من فوق لیسانسم و همسرم دیپلمه.روز اول که اومد خواستگاری گفتم من قصد دارم تا مراحل بالا ادامه تحصیل بدم و استاد دانشگاه بشم و اون قبول کرد.
تو دوران فوق لیسانس به من اجازه نمیداد با همکلاسیام اردو برم یا تو تولدا یا گردهماییاشون شرکت کنم و من کوتاه اومدم و هیچ جا نرفتم.
تا وقتی که نوبت به پایان نامم رسید و من چون با استادا و بچه ها ارتباط نداشتم و تو کلاسای فوق برنامه شرکت نمی کردم اصلا نمیدونستم باید چجوری پایان نامه بنویسم و دانشگاه ما جزو بهترین دانشگاه های ایرانه که تو همه چی سخت میگیره.
من از نماینده کلاسمون که تو این دوسال شناخته بودمش و میدونستم به همه کمک میکنه و دکترا هم قبول شده کمک خواستم و اون آقا وقتی فهمید من چقد درموندم بهم قول داد تا آخر این ترم حتما پایان نامم آماده میشه و کمکم میکنه.و میدونست که من همسر دارم و زندگیمو دوست دارم چون گفته بودم بخاطر ناراحت نشدن شوهرم نمیتونم تو گردهماییاتون باشم.
دو هفته از کمک این آقا به من گذشته بود که شوهرم فهمید و گفت تمام اس ام اساشو بده من بخونم.منم چون میدونستم بخاطر لحن راحت این اقا که منو تو خطاب کرده شوهرم عصبانی میشه،همه اسارو پاک کردم و بعدش شوهرم گفت شما باهم رابطه دارین وگرنه اساشو پاک نمیکردی و گوشیمو از دستم کشید و بهم حمله کرد و حرفای بدی بهم زد.و بعدم گوشی رو برداشت به بابام زنگ زد که دختر شما با کسی رابطه داره.من وقتی واسه پدرم توضیح دادم قبول کرد و گفتم دیگه نمیخوام با این ادم زندگی کنم چون قبلا منو کتک زده و سر هرچیزی که دعوا میشه میخواد به همه بگه و قشون کشی کنه.واسه همین خستم کرد و منم وسایلمو جمع کردم و رفتم خونه خواهرم.چون تو این شهر فقط خواهرمو دارم.حالا واقعا موندم چیکار کنم.
خانواده اون به شوهرخواهرم گفتن من رفتم تو دانشگاه با کسی آشنا شدم و زیر سرم بلند شده و میخوام شوهرمو بپیچونم و طلاق بگیرم.در صورتی که اینطوری نیست ومن با تمام این اتفاقا همچنان همسرمو دوست دارم.
و به اقایی که بهم کمک میکرد قضیه رو گفتم وو برای اینکه پاکیمو بهشون ثابت کنم میخوام بگم با این آقا قرار بذارن و صحبت کنن که بفهمن آدم بدی نیست و ما رابطه ای باهم نداریم.
به نظر شما باید با شوهرم چیکار کنم؟