نمایش نتایج: از 1 به 19 از 19

موضوع: چطور به شوهرم بی اهمیت باشم

12768
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1186
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    چطور به شوهرم بی اهمیت باشم

    سلام
    همیشه از اینکه ضعیف نشون بدم ترسیدم درست اما واقعیت اینه که من ضعیفم خیلی زیاد
    عید 1 دختر بدنیا آوردم ( اینو گفتم که شاید علت افسردگی الانم زایمانم باشه )
    شوهرم بسیار ایده آل اما فقط ب ظاهر ....... فقط 1 سوال چون مشکلاتم زیاد و گفتنش فقط خستتون میکنه
    من چطور میتونم به همسرم بی تفاوت بشم و بهش احساس نیاز نکنم تا به سمتش نرم ؟
    می خوام عادت کنم که باشه اما من نبینمش
    میشه؟

    خیلی خسته ام خیلی
    دوست دارم بمیرم فقط همین و بس
    شوهرم انتقاد پزیر نیست وقتی میخوام چطور لباس بپوشه یا رفتار کنه کار خودش و میکنه ........خیلی زود قهر می کنه .........ب یه اتاق دیگه میره و شب پیشم نمیخوابه (چون قبل ازدواج گفته بودم بیا اگه باهم قهر کردیم اما هیچوقت رختخوابمون و از هم جدا نکنیم )........اوایل برام واقعا سخت بود اما الان دیگه نه خیلی.............دیگه مثل اوایل دوسش ندارم حتی وقتی باهم شادیم تو دلم میفهمم که دیگه دوسش ندارم ......... خانوادش به من توهین کردن اما او پشت اوناست در حدی که به اونا گفته فقط به خودش بزنگن.......... و.......از هرحرفی حتی توسط خانوادم که بی نهایت دوسش دارن و بهش لطف میکنن برای سرکوفتم استفاده میکنه.......مثلا مامانم پول قرض داد تا ماشین بخریم و روی پول خونه بذاریم که قرض نکنیم مدام میگه به خاطر تو داده نه من......خیلی هم با خانودش مذهبی هستن تا بحثی میشه نفرینم میکنه.....گفتن اینا بیشتر آزارم میده فقط بگین چکار کنم تا بتنم باهاش کار نداشته باشم و نادیده اش بگیرم......تروخدا نصیحت نکنین خیلی سعی کردم درست کنم رابطمون و اما نشده فقط راهکار بدید
    مرسی

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1186
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    ظاهرا انگار اکثرا میان واسه وقت گذرونی
    جوابی نمیدن فقط میخونن
    شاید فهمیدن مشکلات دیگران لذت بخش باشه
    نمی دونم

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1563
    نوشته ها
    47
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    من درکت نکردم مهتاب جون . چرا میخوای به شوهرت بی تفاوت شی؟

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1579
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    سلام مهتاب جان.من ازدواج نکردم و دردتونو نمیفهمم ولی میدونم که مورد بی محلی قرار گرفتن چه حس بدیه به خاطر همین نمیخوام بگم که نباید به همسرتون بی تفاوت باشین و سعی کنین با هم مشکلتونو حل کنین.
    فقط اینو میدونم که برای دور شدن از چیزای ازار دهنده پرداختن به چیزاییه که دوستشون داریم و حس خوبی بهمون میدن
    شما گفتین یه دختر دارین.با توجه به این که عید به دنیا اومده الان 9 ماهست
    از این به بعد یاد میگیره راه بره و حرف بزنه که تک تک لحظه هاش و کاراش باید خیلی شیرین باشه
    اطرافتونو پر از چیزایی کنین که دوستشون دارین . اینجوری ادم شادتری میشین و نسبت به چیزای منفی دور و برتون بی تفاوت میشین

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1452
    نوشته ها
    104
    تشکـر
    88
    تشکر شده 69 بار در 38 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خیلی خسته ام

    In the name of god
    سلام

    اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم
    خیلی خوبه که واسه درست کردن رابطه تلاش می کنید.
    من هفتصدباراشتباه نکردم،من یک بار اشتباه نکردم،من زمانی موفق شدم که هفتصد راهی راکه موفقیت آمیز نبوداصلاح کردم هرگاه راهی را که عمل نمیکردحذف کردم ،راهی راپیدا کردم که کار می کرد.(ادیسون)
    وقتی ایشون این حرفو میزنه وعمل میکنه ،ما که خدا همراه ماست چی باید بگیم وعمل کنیم؟
    به نظرم ،شما دروقت مناسب باهمسرتون به تنهایی وقتی آرومه باترفندهای صحیح زنانه درمورد خودتون صحبت کنیدالبته همواره خنسردوآروم باشید(شما گفته بودین که ایشون مذهبیه پس باید بدونه که نسبت شما نزدخدامسئوله)پس بگین که الان حالتون چطوره چی نیاز دارین(توجه،معاشقه ازدل،همراهی،...) باآرامش.
    مراقب باشین اصلا بدی هیچکس رو نگین،اصلا درباره هیچکس باهاشون صحبت نکنید.
    انشاالله که مسئله تون حل میشه.

    اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم


  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1186
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط sy90 نمایش پست ها
    سلام مهتاب جان.من ازدواج نکردم و دردتونو نمیفهمم ولی میدونم که مورد بی محلی قرار گرفتن چه حس بدیه به خاطر همین نمیخوام بگم که نباید به همسرتون بی تفاوت باشین و سعی کنین با هم مشکلتونو حل کنین.
    فقط اینو میدونم که برای دور شدن از چیزای ازار دهنده پرداختن به چیزاییه که دوستشون داریم و حس خوبی بهمون میدن
    شما گفتین یه دختر دارین.با توجه به این که عید به دنیا اومده الان 9 ماهست
    از این به بعد یاد میگیره راه بره و حرف بزنه که تک تک لحظه هاش و کاراش باید خیلی شیرین باشه
    اطرافتونو پر از چیزایی کنین که دوستشون دارین . اینجوری ادم شادتری میشین و نسبت به چیزای منفی دور و برتون بی تفاوت میشین

    مرسی ک جوابم ی
    میدونی بخاطر کار همسرم به یه شهر غریب اومدم وسایل زندگیمم نیاوردیم داریم تو 1 خونه سازمانی درب داغون با 1 مشت وسیله دست 2 و اشغال زندگی میکنیم
    اون دکتراست هرتکنیک روانشناسی میتونه در جهت آزارم استفاده میکنه
    خانوادم اگه میذاشتن و حامی من بودن جدا میشدم اما نیستن
    چیزا و کارایی که دوسشون دارم خیلی از من فاصله دارن خیلی

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1186
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط mhtaheri نمایش پست ها
    In the name of god
    سلام

    اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم
    خیلی خوبه که واسه درست کردن رابطه تلاش می کنید.
    من هفتصدباراشتباه نکردم،من یک بار اشتباه نکردم،من زمانی موفق شدم که هفتصد راهی راکه موفقیت آمیز نبوداصلاح کردم هرگاه راهی را که عمل نمیکردحذف کردم ،راهی راپیدا کردم که کار می کرد.(ادیسون)
    وقتی ایشون این حرفو میزنه وعمل میکنه ،ما که خدا همراه ماست چی باید بگیم وعمل کنیم؟
    به نظرم ،شما دروقت مناسب باهمسرتون به تنهایی وقتی آرومه باترفندهای صحیح زنانه درمورد خودتون صحبت کنیدالبته همواره خنسردوآروم باشید(شما گفته بودین که ایشون مذهبیه پس باید بدونه که نسبت شما نزدخدامسئوله)پس بگین که الان حالتون چطوره چی نیاز دارین(توجه،معاشقه ازدل،همراهی،...) باآرامش.
    مراقب باشین اصلا بدی هیچکس رو نگین،اصلا درباره هیچکس باهاشون صحبت نکنید.
    انشاالله که مسئله تون حل میشه.

    اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم

    مرسی از جوابتون
    میدونید این آدم از خدا فقط به نفع خودش استفاده میکنه همین
    من آدم مذهبی نبوئم اما معتقد بود از وقتی با اینا اشنا شدم و کاراشون دیدم نماز خوندنم شده از روی عادت ن اعتقاد . اصلا خدا من نمیبینه خدام از این قماش متظاهر خوشش میاد
    دیگه نمیتونم بیش از این براش وقت بذارم
    میدونید من به بهای سنگینی تا الان سعی کردم
    من شادابی و سرزندگیم و از دست دادم اون می خواد به باب میل اون باشم مدام بگم توهین خانوادت چ بامزه بود بی منظور بود وظیفه مامانم بهت پول قرض بده چقدر شماها قشنگ بندگی میکنین .....................من نمی تونم ای خدا چرا من زنده نگه داشتی میترسم به کفر برسم
    بعضی از آدما خدارو واسه بهشتش میخوان نه خودش مثه اینا
    خیلی خسته و افسرده ام از زندگیم حالم بهم میخوره..................تنها خیلی

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1579
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    مهتاب جان به خاطر شرایطی که داری خیلی متاسفم.حالا که از چیزایی که دوست دارین دورین کارایی که میتوننین انجام بدین
    مثلا به همین اینترنت که دسترسی دارین میتونین یه وبلاگ بسازین توش راجع به هرچی که دوست دارین بنویسین
    از مطالب اموزشی اینترنت استفاده کنین .نذارید دلتون بمیره
    حالا که همسرتون بهتون توجه نمیکنه شما دو برابر به خودتون توجه کنید
    حالا که تو شهر غریب هستین حتما باید دوستای جدید پیدا کنین.ارتباط با دیگران واقعا حال ادمو عوض میکنه
    انقدر زندگیتونو پر کنین از ادما و چیزای جدید که ناراحتی هاتون توش گم بشن
    حتی کوچکترین کار و تلاشی که واسه خودتون انجام بدین خیلی مهمه
    میتونین یه کلاس هنری یا باشگاه برین و با ادمای جدید اشنا بشین یا مسجد برین.تنها نمونین.با همسایه ها دوست بشین
    باهاشون قرار بذارید پیاده روی برین
    هر کاری که میتونین شروع کنید.مثل یادگیری زبان .حتی نوشتن کتاب . مهم نیست چه قدر خوب باشه یا چه قدر پیشرفت کنید
    مهم اینه شما برای خودتون کاری انجام بدین و واسه خودتون ارزش قائل بشین
    هیچ چیز تو زندگی ثابت نمیمونه.ممکنه خیلی طول بکشه
    کاری کنین که 10 سال بعد که به این روزها نگاه میکنین فقط ناراحتیتون به خاطر مشکلات فعلیتون باشه نه هدر رفتن عمرتون
    تازه الان روحیه ی شما رو دخترتونم خیلی تاثیر میذاره. شیرینی های این سن بچه ها هم واقعا تکرار شدنی نیست .حتی یه لحظشم از دست ندین
    تو زندگی هممون یه چیزایی هست که بهمون تحمیل میشه و هیچ نقشی توش نداریم
    مثل خانواده ای که حمایتمون نمیکنن یا همسری که درکمون نمیکنه
    ولی این تحمیلی ها هر چه قدر بد باشن نمیتونن یه سری لذت ها و لحظه های خوبو ازمون بگیرن مثل مادر بودن و هنر و پیشرفت کردن و موفقیت
    مطمئنم چند ماه دیگه که بچتون اولین کلمه رو به زبون بیاره حداقل واسه چند لحظه همه ناراحتیاتونو فراموش می کنین
    از ته دلم دعا می کنم که از پسش بر بیای و روزهای شاد واست اتفاق بیفتن

  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1452
    نوشته ها
    104
    تشکـر
    88
    تشکر شده 69 بار در 38 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خیلی خسته ام

    In the name of god
    سلام

    اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم
    شما این راه روهم رفتین که، یه نفر از اقوام شماکه ایشون مورد قبول شماست به همراه یه نفر از اقوام همسرتون که مورد قبولش هست بیان خونه ی شما وباشماوهمسرتون درباره مسئله ی بوجود اومده صحبت کنندو راه حلی پیشنهاد بدن، البته بدون اینکه دیگران بفهمند؟

  10. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1186
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط sy90 نمایش پست ها
    مهتاب جان به خاطر شرایطی که داری خیلی متاسفم.حالا که از چیزایی که دوست دارین دورین کارایی که میتوننین انجام بدین
    مثلا به همین اینترنت که دسترسی دارین میتونین یه وبلاگ بسازین توش راجع به هرچی که دوست دارین بنویسین
    از مطالب اموزشی اینترنت استفاده کنین .نذارید دلتون بمیره
    حالا که همسرتون بهتون توجه نمیکنه شما دو برابر به خودتون توجه کنید
    حالا که تو شهر غریب هستین حتما باید دوستای جدید پیدا کنین.ارتباط با دیگران واقعا حال ادمو عوض میکنه
    انقدر زندگیتونو پر کنین از ادما و چیزای جدید که ناراحتی هاتون توش گم بشن
    حتی کوچکترین کار و تلاشی که واسه خودتون انجام بدین خیلی مهمه
    میتونین یه کلاس هنری یا باشگاه برین و با ادمای جدید اشنا بشین یا مسجد برین.تنها نمونین.با همسایه ها دوست بشین
    باهاشون قرار بذارید پیاده روی برین
    هر کاری که میتونین شروع کنید.مثل یادگیری زبان .حتی نوشتن کتاب . مهم نیست چه قدر خوب باشه یا چه قدر پیشرفت کنید
    مهم اینه شما برای خودتون کاری انجام بدین و واسه خودتون ارزش قائل بشین
    هیچ چیز تو زندگی ثابت نمیمونه.ممکنه خیلی طول بکشه
    کاری کنین که 10 سال بعد که به این روزها نگاه میکنین فقط ناراحتیتون به خاطر مشکلات فعلیتون باشه نه هدر رفتن عمرتون
    تازه الان روحیه ی شما رو دخترتونم خیلی تاثیر میذاره. شیرینی های این سن بچه ها هم واقعا تکرار شدنی نیست .حتی یه لحظشم از دست ندین
    تو زندگی هممون یه چیزایی هست که بهمون تحمیل میشه و هیچ نقشی توش نداریم
    مثل خانواده ای که حمایتمون نمیکنن یا همسری که درکمون نمیکنه
    ولی این تحمیلی ها هر چه قدر بد باشن نمیتونن یه سری لذت ها و لحظه های خوبو ازمون بگیرن مثل مادر بودن و هنر و پیشرفت کردن و موفقیت
    مطمئنم چند ماه دیگه که بچتون اولین کلمه رو به زبون بیاره حداقل واسه چند لحظه همه ناراحتیاتونو فراموش می کنین
    از ته دلم دعا می کنم که از پسش بر بیای و روزهای شاد واست اتفاق بیفتن
    مرسی عزیزم
    همه حرفات درست اما متاسفانه من همدان هستم و هوا به شدت سرده تقریبا توی خونه حبسم همینجوریم دخترم سرماخورد
    اینجا همه استادن و اهل رفت وآمد نیستن همه مدام سر کارن من فقط 1 روز در هفته میرم سرکار که وقتی بر میگردم 10 با میگم غلط کردم از بس کارام بیشتر میشه چون تا توان دارن خونه و بهم میریزن
    قبل ازذواج وبلاگ داشتم اما همسرم گفت ببندش و منحلش کن....... چراش و خدا میدونه
    نمی خوام دلیل تراشی کنم برای راه حلاتا
    خیلی ازت ممنونم
    1 دنیا همینکه جوابم دادی و ب حرفام و مشکلم اهمیت دادی 1 دنیا ممنون

  11. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1186
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط mhtaheri نمایش پست ها
    In the name of god
    سلام

    اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم
    شما این راه روهم رفتین که، یه نفر از اقوام شماکه ایشون مورد قبول شماست به همراه یه نفر از اقوام همسرتون که مورد قبولش هست بیان خونه ی شما وباشماوهمسرتون درباره مسئله ی بوجود اومده صحبت کنندو راه حلی پیشنهاد بدن، البته بدون اینکه دیگران بفهمند؟
    مرسی از پاسختون
    اون اگه کسی قبول داشت ک محبت مادر زنش با ناسپاسی یاد نمی کرد البته بگم ظاهر ساز و جلو مامانم چیزی بروز نمی ده اما تا در توانش پاش بیفته میگه و میگه.........
    واقعا مجبورم که کنارشم ازش محبتایی که 1 زن دوست داره هرگز ندیدم
    من زایمان کردم ولی برام هدیه ای نگرفت
    تولدمم میگه چی میخوای بگیرم برات اما هر زنی دوست داره همسرش به سلیقه خودش بدون اینکه عنوان کنه براش هدیه بخره
    ب زبون میگه ها اما در عمل هیچ
    ببخشید سرتون درد آوردم
    بینهایت ممنون که سعی در حل مشکلم دارین و وقت گذاشتین
    بقیه که فقط میخونن و احیانا میخندن

  12. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1563
    نوشته ها
    47
    تشکـر
    0
    تشکر شده 10 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    عزیزم به نظرم باید ازخانوادهی شوهرت فاصله بگیری . یعنی دوری و دوستی . بهشون توهین نکن اما نمیخواد خیلیم صمیمی شی. فقط در حد احترام

  13. کاربران زیر از asal banoo بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    550
    نوشته ها
    24
    تشکـر
    29
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    سلام مهتاب جان
    میدونی مردا چطور زنی رو دوست دارن؟زنای محکم و با اراده که اراده شونو بهشون تحمیل کنه.البته منظورم زورگویی نیست.منظورم اینه که وقتی میدونی کاری درسته اون کارو انجام بدی نه اینکه یکسره منتظر نظر و اجازه شوهرت باشی.
    منم تو زندگیم اینکارو رو میکردم.همش بهش محبت میکردم.بهم میگفت اینجا نرو و اونجا نرو اگه گوش نمیکردم باهام قهر میکرد و من میرفتم عذرخواهی میکردم و کوتاه میومدم.تا وقتی که من سرمای بدی خوردم.شوهرم پتوشو برداشت و رفت جای دیگه بخوابه.به بهانۀ اینکه سرما نخوره. اون روز یه چیزایی در درونم شکست.رفتم دنبال علت کاراش.دیدم فقط همین نیست.اون داره تو زندگی فقط از من استفاده میکنه تا به اهدافش برسه.
    البته خودم مقصر بودم.من خودمو زیر دست و پای اون انداختم.منی که خیلی از اون بالاتر بودم دیدم اون تو زندگی سوار منه و من یه منت کش بدبختم که بخاطر ترس از تنهایی و عشقی که بهش داشتم خودمو خوار و ذلیل میکردم.ولی رویه مو تغییر دادم چون فهمیدم بیش از اینکه به خودم به بدم به اون بها میدم.دیدم داره از نقطه ضعف تنهایی من سواستفاده میکنه.پس بعد از اون اگه باهام قهر میکرد و منتظر بود برم منت کشی دیگه نرفتم.تا 10روز گذشت و اومد به دست و پام افتاد.چرا؟چون تو این 10روز کارایی که دوست داشتم و اون اجازه نمیداد و کردم.میرفتم خونه خواهرم یا خرید یا آرایشگاه یا آموزشگاه های مختلف.و فقط کارای ضروری رو واسش انجام میدادم مثل غدا پختن و لباس شستن.بدون اینکه بهش محبت کنم.
    الان سر همون رفتارا و یه سری پیزای دیگه به مشکل خوردم چون اونقد بهش محبت کردم و پرتوقع شده که وقتی خواستم تغییر رویه بدم و خودم باشم نتونست ببینه.اما من الان تو زندگیم این تجربه بزرگو دارم و به چشمم دیدم.که لطف و محبت زیادی میشه وظیفه مسلم.الان دعوامون بالا گرفته و من از خونه قهر کردم.دلم تنگ میشه براش و گریه میکنم.اما اینو میدونم که اگه بخواد زندگی مثل قبل باشه و رفتارش تغییر نکنه،من برنمیگردم و جدا میشم.چون آدم باید در درجه اول خودشو دوست داشته باشه بعد کسی رو
    بااینکه عاشقشم اما واقعا یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه.این اواخر چون من دیگه نمیخواستم مطیع و بردش باشمفبیشتر مواقع دعوا داشتیم.
    اانم امیدوارم زندگی من یه درسی واسه تو باشه.
    امضای ایشان
    یکی همیشه هست که عاشقه منه...نگام که میکنه پلک نمیزنه
    خودش تنهاست ولی تنهام نمی‌ذاره...دریا که چیزی نیست،عجب دلی داره
    خدایا...دوستت دارم...

  15. کاربران زیر از elham19892000 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1186
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    سلام الهام جون
    مرسی که برام وقت گذاشتی
    متاسفم از اتفاقایی که برات افتاده
    کاملا درکت میکنم
    اگه منم کسی پشتیبانیم میکرد 1 لحظه کنارش نمی موندم اما متاسفانه ........
    منم محبت شده وظیفه ام ولی منم انصراف دادم حضورش برام شده مثه همخونه نه همسر فقط تو 1خونه ایم البته فقط شبا هست و 1 ساعت ظهر واسه ناهار ک ترجیح میدم زودتر تنها بخورم
    از اینهمه پشتیبانی خانوادش چی نصیبش میشه موندم....خوانواده ای که حاضرن از او بگیرن بدن به اون پسرشون
    دوست دارم 1 روز ببینم که خوار میشه پیششون تا منم اونوقت اینروزارو یادش بیارم و پسش بزنم
    معتقد من به زن داداشش حسودی میکنم در حالیکه از هر نظر من بالاترم(فوق لیسانس دانشگاه سراسریم و اون لیسانس پیام نور،از شاخه پزشکی رشته م وخانواده م همه تحصیلکرده پدر مادرم پرستار و.........) بهش گفتم اره کنار تو همه چیز شده برای من حسرت ، بهش گفتم با این حرفم باید خورد بشی تو مرد منی مثلا
    اما انگار نه انگار
    تظاهر و ریاش داغونم میکنه
    نماز میخونه همچین گریه میکنه که نگو تو گوشیش مدام دعا کمیل و.... میخونه
    یعنی خدا این ادمارو دوست داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    سرت درد آوردم شرمنده

  17. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1186
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط asal banoo نمایش پست ها
    عزیزم به نظرم باید ازخانوادهی شوهرت فاصله بگیری . یعنی دوری و دوستی . بهشون توهین نکن اما نمیخواد خیلیم صمیمی شی. فقط در حد احترام

    سلام عزیزم
    من اصلا با اونا حتی تلفنی هم تماس ندارم
    خدا ازشون نگذره و الهی همین نمازای اول وقت ریاکارشون بزنه تو کمرشون
    چون دختر بدنیا آوردم زیاد مهم نیست نباشم یا نوه اشون 6 ماه ندیدن ( چون دختر)
    کاش ماشین زمان بود این عقب افتاده هارو می بردن زمان قاجار 1نسلی و خلاص میکردن

  18. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    550
    نوشته ها
    24
    تشکـر
    29
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    عزیزدلم بازم بهت میگم به نظر من ما خودمون خودمونو خار میکنیم.راست میگن که خودت به دیگران نشون میدی چطوری باهات رفتار کنن.
    من همیشه دوست داشتم با شوهرم رفیق باشم و بتونم همه چیو بهش بگم و برا همدیگه تو هیچی کم نذاریم.من این کارارو کردم اما شوهرم به جای اینکه دوست من باشه میدیدم باهام دشمنی میکنه.
    اینم از تمام زنا شنیدم :شوهرداری سیاست میخواد.
    چون آدم اگه بخواد با کسی تا آخر عمرش زندگی کنه باید کاملا حواسش جمع باشه که چیو بگه چیو نگه.مردا اصلا مثل ما نیستن.
    امیدوارم یکم به خودت بیای و بیشتر به خودت اهمیت بدی.به قول خواهرم مرد فقط سایه سرته تو خودت باش و اونطوری که میخوای زندگی کن
    بعدشم با شوهرت در مورد حسادت به جاری و این چیزا بحث نکن چون کسی حرفتو باور کنه و بفهمه نیازی نیست سعی کنی با صحبتای طولانی مجابش کنی.بذار هرکی هرچی میخواد راجع بهت فکر کنه.مهم اینه که تو درباره خودت چی فکر میکنی.کاری رو بکن که به نظر خودت درسته.
    امضای ایشان
    یکی همیشه هست که عاشقه منه...نگام که میکنه پلک نمیزنه
    خودش تنهاست ولی تنهام نمی‌ذاره...دریا که چیزی نیست،عجب دلی داره
    خدایا...دوستت دارم...

  19. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1642
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    سلام عزیزم،منم خیلی از مشکلات توروتوی زندگی مشترکم دارم شوهرم یه ادم سرد وبی روح اصلا حرفای منو احساس منو نمی فهمه بی توجهی وبی احترامی خانوادش از همه بدتر.منم یه پسر دارم میدونی چیه من به این نتیجه رسیدم که ما زنای ایرانی فقط به خاطر بچه هامون محکوم به زندگی با ادمایی هستیم که به اشتباه وارد زندگیمون شدن.من یه ادم شاد بودم حلا تبدیل شدم به یه زن افسرده 28 ساله .ولی به یه نتیجه هم رسیدم اگه خودت به فکر خودت نباشی هیچ کی به فکرت نیست حتی پدر مادرت وازدواج مهمه ولی اخر خط زندگی نیس.

  20. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1186
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط elham19892000 نمایش پست ها
    عزیزدلم بازم بهت میگم به نظر من ما خودمون خودمونو خار میکنیم.راست میگن که خودت به دیگران نشون میدی چطوری باهات رفتار کنن.
    من همیشه دوست داشتم با شوهرم رفیق باشم و بتونم همه چیو بهش بگم و برا همدیگه تو هیچی کم نذاریم.من این کارارو کردم اما شوهرم به جای اینکه دوست من باشه میدیدم باهام دشمنی میکنه.
    اینم از تمام زنا شنیدم :شوهرداری سیاست میخواد.
    چون آدم اگه بخواد با کسی تا آخر عمرش زندگی کنه باید کاملا حواسش جمع باشه که چیو بگه چیو نگه.مردا اصلا مثل ما نیستن.
    امیدوارم یکم به خودت بیای و بیشتر به خودت اهمیت بدی.به قول خواهرم مرد فقط سایه سرته تو خودت باش و اونطوری که میخوای زندگی کن
    بعدشم با شوهرت در مورد حسادت به جاری و این چیزا بحث نکن چون کسی حرفتو باور کنه و بفهمه نیازی نیست سعی کنی با صحبتای طولانی مجابش کنی.بذار هرکی هرچی میخواد راجع بهت فکر کنه.مهم اینه که تو درباره خودت چی فکر میکنی.کاری رو بکن که به نظر خودت درسته.
    واقعا هممینطوره
    از هر حرفم بعدها واسه سرکوفت زذن استفاده میکنه ............... میخوام عوض بشم اما واقعا سخته خیلی افسرده ام اینو کاملا میفهمم و این خیلی بده.............تنهایی داغونم کرده داغون

  21. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1186
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیلی خسته ام

    نقل قول نوشته اصلی توسط پرنیان نمایش پست ها
    سلام عزیزم،منم خیلی از مشکلات توروتوی زندگی مشترکم دارم شوهرم یه ادم سرد وبی روح اصلا حرفای منو احساس منو نمی فهمه بی توجهی وبی احترامی خانوادش از همه بدتر.منم یه پسر دارم میدونی چیه من به این نتیجه رسیدم که ما زنای ایرانی فقط به خاطر بچه هامون محکوم به زندگی با ادمایی هستیم که به اشتباه وارد زندگیمون شدن.من یه ادم شاد بودم حلا تبدیل شدم به یه زن افسرده 28 ساله .ولی به یه نتیجه هم رسیدم اگه خودت به فکر خودت نباشی هیچ کی به فکرت نیست حتی پدر مادرت وازدواج مهمه ولی اخر خط زندگی نیس.
    سلام عزیزم مرسی ک جوابمو دادی و وقت گذاشتی
    1روز ب مامانم گفتم واقعا فقط حرف مردم مهمه؟اینکه فقط ازدواج کردیم؟پس اینکه خوشبخت هستیم یا نه چی؟
    اونا هنوزم منو بعنوان فرزند آخر میبینن اینکه کوچیکم نمیخوان ببینن من 26 سالمه و افسرده شدم واقعا نمی فهمن یا نمیخوان که قبول کنن؟
    خیلی خسته ام ...........وجود 1 بچه شده زنجیر به پای ما زنای ایرانی آینده اون بچه کل زندگی خودمون تباه میکنه
    دوست دارم خودم نجات بدم از این روحیه و حال اما واقعا دست تنها نمی تونم
    هیچکس ندارم تمام روز تنهام و باید بخاطر دخترم خونه بمونم و بیرون نرم ........ دلخوشیم 1شنبه هاست فقط که بعد از ظهر میرم مطب همین ................

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. 10 رمز موفقیت به روایت ریچارد برانسون
    توسط mahsa42 در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 06-06-2014, 05:28 PM
  2. عوامل مؤثر در کیفیت و کمیت رابطه زناشویی
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی جنسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-14-2013, 12:50 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد