سلام.من ۲۸ سالمه وشوهرم۳۵.ده ساله ک ازدواج کردیم .یک سالونیم هم عقد.دوتاپسر۸و۵ساله داریم.مشکل ک زیاد داریم.فعلایکیشومیگم.شوهرم کاملاخانواده دوسته.اهل دود وخوشگذرونی نیست.خیلی هم پاکه.ولی قبل ازدواج کاملازیبا.خوش برخورد.اهل نمازو کمک خانواده وخواهروبرادر.ب گفته خودش خیلی هامیخاستن بهش دختربدن ولی ایشون راضی نمیشدن.وقتی باخانواده ماآشنا میشه فک میکنه ک وضع مالیمون خوبه.آدمای بخشنده ای هستیم ک حسابی دست دامادو میگیرن.خودمم ی دخترداهاتی کم توقع هستم.ولی متاسفانه هیچ کدوم ازانتظارایی ک داشت برآورده نشد....حالاتواین ده سال ب شکلهای مختلف این مسئله باعث اختلافمون میشه.تاجایی ک میگه ازخانواده ی من متنفره.ولی خودمو دوس داره.اینا چیزاییه ک اون میگه.با خانواده خودشم ک کلا داغونن .بخاطر این مسئله و چیزای دیگه آقا حالشون خیلی بده و من فک میکنم ک افسردگی گرفتن و خیلی ت خودشونن همش میگه پیر شدیم ودرگیر گذشتس......الانم حال من بخاطر حرفایی ک دیشب باهم زدیم خیلی خرابه بهتر ازین نمیتونستم بگم....ببخشید...نمیتونم طلاق بگیرم وگرنه قطعاجدامیشدم و راحتش میکردم ازدست خودمو خانوادم.....چون دوسش دارم....حالا بگین من چیکنم