نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: عشق یا اختلال روانی

1702
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24665
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    عشق یا اختلال روانی

    بسم الله الرحمن الرحیم.
    سلام وقت بخیر. من یه دختر 25 ساله ام که برای چندمین بار با موضوع تکراری توی زندگی مواجه میشم. به حدی که حتی از درد اتفاقی که برام افتاده شرم دارم و نمی تونم بفهمم چی کار باید بکنم و چه طور با مشکلم کنار بیام.
    نمی تونم دقیقا بگم برای چندمین باره که این اتفاق می افته اما می تونم بگم برای سومین باره که خیلی جدی این اتفاق داره می افته.
    برای سومین باره که من درگیر عشق یک طرفه میشم که چند سال طول میکشه. اولین بار دبیرستانی بودم و عاشق و دلخسته ی پسر داییم. اما اصلا خودم رو در حدی نمی دیدم که بخواد من ور دوست داشته باشه. چند سال این عشق طول کشید و من فقط در عذاب خواستن کسی بودم که نمی فهمیدم دوستم داره و وقتی دانشگاه قبول شدم از خیرش گذشتم و وقتی اومد دیگه قبول نکردم.
    بار دوم توی دانشگاه اتفاق افتاد و اسیر عشق یک طرفه به یکی از همکلاسی هام شدم که همه دوستش داشتن و به نظرشون معقول بود و خوب. اما بازهم بی هیچ نتیجه ای از انتظاری که برای اومدنش می کشیدم و اون نمی اومد و با زبون بی زبونی بهش فهموندم که دوستش دارم اما هیچ توجهی از سمتش ندیدم و اون هیچ وقت نیومد. و من برگشتم شهر خودم تا دنبال کار بگردم. در حالی که از شکست عشقی رنج میبردم.
    شدیدا احساس نیاز میکردم به بودن کسی توی زندگیم اما اجازه ورود به هیچ کس نمی دادم. رفتم سر کار و بعد از یک سال با اومدن یه همکار جدید، عاشق و دلبسته شدم و هرروز به خاطرش رفتم سرکار و توی عشق یک طرفه سوختم و سوختم و سوختم. تا اینکه یه روز از شرکت رفت. من شکست خورده تر از همیشه به حد نابودی رفتم و مرگ رو جلوی چشمای خودم احساس کردم. رفت و من احساس کردم باید به عشقم اعتراف کنم چون حس کردم ارزشش رو داره. به عشقم اعتراف کردم و تا مدت کوتاهی باهم در ارتباط بودیم و به اصرار من هر دو به خاطر مشکلاتی که داشتیم رفتتیم پیش مشاور و هر دو مشاور گفتن تموم کنید این رابطه رو.
    روزگار سختی رو گذروندم چون اولین بارم بود که با یه پسر وارد یه رابطه عاطفی میشدم. در حد چت تلگرامی. اما سخت ترین روزهای زندگیم رو میگذروندم وقتی باش حرف میزدم و می فهمیدم که دوستم نداره به عنوان یه دختر برای ازدواج. بلکه دائما یادآوری میکرد که مثل خواهرم دوستت دارم و من در عذاب. تا اینکه تصمیم گرفتیم که تمومش کنیم.
    تموم شد اما من توی عشق یک طرفه سوختم و سوختم و سوختم. و کم کم با اینکه حفظ ظاهر کردم آتیش به خرمن وجودی خودم زدم و رسیدم به پوچی محض!!
    من اعتراف می کنم به اینکه یه مشکل توی وجود من هست که درگیر عشق یک طرفه میشم. کسی که دوستم داره رو نمی تونم باور کنم و بهش اجازه نزدیک شدن نمیدم و یک طرفه وارد رابطه عاطفی با کسی میشم که فقط دوستانه به من نزدیک میشه و حس خاصی نسبت به من نداره.
    من یه جای کارم می لنگه. بدم می لنگه. من توی عشق یک طرفه بی نهایتی که به یه نفر دیگه دارم میسوزم و رسیدن بهش میشه تمام هدف زندگیم. در حدی که الان هیچ هدفی برای زندگی کردن ندارم.
    اگر کسی می تونه کمکم کنه تا بفهمم باید چه کاری انجام بدم تا خودم رو اصلاح کنم؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39631
    نوشته ها
    1,440
    تشکـر
    0
    تشکر شده 473 بار در 393 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : عشق یا اختلال روانی

    با سلام خدمت شما دوست عزیز
    آیا پس از اینکه از طرف مقابلتون توجه دریافت می کنید نسبت به او سرد می شود؟
    چقد ظاهر افراد برای احساس عاشقیتون اهمیت دارد؟
    چه چیزی باعث می شود که افرادی که بدون داشتن عشق شما به سمتتون می آیند را پس بزنید؟
    بدون بررسی دقیق موضوع نمی توان نتیجه گیری کرد اما باید بین تمام افرادی که شما انتخاب کرده اید ویژگی مشترکی وجود داشته باشد که توجه شما را به خودش جلب کرده است. احتمال این موضوع وجود داردکه شما دنبال یک عشق خاص باشید که در ذهنتان طراحی شده است و باعث می شود افراد دیگر را که به شما ابراز احساسات می کنند نادیده بگیرید . تا زمانی که شما دائم در تفکر پیدا کردن یک عشق با ویژگی های خاصی باشید دیگر افراد را نادیده خواهید گرفت . انسان در طول زندگی از افراد زیادی ممکن است خوشش بیاید و نمی توان تصور کرد که همه آن افراد نیز باید حسی مشابه ما را داشته باشند چون در این صورت آسیب زیادی به او خواهد رسید. و شاید نتوان آن احساسات را به اسم عشق معرفی کرد چون همانطور که خودتان نیز بیان کردید بعد از ابراز احساس پسر داییتان شما او را پس زدید و توانستید فرد دیگری را دوست داشته باشد و در تجربه بعدیتان نیز به همین سبک . شاد تنها یک احساس دوست داشتن باشد که شما با تمرکز زیاد بر روی آن و اینکه باید این یکی را دیگر به دست آورم آن احساس را بزرگ می کنید.
    همه این موارد در حد فرضیه می باشد و برای بررسی بیشتر باید مراجعه حضوری داشته باشید به یک متخصص
    در این مسیر می توانید از روانشناسان کانون مشاوران ایران کمک بگیرید .
    ۰۲۱-22247100
    شاد باشید

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24665
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق یا اختلال روانی

    سلام ممنون از وقتی که گذاشتید. سوال هاتون رو به ترتیب جواب میدم.
    1-اگر در زمان دوست داشتنم باشه نه. بلکه حسم نسبت بهش بیشتر و بیشتر میشه اما اگر خستگی از عدم توجه طرف مقابل وجودم رو بگیره و هدفی رو توی زندگی جایگزین کنم، بعد از اون نمی تونم توجهش رو بپذیرم. و بعد از اینکه احساس کردم بعد از توجه بیش از حد من بهم توجه کرده نمی تونم قبولش کنم.
    2-احساس می کنم ظاهر افراد بی تاثیر نبوده.چون هر سه مورد ظاهر خوبی داشتن و من احساس میکردم پایین تر از اونهام اما نمی تونستم بپذیرم ب خاطر چیزی دوست داشته نمیشم که دست خودم نبوده. ظاهر من اگر نواقصی داره که داره، دست من نبوده ولی مهربانی و بخشش و دوست داشتن و هر آنچه که یه آدم درست باید داشته باشه سعی کردم داشته باشم. پس نباید به خاطر ظاهر مقبول نباشم. حق من داشتن کساییه که دوستشون دارم.و احساس می کنم این رو از خدا طلب دارم.
    3- نمی دونم چرا به سمتم میان؟ نمی تونم حسشون رو درک کنم. ویژگی خیلی خاصی توی وجود خودم نمی بینم که شاید یه مرد توی زندگی احتیاج داره. همه میگن ظاهر برای یک مرد مهمه و قطعا هم همینطوره. که اگر نبود چرا توجه کسایی که دوست داشتم رو نتونستم جلب کنم؟ و ظاهرشون هم برام مهمه. می دونم خیلی ظاهر بین به نظر میرسم اما ویژگی مشترک کسایی که دوست داشتم این بود که به شدت آدم های مقبول و خوبی بودن از نظر همه. من از ضعف های شخصیتی هیچ کدوم اطلاعی نداشتم اما سوای از ظاهرشون آدم های مهربون با معرفت با خدا و مقبولی بودن.در حدی که همیشه ذکر خیرشون همه جا بوده.
    4- حرفتون رو تایید می کنم که وقتی دوباره درگیر حسی میشم با تمام وجود میگم این بار دیگه باید پیروز بشم و شاید به همین دلیل بود که آخرین بار به عشق یک طرفه ام اعتراف کردم و بازهم پاسخی دریافت نکردم و این بار باعث شد به طرز عجیبی به هم بریزم. و ابائی نداشته باشم از فریاد زدن عشق یک طرفه ام. چون حس کردم چیزی برای از دست دادن نداشتم. و احساس کردم این بار عاشق تر از هر وقت دیگه ای بودم.

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : عشق یا اختلال روانی

    نقل قول نوشته اصلی توسط all30one نمایش پست ها
    سلام ممنون از وقتی که گذاشتید. سوال هاتون رو به ترتیب جواب میدم.
    1-اگر در زمان دوست داشتنم باشه نه. بلکه حسم نسبت بهش بیشتر و بیشتر میشه اما اگر خستگی از عدم توجه طرف مقابل وجودم رو بگیره و هدفی رو توی زندگی جایگزین کنم، بعد از اون نمی تونم توجهش رو بپذیرم. و بعد از اینکه احساس کردم بعد از توجه بیش از حد من بهم توجه کرده نمی تونم قبولش کنم.
    2-احساس می کنم ظاهر افراد بی تاثیر نبوده.چون هر سه مورد ظاهر خوبی داشتن و من احساس میکردم پایین تر از اونهام اما نمی تونستم بپذیرم ب خاطر چیزی دوست داشته نمیشم که دست خودم نبوده. ظاهر من اگر نواقصی داره که داره، دست من نبوده ولی مهربانی و بخشش و دوست داشتن و هر آنچه که یه آدم درست باید داشته باشه سعی کردم داشته باشم. پس نباید به خاطر ظاهر مقبول نباشم. حق من داشتن کساییه که دوستشون دارم.و احساس می کنم این رو از خدا طلب دارم.
    3- نمی دونم چرا به سمتم میان؟ نمی تونم حسشون رو درک کنم. ویژگی خیلی خاصی توی وجود خودم نمی بینم که شاید یه مرد توی زندگی احتیاج داره. همه میگن ظاهر برای یک مرد مهمه و قطعا هم همینطوره. که اگر نبود چرا توجه کسایی که دوست داشتم رو نتونستم جلب کنم؟ و ظاهرشون هم برام مهمه. می دونم خیلی ظاهر بین به نظر میرسم اما ویژگی مشترک کسایی که دوست داشتم این بود که به شدت آدم های مقبول و خوبی بودن از نظر همه. من از ضعف های شخصیتی هیچ کدوم اطلاعی نداشتم اما سوای از ظاهرشون آدم های مهربون با معرفت با خدا و مقبولی بودن.در حدی که همیشه ذکر خیرشون همه جا بوده.
    4- حرفتون رو تایید می کنم که وقتی دوباره درگیر حسی میشم با تمام وجود میگم این بار دیگه باید پیروز بشم و شاید به همین دلیل بود که آخرین بار به عشق یک طرفه ام اعتراف کردم و بازهم پاسخی دریافت نکردم و این بار باعث شد به طرز عجیبی به هم بریزم. و ابائی نداشته باشم از فریاد زدن عشق یک طرفه ام. چون حس کردم چیزی برای از دست دادن نداشتم. و احساس کردم این بار عاشق تر از هر وقت دیگه ای بودم.
    سلام
    خوب چرا به کسانی که به شما توجه داشتند هیچ علاقه ای نداشتی؟
    چرا به کسانی به شما توجه نداشتند علاقه داشتی؟
    چه ویژگی در این سه نفر بود که شما علاقه مند شدرد؟
    از خودتان این سوالها را تا به حال کردید یک کاغذ سفید بردارید و علل جذابیت آنها و عدم جذابیت دیگران را بنویسید
    چون هنوز کامل شما به شناخت خودتان نرسیدید برای همین باید یک مروری به دنیای درونتان کنید تا بفهمید واقعا چه چیزی میخواهید و دنبال چه چیزی هستید
    حتما مراجعه به یک مشاور و روانشناس مجرب به شما در این زمینه کمک خواهد کرد.
    امضای ایشان

    تا میتوانی دلی به دست آور
    دل شکستن هنر نمی باشد

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24665
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق یا اختلال روانی

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    خوب چرا به کسانی که به شما توجه داشتند هیچ علاقه ای نداشتی؟
    چرا به کسانی به شما توجه نداشتند علاقه داشتی؟
    چه ویژگی در این سه نفر بود که شما علاقه مند شدرد؟
    از خودتان این سوالها را تا به حال کردید یک کاغذ سفید بردارید و علل جذابیت آنها و عدم جذابیت دیگران را بنویسید
    چون هنوز کامل شما به شناخت خودتان نرسیدید برای همین باید یک مروری به دنیای درونتان کنید تا بفهمید واقعا چه چیزی میخواهید و دنبال چه چیزی هستید
    حتما مراجعه به یک مشاور و روانشناس مجرب به شما در این زمینه کمک خواهد کرد.
    ممنونم به خاطر وقتی که گذاشتید. توی این شرایط به پوچی و بی هدفی وحشتناکی رسیدم. توی شرایطی هستم که حتی نمی دونم از اصل زندگی چی میخوام! شرایط کاریم رو به خطر انداختم به خاطر این سردرگمی!!! معنی و مفهوم زندگی رو گم کردم. نمی دونم برای چی میخوام کار کنم؟ فقط دارم کار می کنم که از نظر مالی وابسته نباشم و توی شرایط سخت گیر نکنم.

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : عشق یا اختلال روانی

    نقل قول نوشته اصلی توسط all30one نمایش پست ها
    ممنونم به خاطر وقتی که گذاشتید. توی این شرایط به پوچی و بی هدفی وحشتناکی رسیدم. توی شرایطی هستم که حتی نمی دونم از اصل زندگی چی میخوام! شرایط کاریم رو به خطر انداختم به خاطر این سردرگمی!!! معنی و مفهوم زندگی رو گم کردم. نمی دونم برای چی میخوام کار کنم؟ فقط دارم کار می کنم که از نظر مالی وابسته نباشم و توی شرایط سخت گیر نکنم.
    سلام
    شما انسان باارزشی هستید حتما گزینه های انتخابی اشتباه داشتید وگرنه مطمئنا گزینه مناسب و خوب حتما برایتان وجود دارد اگر به استعدادهای درونی و شناخت خود برسید پیدا کردن همسر مناسب حتما آسان میشود خوب کتاب نیمه تاریک وجود اثر دبی فورد کتابیست که میتواند در شناخت خود به شما کمک کند.
    امضای ایشان

    تا میتوانی دلی به دست آور
    دل شکستن هنر نمی باشد

  7. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24665
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : عشق یا اختلال روانی

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلام
    شما انسان باارزشی هستید حتما گزینه های انتخابی اشتباه داشتید وگرنه مطمئنا گزینه مناسب و خوب حتما برایتان وجود دارد اگر به استعدادهای درونی و شناخت خود برسید پیدا کردن همسر مناسب حتما آسان میشود خوب کتاب نیمه تاریک وجود اثر دبی فورد کتابیست که میتواند در شناخت خود به شما کمک کند.
    ممنونم به خاطر کتابی که معرفی کردید.
    جتما مطالعش می کنم.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد