سلام ممنون از وقتی که گذاشتید. سوال هاتون رو به ترتیب جواب میدم.
1-اگر در زمان دوست داشتنم باشه نه. بلکه حسم نسبت بهش بیشتر و بیشتر میشه اما اگر خستگی از عدم توجه طرف مقابل وجودم رو بگیره و هدفی رو توی زندگی جایگزین کنم، بعد از اون نمی تونم توجهش رو بپذیرم. و بعد از اینکه احساس کردم بعد از توجه بیش از حد من بهم توجه کرده نمی تونم قبولش کنم.
2-احساس می کنم ظاهر افراد بی تاثیر نبوده.چون هر سه مورد ظاهر خوبی داشتن و من احساس میکردم پایین تر از اونهام اما نمی تونستم بپذیرم ب خاطر چیزی دوست داشته نمیشم که دست خودم نبوده. ظاهر من اگر نواقصی داره که داره، دست من نبوده ولی مهربانی و بخشش و دوست داشتن و هر آنچه که یه آدم درست باید داشته باشه سعی کردم داشته باشم. پس نباید به خاطر ظاهر مقبول نباشم. حق من داشتن کساییه که دوستشون دارم.و احساس می کنم این رو از خدا طلب دارم.
3- نمی دونم چرا به سمتم میان؟ نمی تونم حسشون رو درک کنم. ویژگی خیلی خاصی توی وجود خودم نمی بینم که شاید یه مرد توی زندگی احتیاج داره. همه میگن ظاهر برای یک مرد مهمه و قطعا هم همینطوره. که اگر نبود چرا توجه کسایی که دوست داشتم رو نتونستم جلب کنم؟ و ظاهرشون هم برام مهمه. می دونم خیلی ظاهر بین به نظر میرسم اما ویژگی مشترک کسایی که دوست داشتم این بود که به شدت آدم های مقبول و خوبی بودن از نظر همه. من از ضعف های شخصیتی هیچ کدوم اطلاعی نداشتم اما سوای از ظاهرشون آدم های مهربون با معرفت با خدا و مقبولی بودن.در حدی که همیشه ذکر خیرشون همه جا بوده.
4- حرفتون رو تایید می کنم که وقتی دوباره درگیر حسی میشم با تمام وجود میگم این بار دیگه باید پیروز بشم و شاید به همین دلیل بود که آخرین بار به عشق یک طرفه ام اعتراف کردم و بازهم پاسخی دریافت نکردم و این بار باعث شد به طرز عجیبی به هم بریزم. و ابائی نداشته باشم از فریاد زدن عشق یک طرفه ام. چون حس کردم چیزی برای از دست دادن نداشتم. و احساس کردم این بار عاشق تر از هر وقت دیگه ای بودم.