نوشته اصلی توسط
asdfgh
خیلی دوسش دارم و به معنی واقعی حالم باهاش خوبه اونم خیلی خوبه ولی عصبانی که میشه زمین و زمان رو بهم میدوزه و بی منطق میشه دلش از جای دیگه پره منو عذاب میده جملاتی میگه که دودلم کرده . قبلا ایمان داشتم دوسم داره تو چشماش عشق رو میدیدم فعلا اوضاع اقتصادی خیلی بهم ریزه نه ماهه نتونستم ببینمش نمیدونم دلش تنگ میشه یا هر چی الکی الکی بهم گیر میده یه جمله کوچک میگم یهو منفجر میشه توهین میکنه و چند روز پیش گفت همه چی تمومه و ... واقعا مرددم چکار کنم اروم که میشه دیگه به روی خودش نمیاره دیگه نمیکشم بریدم از تندیهاش ولی فکر بهم زدن که میکنم قلبم درد میگیره و میخوام جون بدم