اومدن خونمون دیدم خالم اون حرف من رو بیان کرد
    منم گفتم من توی عالم فامیلی و دوستی اون روز حالم خوب نبوده یه حرفی بهت زدم انتظار نداشتم بری به خاله بگی
    گفت من به خاطر اون حرف یک هفته حالم بهم ریخته! و من بعد یکسال گفتم چون از رفتارهای سعید خسته شدم و هر چی هم به مادرم شکایت کردم نمیخواسته به شما چیزی بگه دیگه اون حرف رو هم اومده سر زبونم!
    در حالیکه خدا میدونه من قصدم اذیت کردن اون نبود حالم بد بود میخواستم خیر سرم درددل کنم باهاش
    واقعا آدم باید بمیره ولی تو این دنیا به حز خونواده و همسر به هیچ کسی اعتماد نکنه و درد دل نکنه.
    ولی من ساده گفتم اگه به برادرم بگم این دختر دوست پسر داره و میخواسته باهاش ازدواج کنه میشه خیانت و نمیتونم خودمو ببخشم!
    الان هم از عواقبش میترسم چون ممکنه سعید به خاطر انتقام بره به خونواده ش بگه وگرنه همه ی قضیه رو بهش میگفتم که یاد بگیره راز بقیه رو وقتی بهت اعتماد میکنن فاش کردن چه حالی داره!
    حالا میفهمم واقعا خداروشکر حرف دیگه ای پیشش نزدم
    به جز من دختر بزرگ تو فامیل نزدیک فقط این دخترخاله ام هست
    من قبلا که چند سال از یکی از پسرهای اقوام خوشم میومد یکی دوبار که دختر خاله ام راجب ازواج و علاقه و عشق حرف میزد میخواستم بگم بهش
    ولی خب دلم راضی نمیشد احساس میکردم غرورم میشکنه
    همیشه هم میگفت تو فکر میکنی من هنوز بچم هیچوقت با من درددل نمیکنی، منم گفتم من چیزی ندارم که بگم سرم تو زندگیمه از عشق و عاشقی قبل ازدواج خوشم نمیاد، ازدواج سنتی رو هم قبول دارم

    حتی یه بار اون با دوست پسرش چند روزی قهر بودن و خیلی حالش بد بود
    منم میخواستم ارومش کنم، اون موقع اون پسری که من قبلا بهش علاقه مند بودم به تازگی عقد کرده بود
    منم گفتم جای من باشی چیکار میکنی بفهمی کسی که دوسش داشتی رفته با یکی دیگه ازدواج کرده
    اول گفت میدونم داری مسخره میکنی و میخوای منو اروم کنی منم گفتم نه مسخره چرا ولی خب خواستم بیشتر اونو اروم کنم
    بعد دیدم اسم اون پسر رو برد گفت اونو میخواستی!
    منم گفتم نه یکی دیگه!
    بعد گفت میدونم داری دست میندازی منو
    گفتم میخواستم حال تو خوب بشه، گفت خودمم میدونستم داری دروغ میگی
    حالا خدارو هزار مرتبه شکر میکنم بهش این موضوع رو نمیگفتم وگرنه باید قید ابرومو میزدم!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-11-2017 در ساعت 09:24 PM

  25. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34700
    نوشته ها
    1,062
    تشکـر
    842
    تشکر شده 530 بار در 398 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    قضیه تا جایی پیش رفت که دحتر خاله ام بهم گفت میخوام به سعید جواب مثبت بدم و تو میگی بهش که من چهارسال به پسری بودم یا نه
    منم اول گفتم تو توی عالم دوستی به من اعتماد کردی و من مدت هاست رازتو به کسی نگفتم
    بعدش هم گفتم اگه بخواین ازدواج کنین خودت بهش میگی یا نه دیدم گفت بعدا حضوری ببینمت بهت میگم با پیام نمیشه!منم گفتم باشه

    ولی اون روز فهمیدم میخواسته منو امتحان کنه چون به برادرم گفت من خواستگارهای زیادی داشتم که پسرهای خیلی خوبی بودن نه مثل تو!
    اگه هم خواستگاریم میومدی بهت نه میگفتم چون حاضرم از بی شوهری بمیرم ولی با تو ازدواج نکنم از بس اذیتم کردی!

    درسته من پسر نیستم زیاد درک کنم این مسائل رو
    ولی خدایی خیلی تاسف خوردم
    قضیه برادرهای دیگم رو نمیدونم جریانش دقیقا چی بوده ولی دخترخاله ام گفت خودشون بهم پیام دادند!
    نمیدونم مادرم باید ازشون بپرسه یا نه
    میخوام حداقل جوابشونو بشنوم کمی اروم بشم یا حالم بدتر بشه!

    در مورد این برادرم هم همیشه سعی کردم مثل دوست باشم واسش تا خواهر
    بارها در مورد ازدواج حرف زدیم
    همیشه حواسم بهش بوده و سعی کردم بهش محبت کنم که مبادا بره دنبال روابط اشتباه
    ولی نمیدونم چرا اینکارو کرده
    به خالم اینا هم گفته بود که من و مادرم در جریان پیام دادنش به دختر خاله ام هستیم در حالیکه همچین چیزی نبود
    دختر خاله ام بهم گفت و ازم خواست بهش نگم
    منم گفتم صبر کنم ببینم خودش چیزی میگه یا نه
    چند روز قبل باهاش حرف زدم گفتم ما ازدواج فامیلی دل خوشی نداشتیم خودت هم کاملا در جریان هستی
    و خب شرایطازدواج هم الان نداری به نظر من اگه هم میخوایازدواج کنی لطفا چشم هات رو باز کن فردای روز نیای بگی دختر خاله فلان بود و شما نگفتید و از این چیزا
    گفت مگه چیزی شده گفتم چیزی نشده مدت ها بود میخواستم بهت بگم فرصتش نشد دیگه تنها بودیم بهت گفتم

    میدونید خیلی بده بی اعتماد شدن
    دختر خاله ام با توجه به سنش هیکلش درشت تر هست و خوشگل هم هست تا حدی
    ولی دیگه اونقدر نیست که برادر متاهل من بهش پیام بده بگه اگه من زنمو طلاق بدم تو باهام ازدواج میکنی!
    اصلا گیریم زیباترین و بهترین دختر دنیا باشه چرا این پسرها باید همچین کاری میکردن
    اون روز برگشت گفت من شدم سپر بلا اگه عمو همیه وقت خواست ازدواج مجدد کنه من هستم!!!!!!!!!!!!
    میدونید برادرم مارو شرمنده کرد
    خاله ی من مظلومترین فردا خاندان ما هست، زبون نداره حرف بزنه اصلا
    مثل بچه ی خودش مارو تر و خشک میکرده تو بچگی
    چرا باید سعید همچین کاری با دخترش میکرد؟
    گیریم دخترش بد ولی داداش من چرا باید همچین اجازه ای به خودش میداده؟

    بهشون گفته بود چون دیدم باهام شوخی میکنی و رابطه ات خوبه منم فکر نکنم رفتارهام ناراحتت کنه!
    خاله ام هم برگشت گفت تو با پسرهای فامیل حرف نمیزنی؟ گفتم خب چرا درسته من دخترم اون ها پسر ولی ما فامیل هستیم
    من با یکیشون همشیره بودم مثل برادرهام میمونه، یه بار به خاله ام گفته بود تقصیر تو و خاله بوده وگرنه ما میتونستیم الان ازدواج کنیم
    ولی دلیلی نمیشه من با پسر فامیل یک حرفی بزنم اون به منظور بگیره که منظور من علاقه بوده!
    والا زمونه طوری شده که لابد نباید با برادر خودتم حرف بزنی که بقیه چیزی نگن!

    من از اون روز تا حالا در این مورد چیزی به برادرم نگفتم هیچوقت توی عمرم اون حالی ندیده بودمش
    خیلی بهم ریخت، رنگ و روش کاملا پریده بود بعد اینکه خالم اینا هم رفتند هم رفت بیرون تا شب خونه نیومد مادرم هم گفت اگه چیزی بهش بگیم ممکنه بلایی سر خودش بیاره
    دیگه صبر کردیم یه مقدار اروم بشه بعد ببینیم چرا اینکارو کرده.

    سلام

    پستها خیلی طولانی و گاهی تکراری بود برای همین تاپیک رو کامل نخوندم
    پس ممکنه حرفام تکراری باشه که عذر میخوام

    دختر خالتون دست پیش رو گرفته که پس نیفته احتمالا با درخواست شما در مورد داشتن صداقت متوجه شده که ازدواجش با برادرتون منتفی خواسته به نوعی ضربه بزنه و خودش رو یه جور آروم کنه که واقعا رفتار خیلی خیلی بچگانه ایه و نشون میده ثبات روانی نداره

    برادتون کار اشتباهی کرده اما مقصر همه اتفاقها نیست
    به برادرتون و مادرتون در مورد گذشته دختر خالتون حقیقت رو بگین و جوری نباشه که دخترخالتون بتونه با جانماز آب کشیدن خونوادتون رو نسبت به هم بدبین کنه و اگه قصد انتقام دارین به خانواده خالتون هم بگین

    به نظر من با توجه به اینکه میگین قصد برادرتون واقعا ازدواج بوده نشون میده پسر خیلی خوبیه و با توجه به اینکه شما رو هم در جریان گذاشته نشونه صداقتشه پس تو خونه خیلی محکومش نکنین و بیشتر راهنماییش کنین

    من برادرای دیگتون رو نمیشناسم ولی با چیزی که درباره دخترخالتون گفتین احتمالا در مورد داداشهای دیگتون داره دروغ میگه یا همه واقعیت رو نمی گه ( اینو کشش ندین )
    امضای ایشان
    من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم


    برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:

    به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
    نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.


  26. کاربران زیر از آرش67 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط آرش67 نمایش پست ها
    سلام

    پستها خیلی طولانی و گاهی تکراری بود برای همین تاپیک رو کامل نخوندم
    پس ممکنه حرفام تکراری باشه که عذر میخوام

    دختر خالتون دست پیش رو گرفته که پس نیفته احتمالا با درخواست شما در مورد داشتن صداقت متوجه شده که ازدواجش با برادرتون منتفی خواسته به نوعی ضربه بزنه و خودش رو یه جور آروم کنه که واقعا رفتار خیلی خیلی بچگانه ایه و نشون میده ثبات روانی نداره

    برادتون کار اشتباهی کرده اما مقصر همه اتفاقها نیست
    به برادرتون و مادرتون در مورد گذشته دختر خالتون حقیقت رو بگین و جوری نباشه که دخترخالتون بتونه با جانماز آب کشیدن خونوادتون رو نسبت به هم بدبین کنه و اگه قصد انتقام دارین به خانواده خالتون هم بگین

    به نظر من با توجه به اینکه میگین قصد برادرتون واقعا ازدواج بوده نشون میده پسر خیلی خوبیه و با توجه به اینکه شما رو هم در جریان گذاشته نشونه صداقتشه پس تو خونه خیلی محکومش نکنین و بیشتر راهنماییش کنین

    من برادرای دیگتون رو نمیشناسم ولی با چیزی که درباره دخترخالتون گفتین احتمالا در مورد داداشهای دیگتون داره دروغ میگه یا همه واقعیت رو نمی گه ( اینو کشش ندین )
    سلام
    ممنون از راهکارتون
    راستش من از اول هم نمیخواستم وارد مسئله ی این ها بشم
    برادرم ول کن نبود، دختر خاله ام هم بهم پیله کرد که ببینه نظر من چیه
    منم شک کرده بودم چون بارها قسم میخورد گفت اگر ازدواج کنم با اون پسر هست اگه هم نه دیگه هیچ کس
    برای همین شک کردم بهش، و بعدا هم فهمیدم میخواست از سادگی و صداقت من سوع استفاده کنه
    منم الان نمیخوام ازش انتقادم بگیرم ولی خب کار خیلی بدی کرد
    غرور برادرم و حرمت خونواده مون رو شکست البته برادرم مقصر بود
    چرا باید این همه سال این مسئله رو کش میداد
    این دو نفر آرامش من رو هم گاهی سلب میکردن، از دوسه سال پیش برادرم مدام میگفت نظرت در موردش چیه
    دختر خاله ام هم سر جریان دوست شدنش با اون پسر کلی من راهنماییش کردم ولی گوش نداد حتی یکی دو بار که نمیتونست با گوشی خودش پیام بده و مدام بی قراری میکرد با خط من به اون پسر پیام داد

    زمستون هم که خاله ام این موضوع رو مطرح کرد گفت حالم بد شده وقتی دخترم اینارو گفته به یکی از دایی هام زنگ زده بود و ازش خواسته بود با داداشم حرف بزنه!
    منم گفتم اشتباه کردی بچه که نیستی یک زن میانسال هستی باید به جای اینکه به دایی میگفتی به مادرم میگفتی یا به یکی دیگه از اعضای خونواده
    در عین حال روز بعد زنگ زد قسم داد که اون حرفای دیروز رو به سعید یا کسی دیگه نگیم، خب من هم خواستم بگم دیگه گفتم قسم داده اعتماد کرده درست نیست کش بدیم
    این وسط آبروی سعید بیچاره به کل رفت!
    تاوان اشتباهش رو داد، چرا وقتی دیده دختره کنکوریه و شرایطش حساسه رفته باز بهش پیام داده و گیر داده چرا عکس عاشقونه گذاشته روی پروفایلش!
    آخه یکی نبود بگه به تو چه ارتباطی داره خواهرته مگه یا نامزدت حق نداشت بهش پیله کنه

    هرچند دخترخاله ام هم اشتباه کرده باید وقتی دید سعید کوتاه نمیاد خیلی جدی به ما میگفت
    اصلا چرا در صورتیکه سعید رو هم دوست نداشته باید تحملش میکرده؟
    اصلا میتونست قهر کنه باهاش
    من دیدم گاهی یه چیزی بهش میگفت گفتم در مورد برادرم درست حرف بزن ولی دیگه نمیدونستم اصل جریان چی بوده
    اصلا چرا در مورد دوست پسر و ازدواج و عشق و عاشقیش و پیام دادن پسرهای دیگه همه رو به من میگفت ولی برادر خودمو نگفت که من حلش کنم
    نمیدونم واقعا
    با اینکه من بارها براش رفع اشکال درس کردم بارها حالش گرفته بود آرومش میکردم
    من از این جهت مقصر رو برادرم میدونم چون برادرم رفتار و رسوم خونواده ها رو بلد هست میتونست بگه میخوادش ما هم خب اعدامش نمیکردیم چرا باید این همه وقت کتمان میکرد که کار به اینجا بکشه
    حتی دخترخالم هم تو روی خودش گفت چند بار ازت خواستم اگه منو میخوای بیا به پدرمادرم بگو من اهل پیام بازی نیستم!
    بعد هم برگشت گفت اگه اهل پیام بازی بودم میرفتم با یه پسر بهتر ارتباط برقرار میکردم نه با تو!
    اگه داداشم مقصر نبود چرا سرشو پایین انداخت و چیزی نگفت؟
    چرا اجازه داد اون دختر 18 ساله غرورش رو بشکنه به اون شکل؟

    در مورد برادرهای دیگم هم تا جایی که من اطلاع دارم چند تا دختر واسه ازدواجشون معرفی کردیم یا خودشون پیشنهاد دادن سنتی خواستگاری و مراسمشون شکل گرفت
    حتی بعد خواستگاری رسمی و عقد برادرهام خودشون برای نامزداشون موبایل و خط خریدن
    یک بار هم بحث اختلاف یکیشون با همسرش بود گفت من توی عمرم به دختری بد نگاه نکردم
    و هیچوقت نه تلفنی نه پیام نه به طرز دیگه ای با دختری رابطه نداشتم
    نمیدونم، الان هم یکیشون خونمون هست، میگم برم بهش بگم ببینم حق با کی هست!

  28. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    هرچند برام آسون نبود پرسیدن این موضوع
    ولی خب بالاخره از برادر دومم پرسیدم
    خیلی تعجب کرد و براش سوال شد
    گفت من هیچوقت نه مجردی نه متاهلی به هیچ دختری پیام ندادم از جمله این بچه!
    گفت فقط قبل ازدواجم همون موقع که شما پیشنهادش دادید برای ازدواج دیدم به درد من نمیخوره فقط همون بوده در حد حرف زدن با شما
    خداروشکر خیالم راحت شد
    منم گفتم اگه میشه با هم بریم خونه شون و اونجا هم اینو بگو مقابل خاله و دخترش
    گفت هر موقع میگی میام باید هم بیام ببینم من چه دلیلی داره که به اون دختر که هنوزم که یک بچه است پیام بدم و ابراز علاقه کنم

    بعد هم گفت هر موقع خودت متاهل بشی یه سری چیزارو بهتر درک میکنی
    آدم مجرد ممکنه گاهی به علت احساسات جوونی اشتباهی ازش سر بزنه ولی من به خاطر تربیت خونوادگیمون هیچوقت همچین روابطی رو با هیچ دختری نداشتم.
    گفتم احتمال نمیدی همسرت یا کسی دیگه به قصد شوخی اینکارو کرده باشه، گفت همسرم که قطعا نبوده راست هم میگه چون همسرش اصلا به گوشی برادرم دست هم نمیزنه
    بعد هم گفتم پس داداش چی
    داشت بهم توضیح میداد که همسرش اومد و حرفمون قطع شد
    کمی خیالم راحت شد ولی خب تا حل شدن کامل این موضوع فکرم درگیر هست هنوز

    باید از برادر بزرگم هم بپرسم و در اولین فرصت با خاله و دختر خالم روربروشون کنم
    حالا این قابل هضم هست که برادر کوچیکم این اشتباه رو کرده و بر این حرفی نیست
    ولی چرا باید نجابت و پاکی برادرهای بزرگتر من رو زیر سوال میبرد
    واقعااا متاسف شدم.

  29. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    حدود دوساعت پیش سعید اومد پیش من
    من هم میخواستم بهونه ای پیدا کنم و سر بحث رو باهاش باز کنم
    اول مخالف بود و گفت نمیخوام در مورد اون روز حرفی بشنوم، من هم فکر کردم باز هم حق با دختر خالم بوده
    ولی بعدش گفتم من هم درگیر شدم میخوام این قضیه رو یک بار برای همیشه حل کنم
    بعدش گفتم چرا این همه سال به این دختر پیام دادی از وقتی کلاس 4 ام بوده!
    چندین بار قسم خورد گفت اگه هنوز بهم اعتماد داری خدا شاهد هست من اینکارو نکردم
    گفت یک روز که دخترخالم کلاس 4 ام بوده و خونه ی ما مهمون بودن با موبایل باباش به برادرم پیام داده که براش خواستگار اومده!
    گفت بهم گفته که خواستگار دارم ولی بهش نه میگم نگران نباش! و گفت در حالیکه من هیچوقت اون موقع بهش ابراز علاقه نکرده بودم
    بعد از اون ماجرا که این ها بزرگتر شدن چند بار سعید از من نظر خواست که چجور دختریه و میخواست بدونه من قبولش دارم یا نه
    من هم دوسال پیش که خیلی بهم پیله کرد و فکر ازدواج تو ذهنش بود سربسته بهش گفتم با یکی دوست بوده ولی گفتم دیگه نیست میتونی باهاش کنار بیای گفت اگه دیگه قول بده تکرار نکنه اره!
    منم خب درگیر درس و امتحانام بودم زیاد فرصت نداشتم ببینم چی درسته که انجام بدم
    بعد هم همه رو توضیح داد گفت من هیچوقت ازش نه خواستگاری کردم نه بهش ابراز علاقه کردم فقط وقتی به ازدواج فکرمیکردم این دختر هم تو ذهنم بوده
    و گفت اگه خودش خوشش نمیومد چرا جواب میداده به پیام هام یا اینکه چرا این دوسه سال منو بلاک نکرده یا به کسی نگفته

    من بغض کردم واقعا گفتم اگه اینجوریه چرا اون روز اجازه دادی غرورتو بشکنه اونم پیش خواهر و مادرت؟ و با آبروی تو بازی کنه
    گفت من خودم تحقیق کردم از طریق یک نفر و تا حدودی حتی محل کار اون پسری که این باهاش رابطه داره رو پیدا کردم! ولی بازم یقین نداشتم گفتم شاید دروغ باشه چون دیدم انقدر قشنگ نقش دخترای خوب رو بازی میکنه باورم نشده
    حتی گفت چندین نفر از اقوام و اطرفیان گفتن میخوای باهاش ازدواج کنی و این حرفا گفتم نه
    یکیشون هم گفته بود از کجا میتونی به این دختر اعتماد کنی مگه خبر داری با کی میره با کی میاد
    ولی باز گفت من زیاد باور نکردم
    حتی گفت اگه راست میگه اون پیامایی که من بهش ابراز علاقه کردم و یا ازش خواستگاری کردم رو بیاره که همه ببینن

    بعد گفت دو هفته پیش بهم پیام داده گفته بیا به خونواده ام بگو که منو میخوای!

    و گفت اون روز من خونه شون رفتم درست ولی پسر اون یکی خاله ام هم شاهد بوده که من چی گفتم
    گفت به خاله گفتم صداش کنه باهاش حرف بزنم اونم نیومده گفته من نمیخوام سعید هم گفته بوده من مگه ازت خواستگاری کردم که تو میگی نمیخوای!
    خلاصه همه ی حرفارو روشن کرد
    گفت اگه این مدت هم گاهی بهش پیام میدادم میخواستم شکم رو بررسی کنم که ببینم پای کسی در میون هست یا نه
    حتی گفت اگه تو پیشش حرفی زدی رو خاله و دخترش بهم گفتند!
    به سعید گفته بودن که من به دخترخاله ام گفتم اگه برادر دومم زنش رو طلاق بده تو باهاش ازدواج میکنی!
    در حالیکه خدای من شاهد هست من این حرف رو نزده بودم

    منم دیگه خیلی حرصم شد، گفتم ما با هم بزرگ شدیم بارها گوشی ها و لپتاپ هامون پیش هم بوده به هم مثل دو تا دوست اعتماد داشتیم چرا بهم نگفتی میخوایش که من بهت میگفتم ازش دور شو
    گفت اگه دلت برای من میسوخت چند روز پیش که در موردش پرسیدم میگفتی دورشو خط بکش منم گفتم من منتظر بودم اگه جدی شد و ازمون خواستی بریم خواستگاری اون موقع سربسته میگم
    بعد در مورد دوست پسرش سوال پرسید که از کدوم شهره و فلان منم اول نگفتم بعد دیدم قهر کرد گفت مگه من میخوام برم چیزی بگم بهش
    منم وقتی دیدم خاله ام ودخترش اون همه در حق ما بی رحمی کردند و میخواستن آبروی برادرهای من رو ببرند در حالیکه این ها واقعا منظور بدی به اون دختر نداشتند
    از خجالتش دراومدم خیلی از چیزایی که درباره اش میدونستم رو بهش گفتم
    وقتی که حرفارو میشنید خیلی حرصش در اومد
    گفت داره از این هرزه ی عوضی حالم بهم میخوره و نمیخوام تا اخر عمرم دیگه نه اسمش رو بیارم نه ببینمش!
    خیلی حرصش شد گفت خاله الان بگه که دخترش از فاطمه ی زهرا هم پاک تره وخودشم شیش متر زبون در بیاره بگه قیامتی هست و من حقمو میگیرم!

    من خیلی صبر کردم خورد شدن برادرم رو دیدم اهانت اون ها به برادرهای متاهلم رو دیدم
    دوسه روزه که به زمین و زمان بی اعتماد شدم از کار و زندگیم افتادم همش فکرم درگیره که خدایا چرا این پسرها باید اینکارو میکردن
    پسرهایی که این همه سال میشناختم
    پسرهایی که اگه کسی به من چپ نگاه میکرد کلی غیرتی میشدن چجوری باید به خاله و دخترخاله ی من خیانت میکردن

    وقتی هم گفتم چرا اون روز هیچی نگفتی
    گفت من سکوت کردم چون اون ها مهمون بودند نخواستم حرمت بشکنم
    و در حالیکه میتونستم اسم اون پسره رو بگم که اون دختره ی آشغال و هرزه دهنشو ببنده ولی ترسیدم خاله روانی بشه و یا بلایی سرش بیاره گفتم شر نشه بهتره سکوت کنم!!!!!!!!!!
    منم گفتم اشتباه کردی اینارو نمیگفتی ولی باید جواب حرفاشو میدادی که ما فکر بد در موردت نمیکردیم
    گفت اگه تو و مامان به پاکی من به خاطر یه مشت جفنگ های اون ها شک کردید همون بهتر که شک کنید
    بعد هم گفت من سه سال اصفهان بودم 600 کیلومتر اون ورتر که شماها رو ماهها ندیدم و خونه ی مجردی داشتم و شرایط دوستی و هر رابطه ای رو داشتم
    ولی خدای من شاهد بوده حتی یک بار هم به دختری بد نگاه نکردم و گفت یک بار دو تا دختر اومدن بهش پیشنهاد دادن و خواستن باهاش دوست بشن که باهاشون بد برخورد کرده
    گفت اون موقع ها اوج نیاز جنسی و احساسی من بوده شرایط سخت درس خوندن توی یه دانشگاه سخت غریبی و تنهایی میتونست باعث بشه من بیراهه برم ولی هیچوقت نرفتم

    خب من دیدم نمازاشو همیشه میخوند همیشه گوشی دستش بود داشت از روش قران میخوند
    بارها در مورد تفسیر ایه های مختلف با من حرف میزد اما حرف های دخترخاله ام و خاله ام خیلی روی من و مادرم تاثیر گذاشته بود

    بعد هم که همه چیز روشن شد و دروغ های اون ها معلوم شد
    گفتم یک روز من به همراه شما سه نفر و مامان باید بریم خونشون و یه چیزایی روشن بشه
    خیلی بده آدم بخواد با آبروی چند تا جوون اینجوری بازی کنه
    من امشب از دو تا از برادرهام مطمئن شدم که این ها اینکاره نبودن
    بعد هم اگه بودن میتونستن برن با یه دختر غریبه که لو هم نرن نه دختر خاله شون!
    همسایه ها و فامیل هم خب برادرهای منو میشناسن وقتی بحثی پیش میاد روی پاکیشون قسم میخورن

    در مورد برادر بزرگم هم نمیخوام از پاکیش تعریف کنم ولی خدا میدونه توی عمرم یک بار ندیدم لغزشش رو حتی بوده گاهی تو خیابون دیده پسری به دختری متلک میندازه میخواست بره دعوا کنه
    پدر من هم لقمه ی حروم به بچه ها نداده که بخوان اینجوری مزد زحماتش رو با خیانت بدن
    مطمئنم اون اینکارو نکرده
    پسری که خودش خواهر و مادر داشته باشه چطور میتونه به دختری خیانت کنه

    تقریبا همه چیز برام روشن شد
    میتونم برم به خاله ام و حتی شوهرخاله ام همه ی کارایی که دخترشون کرده رو بگم
    خالم باید بدونه دخترش رو نباید با فاطمه ی زهرا مقایسه کنه
    ولی نمیخوام شر درست کنم تا همینجا که حقیقت داره برام توی دل این شب تاریک روشن میشه کافی هست
    دخترخاله ام هم با پاکدامنیش بره دنبال زندگی خودش
    نمیخوام دیگه باهاشون ارتباطی داشته باشم.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-12-2017 در ساعت 03:56 AM

  30. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    [quote=رزمریم;249484]
    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها

    ببین دختر خالت که نمیاد بگه من خودم یه جوری رفتار کردم که داداشت مجبور بشه بهم ابراز علاقه کنه

    مطمئنن در مورد خودش خوب میگه و اونو بد جلوه میده

    مسلما داداشت هم فک میکنه واقعا خودش اینو گفته و اون تقصیری نداره چون مردها هم زیاد حافظشون دقیق نیست تو این چیزا

    واسه همین یه عبارت کلی میگه که خودش باهام خوب بوده و ...

    این پیام دادنا و ... نشون میده که خودش سر و گوشش میجنبه

    اینو هم باید به خالت میگفتی که اگه پسرای فامیلتون به تو حرفی نزدن بخاطر رفتار شایسته تو هم بوده نه اینکه فقط پسرا خوب بودن

    بهرحال این توصیفاتی که از دخترخالت میکنی اینجوری به نظر نمیرسه که یه دختر ساده مظلوم از همه چیز بی خبر باشه و سعید هم بخواد اذیتش کنه

    اتفاقا خیلی هم دختر کاربلدیه و میخواد اینجوری خودش رو بولد کنه و مرکز توجه

    تندی هم نکن که بگن حق به جانب بودی ...

    با سیاست مثل خودش که با پنبه سر میبری و آخرش هم همه چیز رو میندازه گردن دیگران

    حق با تو بود مریم
    ولی من ساده این چند روز قربانی حرف های دروغی دخترخاله ام شدم
    ای کاش خاله ام میفهمید دخترش چجور ادمیه که دیگه ابروی کسی رو نبره
    من پیام های چند روز پیش دخترخاله ام رو به سعید نشون دادم گفت تورو ساده فرض کرده میخواسته زرنگی کنه
    من اگه این همه مدت سکوت کردم اگه نخواستم ابروشو ببرم به خاطر سادگیم نبود دلم براش سوخت گفتم ابروش پیش برادرم نره
    ولی لیاقت اعتماد نداشت
    حتی توی دهن من هم دروغ گذاشته بود

    واقعا متاسف شدم برای دخترخاله ام و خاله ام
    چرا خاله ی من که مثل مادر این پسرها بود باید باور میکرد این سه تا پسر به دخترش بد نگاه میکردن و بهش پیام فرستادن که منظور بد داشته باشن
    وقتی در مورد برادر دومم گفتم سعید گفت اگه کسی این حرفو در مورد اون بزنه میگم من بودم چون محاله اینکارو کرده باشه.
    دخترخاله ام و خاله ام برای من دیگه مردند
    فقط میخوام یک بار ببنیمشون که برادرهام بهش بگن که به دخترش نظر نداشتن و پیام ندادن
    اون هم بره با دختری که ادعا میکنه از فاطمه ی پیامبر پاک تره
    ولی خب دنیا کوچیکتر از اونی هست که آدم فکرش رو کنه یه روزی سزای اعمالشون رو امیدوارم ببینن!

  31. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    بچه ها از همتون واقعا ممنونم
    این دوسه شب من خواب و خوراک راحت نداشتم
    خیلی بده به کسایی که به پاکیشون ایمان داشته باشی بدبین بشی
    خیلی سخته
    حرف های شما کمکم کرد که خیلی زود تر واقعیت رو بفهمم.
    من ساده نمیدونستم این دختر از هفت خط های روزگار هست و خیلی قشنگ نقش بازی میکنه.
    خوشحالم که این دختر زن برادرم نشد
    و امشب دیگه با خیال راحت سرم رو روی بالش میذارم.
    خدایا ازت ممنونم که کمکم کردی بفهمم برادرهام خیانت نکردن
    امیدوارم برادر بزرگم هم اینکارو نکرده باشه.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-12-2017 در ساعت 04:12 AM

  32. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    [quote=یلدا 25;249515]
    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها


    حق با تو بود مریم
    ولی من ساده این چند روز قربانی حرف های دروغی دخترخاله ام شدم
    ای کاش خاله ام میفهمید دخترش چجور ادمیه که دیگه ابروی کسی رو نبره
    من پیام های چند روز پیش دخترخاله ام رو به سعید نشون دادم گفت تورو ساده فرض کرده میخواسته زرنگی کنه
    من اگه این همه مدت سکوت کردم اگه نخواستم ابروشو ببرم به خاطر سادگیم نبود دلم براش سوخت گفتم ابروش پیش برادرم نره
    ولی لیاقت اعتماد نداشت
    حتی توی دهن من هم دروغ گذاشته بود

    واقعا متاسف شدم برای دخترخاله ام و خاله ام
    چرا خاله ی من که مثل مادر این پسرها بود باید باور میکرد این سه تا پسر به دخترش بد نگاه میکردن و بهش پیام فرستادن که منظور بد داشته باشن
    وقتی در مورد برادر دومم گفتم سعید گفت اگه کسی این حرفو در مورد اون بزنه میگم من بودم چون محاله اینکارو کرده باشه.
    دخترخاله ام و خاله ام برای من دیگه مردند
    فقط میخوام یک بار ببنیمشون که برادرهام بهش بگن که به دخترش نظر نداشتن و پیام ندادن
    اون هم بره با دختری که ادعا میکنه از فاطمه ی پیامبر پاک تره
    ولی خب دنیا کوچیکتر از اونی هست که آدم فکرش رو کنه یه روزی سزای اعمالشون رو امیدوارم ببینن!
    خب خدا رو شکر که برات روشن شد

    دیدی بهت گفتم خودت میفهمی اینا همش دروغه...مثه همون شب که بهت گفتم این الکی به دوس پسرش میگه شوهرم و گفتی نه واقعا میخوادش!!!! حالا به حرفم بیشتر میرسی که با چه آدمی طرفین

    به نظرم بهترین کار همینه که برید همونجوری که خودشون اومدن حرف زدن شما هم برید شفاف سازی کنین

    این دختر میخواد اگه با دوس پسرش نشد ازدواج کنه یه موردی تو فامیل داشته باشه که مجبور باشه بگیرتش

    من از این دخترا زیاد دیدم از هیچ دروغی نمیترسن و کل فامیل رو بهم میریزن به راحتی آب خوردن

    بهتره شما برید حسن نیتتون رو ثابت کنین که خالت هم به فکر دخترش باشه اگه لازم بود هم تنهایی و تو خلوت سربسته به خالت بگو که دخترش چطوریه....دیگه به خودشون مربوطه چطور باهاش رفتار کنن و گرنه بیشتر از این بهتون آسیب میرسونه
    ویرایش توسط رزمریم : 08-12-2017 در ساعت 10:09 PM

  34. 2 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    [quote=رزمریم;249595]
    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها

    خب خدا رو شکر که برات روشن شد

    دیدی بهت گفتم خودت میفهمی اینا همش دروغه...مثه همون شب که بهت گفتم این الکی به دوس پسرش میگه شوهرم و گفتی نه واقعا میخوادش!!!! حالا به حرفم بیشتر میرسی که با چه آدمی طرفین

    به نظرم بهترین کار همینه که برید همونجوری که خودشون اومدن حرف زدن شما هم برید شفاف سازی کنین

    این دختر میخواد اگه با دوس پسرش نشد ازدواج کنه یه موردی تو فامیل داشته باشه که مجبور باشه بگیرتش

    من از این دخترا زیاد دیدم از هیچ دروغی نمیترسن و کل فامیل رو بهم میریزن به راحتی آب خوردن

    بهتره شما برید حسن نیتتون رو ثابت کنین که خالت هم به فکر دخترش باشه اگه لازم بود هم تنهایی و تو خلوت سربسته به خالت بگو که دخترش چطوریه....دیگه به خودشون مربوطه چطور باهاش رفتار کنن و گرنه بیشتر از این بهتون آسیب میرسونه

    ممنون مریم جان
    این دو روزه همش به حرف های تو فکر میکردم
    ولی نمیدونستم دختر خاله ام میتونه انقدر بد باشه
    حالا سعید هم درسته کارش اشتباه بوده ولی گفت من هیچوقت ازش نه خواستگاری کردم نه بهش ابراز علاقه کردم و خودش گفته اگه منو میخوای بیا به پدرمادرم بگو!
    من هم ساده حرفاشو باور کرده بودم
    گفتم هم فعلا به سعید چیزی نگم که اعتماد و ابروی اون خراب نشه ولی خودش باعث شد اینکارو بکنم هرچند ته وجودم یه عذاب وجدانی دارم!
    ولی خب اون خیلی بد کرد
    به هرحال من دخترم درک میکنم شرایط رو
    گیریم سعید هم بهش زیاد پیام داده باشه خب اگه مایل نبود میتونست باهاش جدی حرف بزنه اگه بازم تکرار کرد بلاکش کنه و شماره اش رو هم بذاره تو لیست سیاه!
    اصلا میتونست هر وقت هم میدیدش باهاش حرف نزنه
    ولی خب اون بدترین راه رو انتخاب کرد، میخواست نه تنها خودش رو خوب نشون بده بلکه چهره ی سعید و دو تا برادر دیگم رو هم پیش ما خراب کنه
    داشتم دیونه میشدم، خیلی سخته اعتماد یک عمر رو به کسی شک کنی

    بدتر از دختر خاله ام ، خاله ی ساده ی من بود، تو فامیل شاید مظلومترین باشه ولی اون روز شده بود ظالم ترین آدم برای سعید بیچاره
    نمیدونم سعید چجوری تونست اون همه سکوت کنه اون هم به خاطر اینکه شرایط خاله ام و دخترش بد نشه!
    خاله ی من یک مقدار از نظر روحی حساس هست گفت دلم سوخته واسش وگرنه آمار دخترش رو کاملا داشتم ولی حرفای تو یک مهر تایید براشون بوده!
    سعید هم گفت اگه این دختر خوبی بود به خاطر ابروی خودش هم میشد اینکارو نمیکرد که خودشو بیگناه لو بده و همه ی تقصیرارو گردن بقیه بندازه

    امروز که مادرم فهمید من به برادر دومم موضوع پیامک رو گفتم ناراحت شد گفت اشتباه کردی بهتر بود کشش نمیدادی
    منم گفتم اشتباه رو خواهرت و دخترش کردن من هم نمیتونم بشینم نگاهشون کنم که اینجوری به خونواده ام تهمت بزنن
    باید میفهمیدم حقیقت رو
    هرچند من خیلی بهشون اعتماد داشتم دختر خاله ام خیلی سرزبون دار هست و همیشه حق به جانب حرف میزنه
    اون روز جلوی چشم ما برگشته میگه اگه یک وقت خواستید برای عمو زن دیگه ای بگیرید من هستم تعارف نکنید!
    بابای من رو میگفت، دختره ی بی چشم و رو دیگه حرمت موی سفید پدرم رو هم نگرفت که از بابای خودشم سنش بیشتره
    من واقعا نمیدونم این دخترو از بچگی باهاش بودم دیدم زبون دار هست ولی دیگه دروغ و بازی هاش رو نمیدونستم
    واقعا متاسف شدم واسش

    مادرمم میگه دیگه لازم نیست داداشاتو ببری خونه ی خاله ات
    منم گفتم دیگه نمیخوام اسم اون زن و دخترش رو بشنوم ولی خب به خاطر آبروی برادرهام لازمه که اینکارو کنم
    نمیدونم خاله ی ساده ی من چرا باید انقدر راحت قبول میکرد بچه هایی که تو بغل خودش بزرگ شدند اینجوری میتونن راحت بهش خیانت کنن
    من خیلی خاله ام رو دوس داشتم ولی دیگه اصلا دوسش ندارم!
    منتظرم به برادرم بزرگم هم موضوع پیامک رو بگم و بعد یه وقت بریم خونه شون سعید هم میل خودشه اگه نیاد همه ی کاسه کوزه ها برای همیشه سرش میشکنه پیش اون ها

    در مورد دختر خاله ام هم به نظرت به خاله ام بگم؟
    اگه بلایی سرش بیاد چی؟
    یا اگه به دختر خاله ام بگه و اون بلایی سر خودش بیاره من میشم مقصر نه؟
    مادرم گفت در این مورد حداقل چیزی نگو بهشون
    اصلا اون ها که با ما اینجوری کردن من چرا باید واسش دلسوزی کنم؟
    شاید این ها نقشه بوده که دختر خاله ام میخواسته آبروی سعید اینارو ببره و اخر سر هم با اون پسره ازدواج کنه
    نمیدونم توی اون مغز پلیدش چی میگذشته!

  36. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    [quote=یلدا 25;249653]
    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها


    ممنون مریم جان
    این دو روزه همش به حرف های تو فکر میکردم
    ولی نمیدونستم دختر خاله ام میتونه انقدر بد باشه
    حالا سعید هم درسته کارش اشتباه بوده ولی گفت من هیچوقت ازش نه خواستگاری کردم نه بهش ابراز علاقه کردم و خودش گفته اگه منو میخوای بیا به پدرمادرم بگو!
    من هم ساده حرفاشو باور کرده بودم
    گفتم هم فعلا به سعید چیزی نگم که اعتماد و ابروی اون خراب نشه ولی خودش باعث شد اینکارو بکنم هرچند ته وجودم یه عذاب وجدانی دارم!
    ولی خب اون خیلی بد کرد
    به هرحال من دخترم درک میکنم شرایط رو
    گیریم سعید هم بهش زیاد پیام داده باشه خب اگه مایل نبود میتونست باهاش جدی حرف بزنه اگه بازم تکرار کرد بلاکش کنه و شماره اش رو هم بذاره تو لیست سیاه!
    اصلا میتونست هر وقت هم میدیدش باهاش حرف نزنه
    ولی خب اون بدترین راه رو انتخاب کرد، میخواست نه تنها خودش رو خوب نشون بده بلکه چهره ی سعید و دو تا برادر دیگم رو هم پیش ما خراب کنه
    داشتم دیونه میشدم، خیلی سخته اعتماد یک عمر رو به کسی شک کنی

    بدتر از دختر خاله ام ، خاله ی ساده ی من بود، تو فامیل شاید مظلومترین باشه ولی اون روز شده بود ظالم ترین آدم برای سعید بیچاره
    نمیدونم سعید چجوری تونست اون همه سکوت کنه اون هم به خاطر اینکه شرایط خاله ام و دخترش بد نشه!
    خاله ی من یک مقدار از نظر روحی حساس هست گفت دلم سوخته واسش وگرنه آمار دخترش رو کاملا داشتم ولی حرفای تو یک مهر تایید براشون بوده!
    سعید هم گفت اگه این دختر خوبی بود به خاطر ابروی خودش هم میشد اینکارو نمیکرد که خودشو بیگناه لو بده و همه ی تقصیرارو گردن بقیه بندازه

    امروز که مادرم فهمید من به برادر دومم موضوع پیامک رو گفتم ناراحت شد گفت اشتباه کردی بهتر بود کشش نمیدادی
    منم گفتم اشتباه رو خواهرت و دخترش کردن من هم نمیتونم بشینم نگاهشون کنم که اینجوری به خونواده ام تهمت بزنن
    باید میفهمیدم حقیقت رو
    هرچند من خیلی بهشون اعتماد داشتم دختر خاله ام خیلی سرزبون دار هست و همیشه حق به جانب حرف میزنه
    اون روز جلوی چشم ما برگشته میگه اگه یک وقت خواستید برای عمو زن دیگه ای بگیرید من هستم تعارف نکنید!
    بابای من رو میگفت، دختره ی بی چشم و رو دیگه حرمت موی سفید پدرم رو هم نگرفت که از بابای خودشم سنش بیشتره
    من واقعا نمیدونم این دخترو از بچگی باهاش بودم دیدم زبون دار هست ولی دیگه دروغ و بازی هاش رو نمیدونستم
    واقعا متاسف شدم واسش

    مادرمم میگه دیگه لازم نیست داداشاتو ببری خونه ی خاله ات
    منم گفتم دیگه نمیخوام اسم اون زن و دخترش رو بشنوم ولی خب به خاطر آبروی برادرهام لازمه که اینکارو کنم
    نمیدونم خاله ی ساده ی من چرا باید انقدر راحت قبول میکرد بچه هایی که تو بغل خودش بزرگ شدند اینجوری میتونن راحت بهش خیانت کنن
    من خیلی خاله ام رو دوس داشتم ولی دیگه اصلا دوسش ندارم!
    منتظرم به برادرم بزرگم هم موضوع پیامک رو بگم و بعد یه وقت بریم خونه شون سعید هم میل خودشه اگه نیاد همه ی کاسه کوزه ها برای همیشه سرش میشکنه پیش اون ها

    در مورد دختر خاله ام هم به نظرت به خاله ام بگم؟
    اگه بلایی سرش بیاد چی؟
    یا اگه به دختر خاله ام بگه و اون بلایی سر خودش بیاره من میشم مقصر نه؟
    مادرم گفت در این مورد حداقل چیزی نگو بهشون
    اصلا اون ها که با ما اینجوری کردن من چرا باید واسش دلسوزی کنم؟
    شاید این ها نقشه بوده که دختر خاله ام میخواسته آبروی سعید اینارو ببره و اخر سر هم با اون پسره ازدواج کنه
    نمیدونم توی اون مغز پلیدش چی میگذشته!
    به نظرم چیزی فعلا در مورد رابطه دختر خالت نگو به خانوادش

    ولی نذار این حرفا رو داداشات و خانوادت بمونه

    اینو هم به خالت بگو که سعید گفته اصلا بهش نگفته بیا ازدواج کنیم و اون خودش به سعید گفته...و چرا نباید سعید رو بلاک میکرده؟!!!؟؟

    مقابله به مثل هم نیست...یه حرفی به شما زده شده باید دروغ و راستش معلوم بشه

    یه وقتی هم برو که شوهر خالت نباشه بابای خودت رو هم نبر...که یه وقت دعوا بشه

    فقط برید این حرفایی که بهتون زده شده رو کاملا برا خالت توضیح بدین که اشتباه میکنن

    از خالت هم بد به دل نگیر...بهرحال اونم دخترشو نمیشناسه هنوز وقتی حتی نمیدونه دوست پسر داره!!!!! فک میکنه دخترش راست میگه

  37. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  38. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34700
    نوشته ها
    1,062
    تشکـر
    842
    تشکر شده 530 بار در 398 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    به نظرم اگه می خواید کاری بکنید با آرامش با خالتون صحبت کنید و بگید که دخترش چه دروغایی گفته و رودر رو کردن رو اگه لازم شد انجام بدین
    امضای ایشان
    من مثل خیلی از کاربرای دیگه دانش و تخصصی تو مشاوره ندارم و فقط نظر خودمو میگم


    برای کسانی که قوانین سرسختانه در زندگی شون میذارن:

    به جای تمرکز بر روی نتایج ، به تلاش های خود بیندیشیم و برنامه ریزی کنیم.
    نگاه به گذشته، افسردگی و نگاه به آینده ، اضطراب ایجاد می کند، چون نه قادر به تغییر گذشته ایم و نه به آینده آگاهی داریم.


  39. کاربران زیر از آرش67 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  40. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    [quote=رزمریم;249658]
    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها

    به نظرم چیزی فعلا در مورد رابطه دختر خالت نگو به خانوادش

    ولی نذار این حرفا رو داداشات و خانوادت بمونه

    اینو هم به خالت بگو که سعید گفته اصلا بهش نگفته بیا ازدواج کنیم و اون خودش به سعید گفته...و چرا نباید سعید رو بلاک میکرده؟!!!؟؟

    مقابله به مثل هم نیست...یه حرفی به شما زده شده باید دروغ و راستش معلوم بشه

    یه وقتی هم برو که شوهر خالت نباشه بابای خودت رو هم نبر...که یه وقت دعوا بشه

    فقط برید این حرفایی که بهتون زده شده رو کاملا برا خالت توضیح بدین که اشتباه میکنن

    از خالت هم بد به دل نگیر...بهرحال اونم دخترشو نمیشناسه هنوز وقتی حتی نمیدونه دوست پسر داره!!!!! فک میکنه دخترش راست میگه

    ممنون عزیزم
    کاملا موافقم
    اگه سعید بیاد خودش بگه بهتره که دختر خاله ام دیگه روش کم بشه انقدر حرف بزرگتر از دهنش نزنه
    والا دختر گفتن یه حیایی گفتن، بعضی ها دیگه شورش رو در آوردن
    فکر میکنه یه قد و هیکلی درست کرده دیگه باید همیشه حق با اون باشه
    میدونی من حرصم میشه واقعا
    خاله ام و شوهرخاله ام قبلنا که این دختر بچه بود اگه کسی رو میدیدن که حجابش خوب نیست کلی غر میزدن که فلان و فلان
    بعد دخترش قشنگ همونجوری لباس میپوشید ولی چون مثلا میخواستن مراعاتشو کنن که بچه ی بزرگه و فلانه چیزی نگفتن!
    حتی از وقتی با اون پسره دوست شده دیگه اون هر چی میگفت گوش میداد، باورت نمیشه دیکه حتی موهاشو بیرون نمیذاشت چادر هم سرش میکرد گاهی
    بعد چند وقت پیش پدرم برگشته به من میگه ببین دخترخاله ات چقدر محجبه است خونه ی ما اومدن چادر از سرش نمیفتاد!
    منم خواستم بگم دستت درد نکنه بابا من چه بی حجابی ای داشتم که داری چادر اون بچه رو به رخ من میکشی
    یا وقتایی که اون هفت قلم آرایش میکنه بیرون میره نمیدونم چرا بابام اون موقع حجابش رو نمیبینه!
    اصلا مگه هر کی چادر نداره باید بگیم بی حجابه؟
    من خیلی موافق چادر هستم ولی خب بنا به دلایلی نمیپوشم

    این چند روز برادر بزرگم سرش خیلی شلوغه در اولین فرصت بهش میگم و ازش میخوام بیاد که بریم خونه ی خالم یه وقتی هم باشه که شوهرخاله ام خونه نباشه.
    من از خاله ام واقعا ناراحتم
    درسته دخترش اون حرفارو میزد و تحت تاثیر قرار گرفته بود
    اون روز برگشته میگه دخترم آستانه ی تحملش خیلی کم شده تا میای یه چیزی بهش بگی میزنه زیر گریه و عین آتشفشان منفجر میشه بعد روشو به سعید کرد گفت تقصیر اذیت های تو بوده
    دختر خاله ام هم گفت اگه من دیونه بشم تقصیر پسر شماست!
    من باز چیزی نگفتم گفتم سعید اشتباه کرده ما باید شرمندگیش رو بکشیم
    ولی خب تا جایی که میدونم علت بهم ریختن اعصاب دخترخاله ام قهرهاش با اون پسره بود که بعضی شب ها اونقدر گریه میکرد و هق هق میزد بعد تو خونه دروغی میگفت دلم درد میکنه مریضم فلانم! بعد حتی مشکل تنفسی پیدا کرد دکتر براش اسپری تجویز کرد، حتی خودشم گفت اجی به خاطر دعواهام با میلاد اینجوری شدم منم باز گفتم دست از سر این پسره بردار تا بدتر نشده شرایطتت گوش نمیداد باز
    ولی اون روز دقیقا گفت من اگه دیونه بشم تقصیر پسر شماست!

    اگه دختر بی سر زبون و ساده ای بود باز یه چیزی
    ولی خب من موندم با مزاحم های دیگه اش که چندین بار دیدم پیام میدادن چرا نرفت خونه شون مثل سعید دعواشون کنه
    چرا اصلا همون بار اول شماره اش رو بلاک نکرد و یا جدی به خودش تذکر بده
    از اون ور باهاش پیام میداده از این ور اومد پیش ما اینجوری میگفت
    خب کسی نیست بگه مگه مرض داری اخه وقتی دوس نداری اشتباه میکنی جواب میدی
    ولی همه ی کاسه کوزه هاش رو سر سعید شکست.
    بعد سعید بازم میگه باید صبور بود خودش یه وقتی پشیمون میشه میفهمه من هدفم اذیت کردنش نبوده!
    یادته خودت چند بار گفتی دخترخاله ات خیلی زرنگه و میخواد کاری کنه با سعید ازدواج کنه ولی من باورم نمیشد تا به چشم خودم رفتارهاشو دیدم.
    باورش خیلی سخت بود من هنوز توی شوکم!

    اون شب که همه ی پیام هاشو توی تلگرامم به سعید نشون میدادم گفت ببین این دختره ی عوضی تورو ساده گیر اورده که ازت مطمئن بشه بعد از اون ور همون موقع خودش بهم پیام داده اگه منو میخوای بیا خواستگاری! گفت پیامهاشو دارم همه رو و اگه لازم بشه به خاله نشون میدم که ببینه همه ی اشتباهارو من نکردم
    نمیدونم واقعا شایدم دروغ میگفت میخواد هنوز با اون پسره ازدواج کنه
    معلوم نیست چی تو سرش هست.
    ولی خب باز هم سعید اعتراف کرد که اشتباه کرده
    بعد شاکی شده بود گفت این همه وقت من ازت پرسیدم این دختر مشکلی نداره هیچی نگفتی با اینکه این چند سال از رابطه اش با خبر بودی
    منم گفتم من منتظر شدم ببینم تصمیم تو جدی میشه یا نه
    گفت باید سربسته میگفتی بکش کنار حتی میتونستی اسم اون پسره رو هم نیاری
    منم گفتم اون توی عالم فامیلی و دوستی به من اعتماد کرده چرا وقتی تو باهاش ازدواج نمیکنی من میومدم ابروشو پیش تو میبردم
    بعد هم چند بار ازت پرسیدم گفتی فعلا برنامه ی ازدواج نداری بعد از اون ور رفتی به اون پیام دادی
    گفت اگه بهش گاهی پیام میدادم چون میخواستم قضیه ی اون پسره رو ازش اعتراف بگیرم!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-14-2017 در ساعت 11:57 AM

  41. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط آرش67 نمایش پست ها
    به نظرم اگه می خواید کاری بکنید با آرامش با خالتون صحبت کنید و بگید که دخترش چه دروغایی گفته و رودر رو کردن رو اگه لازم شد انجام بدین
    متشکرم
    بله واقعا به نظر من که لازمه این مسئله شفاف سازی بشه
    خاله ام باید بدونه دخترش خیلی راحت به برادرهای من تهمت زد
    اگه این ها میخواستن با دختری باشن این همه دختر چرا باید به اون میگفتن!

    حالا دختر خاله ی من دوست پسر داره یا نداشته باشه یا بخواد باهاش ازدواج کنه به خودش مربوط هست
    همیشه مادرم اینا میگفتن این دختر مثل خواهر کوچیکته
    بارها کمکش کردم
    حتی گاهی فکر میکردم اگه یک روزی خالم از رابطه اش با این پسر مطلع بشه و بفهمه من میدونستم و بهش چیزی نگفتم چه حالی بشه
    ولی خب دخترخاله ام گفت نباید کسی بدونه منم نمیگفتم.

    باورش برام سخت بود بیاد همچین حرفایی رو خونه ی ما بزنه
    میتونست همون روزی که سعید رفته بود خونه شون همون موقع بهش میگفت
    حالا لازم بود اینجوری قشون کشی میکرد!
    برای خودم متاسفم که من درباره اش چی فکر میکردم و چی شد..!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-14-2017 در ساعت 12:24 PM

  42. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7488
    نوشته ها
    381
    تشکـر
    942
    تشکر شده 1,135 بار در 596 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    سلام یلدا جان. خوبی عزیزم؟
    ناراحت شدم بابت این اتفاقاتی که براتون افتاده. ولی بنظرم باید خدا رو شکر کنی که زودتر دخترخالت رو شناختی. بنظر میاد دخترخالت خیلی بچه هست و کاملا ناشیانه رفتار میکنه.
    بنظر من از داداشت بخواه که دور دخترخاله و خونوادش رو خط بکشه و دیگه به هیچ وجه بهشون پیام نده.
    مشخصه که دخترخالت هیچ علاقه ای به داداشت نداشته و چه هدفی ازین کاراش داشته.
    بهتره یه عذرخواهی از خالتون بکنید بابت اتفاقاتی که پیش اومده و قضیه رو کش ندید. حتی راجب گذشته دخترخالت هم به هیچ کس چیزی نگو. کار خوبی نیست. مطمئن باش یه روز خود خالت متوجه اشتباهات دخترش میشه.
    غصه نخور. الان داداشت نیاز داره که حمایت بشه. چون غرورش شکسته شده.
    راجب پیام هایی که بقیه داداشات به دختر خالت دادند هم مطمئن نباش. شاید دروغ گفته باشه. بهتره به بقیه داداشات بطور غیرمستقیم بگی که هیچ ارتباطی با این دخترخالت نداشته باشن چون دختر خوبی نیست و اهل فتنه به پا کردن هست و ممکنه زندگی مشترکشون رو بهم بریزه.

  43. کاربران زیر از رنگو بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  44. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط رنگو نمایش پست ها
    سلام یلدا جان. خوبی عزیزم؟
    ناراحت شدم بابت این اتفاقاتی که براتون افتاده. ولی بنظرم باید خدا رو شکر کنی که زودتر دخترخالت رو شناختی. بنظر میاد دخترخالت خیلی بچه هست و کاملا ناشیانه رفتار میکنه.
    بنظر من از داداشت بخواه که دور دخترخاله و خونوادش رو خط بکشه و دیگه به هیچ وجه بهشون پیام نده.
    مشخصه که دخترخالت هیچ علاقه ای به داداشت نداشته و چه هدفی ازین کاراش داشته.
    بهتره یه عذرخواهی از خالتون بکنید بابت اتفاقاتی که پیش اومده و قضیه رو کش ندید. حتی راجب گذشته دخترخالت هم به هیچ کس چیزی نگو. کار خوبی نیست. مطمئن باش یه روز خود خالت متوجه اشتباهات دخترش میشه.
    غصه نخور. الان داداشت نیاز داره که حمایت بشه. چون غرورش شکسته شده.
    راجب پیام هایی که بقیه داداشات به دختر خالت دادند هم مطمئن نباش. شاید دروغ گفته باشه. بهتره به بقیه داداشات بطور غیرمستقیم بگی که هیچ ارتباطی با این دخترخالت نداشته باشن چون دختر خوبی نیست و اهل فتنه به پا کردن هست و ممکنه زندگی مشترکشون رو بهم بریزه.

    سلام عزیزم، ممنونم
    والا تازه از سفر برگشته بودم یه مقدار حالم خوب بود خواستم کارامو از سر بگیرم که این اتفاقات کلا حال و همه چی ام رو بهم ریخت...
    شما خوبین؟ خوشحالمون کردین با اومدنتون

    متشکرم از راهنمایی های همیشه خوبتون
    بله متاسفانه خودم هم فکر میکنم به خاطر اینه که هیکلش درشت شده فکر میکنه عقلش هم خیلی زیادیه! ولی متاسفانه برعکس هست!
    تا حالا چندین بار دیدم تو روی بزرگترا وامیستاد ولی خب اینجوریش رو ندیده بودم که این بار دیدم!
    میدونید ما چندین ساله که با هم خیلی صمیمی هستیم
    تا چند وقت پیش ها یک هفته اخر هفته ها ما میرتیم یک هفته اون ها میومدن خونه ی ما
    ولی خب همه چیز بهم خورد
    خاله ام هم البته به گردن ما خیلی حق داره مادرم هر کاری داشته باشه نه نمیگه
    اما خب به نظرم بچگی کرد مثل دخترش
    من به مادرم گفتم دیگه تا اخر عمر نمیخوام با خواهرت و دخترش رابطه ای داشته باشم!
    تا حالا هیچوقت ازش اینجوری ناراحت نشده بودم
    چرا باید با این سن به حرفای دخترش اینجوری گوش میداد و این رفتارو میکرد
    میتونست تنهایی به داداشم بگه یا مادرم یا من

    چند وقت پیش هم خاله ام یه حرکت نامناسبی با مادرم و من داشت من تا چند روز باهاش قهر بودم کلی پشت سرش حرف زدم!
    بعد که اومد خونمون گفتم خیلی بهت حرف زدم اونقدر دلمو شکستی!
    بعد ازم دلجویی کرد ولی ابن بار دیگه خیلی بد شد خیلی بد.
    نمیدونم این دختره چند تا خواستگار دوروبرش دیده فکر میکنه دیگه خیلی حالیش میشه.!

  45. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7488
    نوشته ها
    381
    تشکـر
    942
    تشکر شده 1,135 بار در 596 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام عزیزم، ممنونم
    والا تازه از سفر برگشته بودم یه مقدار حالم خوب بود خواستم کارامو از سر بگیرم که این اتفاقات کلا حال و همه چی ام رو بهم ریخت...
    شما خوبین؟ خوشحالمون کردین با اومدنتون

    متشکرم از راهنمایی های همیشه خوبتون
    بله متاسفانه خودم هم فکر میکنم به خاطر اینه که هیکلش درشت شده فکر میکنه عقلش هم خیلی زیادیه! ولی متاسفانه برعکس هست!
    تا حالا چندین بار دیدم تو روی بزرگترا وامیستاد ولی خب اینجوریش رو ندیده بودم که این بار دیدم!
    میدونید ما چندین ساله که با هم خیلی صمیمی هستیم
    تا چند وقت پیش ها یک هفته اخر هفته ها ما میرتیم یک هفته اون ها میومدن خونه ی ما
    ولی خب همه چیز بهم خورد
    خاله ام هم البته به گردن ما خیلی حق داره مادرم هر کاری داشته باشه نه نمیگه
    اما خب به نظرم بچگی کرد مثل دخترش
    من به مادرم گفتم دیگه تا اخر عمر نمیخوام با خواهرت و دخترش رابطه ای داشته باشم!
    تا حالا هیچوقت ازش اینجوری ناراحت نشده بودم
    چرا باید با این سن به حرفای دخترش اینجوری گوش میداد و این رفتارو میکرد
    میتونست تنهایی به داداشم بگه یا مادرم یا من

    چند وقت پیش هم خاله ام یه حرکت نامناسبی با مادرم و من داشت من تا چند روز باهاش قهر بودم کلی پشت سرش حرف زدم!
    بعد که اومد خونمون گفتم خیلی بهت حرف زدم اونقدر دلمو شکستی!
    بعد ازم دلجویی کرد ولی ابن بار دیگه خیلی بد شد خیلی بد.
    نمیدونم این دختره چند تا خواستگار دوروبرش دیده فکر میکنه دیگه خیلی حالیش میشه.!
    قربونت عزیزم. ازین داستان ها توی همه خونواده ها پیش میاد. ناراحت نباش. بهتره خیلی باهاشون بحث نکنین و همه چیزو همین جا تمومش کنین

  46. کاربران زیر از رنگو بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط رنگو نمایش پست ها
    قربونت عزیزم. ازین داستان ها توی همه خونواده ها پیش میاد. ناراحت نباش. بهتره خیلی باهاشون بحث نکنین و همه چیزو همین جا تمومش کنین

    متشکرم خانوم رنگوی عزیزم
    چی بگم والا
    من فقط میخواستم شفاف سازی بشه این موضوع و اگه سوع تفاهمی هست رفع بشه
    خیلی سخته وقتی یکی بیاد بگه همه ی داداشات اینکارو کردن
    آخه کوچیکه جوونی کرده اشتباه کرده اون دو تا چی
    اعتماد یک عمر رو یه شبه بشنوی آسیب ببینه واقعا سخت هست
    چند روز به خاطرش خیلی بهم ریختم
    خدا خدا میکردم این دروغ باشه چون اگه واقعا اینجوری بود اعتمادم به همه تحت تاثیر قرار میگرفت!

  48. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7488
    نوشته ها
    381
    تشکـر
    942
    تشکر شده 1,135 بار در 596 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    بنظرم دخترخالتون دروغ گفته. بنظر خودت این عجیب نیست که هر سه تا داداشت بهش ابراز علاقه کردن؟!!!!
    طبق تجربه شخصی بهت نصیحت میکنم با آدمایی که راحت دروغ میگن و راحت با آبروی بقیه بازی میکنن درگیر نشو.
    شفاف سازی همیشه عواقب خوبی نداره. خودت رو وارد این قضایا نکن عزیزم.

  49. کاربران زیر از رنگو بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  50. بالا | پست 35

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط رنگو نمایش پست ها
    بنظرم دخترخالتون دروغ گفته. بنظر خودت این عجیب نیست که هر سه تا داداشت بهش ابراز علاقه کردن؟!!!!
    طبق تجربه شخصی بهت نصیحت میکنم با آدمایی که راحت دروغ میگن و راحت با آبروی بقیه بازی میکنن درگیر نشو.
    شفاف سازی همیشه عواقب خوبی نداره. خودت رو وارد این قضایا نکن عزیزم.
    ممنون عزیزم
    راستش من فکر نمیکردم همچین آدمی باشه
    ما سالهاست با هم ارتباط داریم همیشه رفت و امد داشتیم هیچوقت اینجوری ندیده بودمشون
    قشنگ برگشت جلوی ما گفت سعید اگه یک بار دیگه منو اذیت کنی میدونی که به بابام بگم چقدر بد میشه و یا شاید مجبور بشم برم کلانتری ازت شکایت کنم
    من واقعاا حالم بد شد
    دیگه به این خاطر میخواستم این موضوع روشن بشه
    بعد هم به قول شما چرا هر سه تا داداش های من باید به این دختر پیشنهاد میدادن در حالیکه دو تاشون متاهل هستن!
    این ها باعث شد من اعتماد و افکارم بهم بریزه هنوز هم با این مسئله مشکل دارم!

  51. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    ممنون عزیزم
    راستش من فکر نمیکردم همچین آدمی باشه
    ما سالهاست با هم ارتباط داریم همیشه رفت و امد داشتیم هیچوقت اینجوری ندیده بودمشون
    قشنگ برگشت جلوی ما گفت سعید اگه یک بار دیگه منو اذیت کنی میدونی که به بابام بگم چقدر بد میشه و یا شاید مجبور بشم برم کلانتری ازت شکایت کنم
    من واقعاا حالم بد شد
    دیگه به این خاطر میخواستم این موضوع روشن بشه
    بعد هم به قول شما چرا هر سه تا داداش های من باید به این دختر پیشنهاد میدادن در حالیکه دو تاشون متاهل هستن!
    این ها باعث شد من اعتماد و افکارم بهم بریزه هنوز هم با این مسئله مشکل دارم!
    سلام
    اول به شما کاربر فعال شدنتان را تبریک میگویم بیبنید از این اتفاق چند روز میگذرد شما هنوز پیگیر و ناراحت این موضوع هستید کلا من در زندگیم یاد گرفتم همه آدمها یکجور نیستند هر روز با خیلی از رفتارهای غیرمنطقی خیلی از افراد برخورد میکنم ولی اگر بخواهم شروع به تجزیه و تحلیل این رفتارها بکنم کل وقت و حالم به خاطر فلان رفتار زشت فلانی بهم میزنم ولی کم کم یاد گرفتم وقتم را و ذهنم را و افکارم را مشغول چنین آدمهایی نکنم چون دقیقا چنین آدمهایی میخواهند کمبودهای خودشان با ناراحت کردن دیگران مرتفع بکنند چرا باید وقتی که به فغالیت سازنده و مفید صرف شود صرف فکر کردن به اینجور رفتارها شود به جای شاد بودن خودم را غرق ناراحتی و غم عمل بد دیگری کنم لحظات زندگیم را خراب کنم

  52. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خراب شدن اعتماد برادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    اول به شما کاربر فعال شدنتان را تبریک میگویم بیبنید از این اتفاق چند روز میگذرد شما هنوز پیگیر و ناراحت این موضوع هستید کلا من در زندگیم یاد گرفتم همه آدمها یکجور نیستند هر روز با خیلی از رفتارهای غیرمنطقی خیلی از افراد برخورد میکنم ولی اگر بخواهم شروع به تجزیه و تحلیل این رفتارها بکنم کل وقت و حالم به خاطر فلان رفتار زشت فلانی بهم میزنم ولی کم کم یاد گرفتم وقتم را و ذهنم را و افکارم را مشغول چنین آدمهایی نکنم چون دقیقا چنین آدمهایی میخواهند کمبودهای خودشان با ناراحت کردن دیگران مرتفع بکنند چرا باید وقتی که به فغالیت سازنده و مفید صرف شود صرف فکر کردن به اینجور رفتارها شود به جای شاد بودن خودم را غرق ناراحتی و غم عمل بد دیگری کنم لحظات زندگیم را خراب کنم

    سلام آقا سعید
    متشکرم از تبریک و راهنماییتون
    خیلی خوبه کاش من هم میتونستم همیشه اینجوری قوی باشم
    بله دقیقا من از دو جهت هنوز به این موضوع فکر میکنم
    یکی اینکه برای خودتم ناراحتم که چرا باید انقدر ضعیف باشم که زود از شرایط تاثیر اون هم منفی بگیرم
    یکی هم چون فامیل نزدیک هستیم و روابطمون زیاد بود توی خونه بحثشون میشه و گاهی مادرم حرف میزنه من یادم میفته
    این چند روزه خیلی فکر کردم
    من بارها تلاش کردم محکم باشم تغییر کردم ولی باز هم زیاد نیست.
    چند روزه که ذهنم درگیر بود فکر کردم تاپیک بزنم شاید نظر شما و بقیه ی دوستان بتونه بهم کمک کنه.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-20-2017 در ساعت 08:10 PM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد