سلام متولد ۶۹ ام با پسری هم کفو خودم متولد ۶۳ با شغل ازاد پیمانکاری اشنا شده بودم برا ازدواج ، طی خواستگاری و جلسات متعدد و .... دعوا و اختلاف و توهین و تهمت توسط خانواده من و خیلی کم خانواده ی اون ، که بیشتر مادرم مقصر بودن ، رابطه ی مارو سه سال طول دادند اخرش با سیاست و توسطیکی از مشاورین شرط هایی سختی برا پسر گذاشتن که پسرقبول نکرد و اخرین راه پس ازسه سال کشمکش گفت باید باهاش فرار کنم . من قربانی بودم وسط چون هم رفتار نامناسب خانوادم رو تتماتشو من می کشیدم . با این وجود که خطاییتو این رابطه از من سر نزده بود و باهم مشکلی نداشتیم . مادر من مریض روحی روانی ذاتی هست که دائم قضاوت کننده و تهمت زن هست بخاطر شرایط مالی کم پسر مانع شد و غرورشو شکست و ارزش نداد . منم برای احترام به خود و خانوادم فرار رو قبول نکردم و جدا شدیم ولی یک سالهکه اون ازدواج کرده و من دوران نقاحت به سر میبرم هزار جور حرف شنیدم که بایدول کنم و .... ولی من میدونستم تمام اطرافیانم فقط در حدحرف کنارم بودن و کمک نکردن الانمانگار باری از رو دوش اوناکم شده میگن داستانت تموم شده باید فراموش کنی می دونستم این اتفاق میافته و نمک رو زخم می پاشن من نمی تونم حق ضایع شدمو از عشق و زندگی اینجوری راحت بگذرم از هر طرف بهم ظلم شده ضربه وارد شده هم غریبه ولم کرده گفته تو دلش که حقمه که مادری همچین داشته باشم هم مادرم تا همین حالاش ادعا داره که اون منو نمی خواست و سرکارم گذاشته بود (با سه سال رفت امد برای گرفتن جواب بله) از دست خدا هم شاکیم ، تا خرخره حرصم می دن . حقمو از کی بگیرم ، چرا نراشتن پای انتخابم باشم و احترام بذارن به انتخابم . من فقط با یه پسر با درامد کم می خواستم زندگی کنم . گناه بود ؟ای خدا لعنت واسه بی شعورای عالم