عزیزم آبجی گلم
یچیزی رو از ته دلم و خواهرانه بهت میگم یچیزی که کاش یکی وقتی من سن تو بودم بهم میگفت
متاسفانه که خودم به این قضیه رسیدم بعد سالها
ببین تو اول جوونیته تازه از نوجووونی رسیدی به سن جوونی یهو دچار تغییرات هورمونی شدی
یهو احساس نیاز میکنی به جنس مخالف به دوست داشته شدن من همه اینارو درک میکنم
ولی ولی اگه الان خودت را بازیچه پیشنهادات دوستی پسرها کنی
تهش هیچ چیزی برات نداره جز یک مشت خاطرات که تا ابد تو ذهنت خواهد موند
یه مشت خاطرات که همیشه وادارت میکنه به مقایسه به گریه به غم...
شاید حتی شیطون گولتم زد وارد رابطه جنسی هم بشی که دیگه بدتر بعدها دچار عذاب وجدان شدید میشی
و فقط و فقط لذت لحظه ای برات داره.
مثل یه خواهر بزرگتر بهت میگم رابطه رو قطع کن و خودت رو مشغول موفقیت و اینده پیش روت بکن
درستو بخون با جدیت تمام دنبال کار برو ورزش کن و تا میتونی به خودت برس
و اجازه نده پسری فقط به قصد دوستی وارد زندگیت بشه و دل و احساست رو به بازی بگیره
و صبر کن واسه خاستگار جدی
خاستگاری که اونقدر برای تو احترام قائل باشه که از طریق خانوادت وارد رابطه باهات بشه به قصد ازدواج
برای روحت و جسمت ارزش قائل شو ازشون مثل یه جواهر گرانبها نگهداری کن
من اینکارهارو زیاد کردم وارد رابطه شدم تو سن کم میگفتم یه سرگرمیه اما خب ازون چندتا پسر
تیکه هایی در من مونده تیکه خاطره هایی که هیچوقت نمیتونم پاکشون کنم تبدیل شدم به یک ادم عصبی
تا اینکه توبه کردم و بعد دوسال شدم اینی که پیشنهاد دادو تو بشی
انقدر اروم شدم و بخودم افتخار کردم که نگو الانم فقط به خاستگارهای جدیم فکر میکنم
امیدوارم از حرفام ناراحت نشی و ازین رابطه بیای بیرون