باغبانی باغی بسیار زیبا از گل های داوودی داشت مردم هر روز به باغ او می رفتند و باغ زیبای او را می ستودند کم کم شهرت آن باغ از خودش بزرگ تر شد به باغبان خبر دادند که فردا پادشاه برای دیدن باغ او خواهد آمد.
باغبان وارد باغ شد و همه ی گل ها را چید و از باغ بیرون ریخت و تنها زیباترین و بزرگترین گل داوودی را باقی گذاشت همه از کار او تعجب کردند اما فردا که پادشاه آمد بسیار باغبان را تحسین کرد و هدایای بسیاری به او بخشید.