نوشته اصلی توسط
shimaferi
بنده سال ۹۲ تو سن ۲۱ سالگی با اقایی ۳۰ ساله عقد کردم و قبلش فقط ۲/۳ ماه باهم اشنایی داشتیم،و من قصد ازدواج نداشتم تا اینکه یه شب وختی کسی تو خونه نبود و ما از ورزش برمیگشتیم بهش گفتم میخای بیا یه چای باهم بخوریم
داشتیم چای میخوردیم که این گفت میتونم ببوسمت و من خیلی احمقانه گفتم باشه و ادامه داد،داشت نفس نفس میزد و من تا اون موقع با هیچ پسری رابطه نداشتم و اصلا هیچ چیزی نمیفهمیدم.اون شب تموم شد و من صبحش نمیدونستم چیکار کنم و یه تصمیم احمقانه ی دیگه ای گرفتم که چون دچار گناه شدم پس باید باهاش ازدواج کنم و اینو به خونوادم نگفتم و در عرض ۵ روز عقد کردیم.موقع عقد خیلی هم ناراضی نبودم.اصلا ادم بدی نیست ولی هرچقد زمان میگذره من میفهمم که من عاشق این ادم نیستم و فقط مث یه دوست،دوستش دارم
و یک سال بعد ازدواجم اومدم یه کشور دیگه برای ادامه تحصیل و اون فعلا ایرانه و خیلی همو نمیبینیم و فقط هرشب یک ساعت صحبت میکنیم
۴ساله از هم دوریم و من در همه این مدت خیانتی بش نکردم ولی جدیدا تو کلاسمون یه پسری بهم خیلی توجه میکنه و انگار خوشش میاد و منم بعد از ۳ ماه متوجه شدم انگار منم بدم نمیاد ازش
این موضوع فقط در حد نگاه بوده ولی بازم احساس گناه میکنم و نمیدونم چجوری خودمو جمع و جور کنم.چون نمیخام وقتی تو یه رابطه هستم خیانت کنم.نامزدم ادم خیلی خوبیه و هیچی برام کم نذاشته ولی من عاشقانه دوسش ندارم.و دوس دارم اگه یه روز جرات گفتنش رو داشتم بهش بگم و ازش جدا شم و بعد برم سراغ کس دیگه ای.
کمکم کنید،چیکار کنم؟