خانمی هستم 44 ساله در سال 81 با همسرم ازدواج کردم اوایل ازدواج وضع مالی معمولی بود اما چون من به همسرم علاقه داشتم خیلی برام اهمیت نداشت چون واقعا همسرم من رو دوست داشت در اصل عاشق من بود بعد از اینکه پسرمون به دنیا آمد همسرم به کار تجارت مشغول شد و اوضاع مالی خیلی مساعد شد خونه و ماشین خوب باغ و ویلا و هر چی که می خواستم برام فراهم بود من بیشتر با دوستانم خوش می گذروندم و از سفر های داخلی و خارجی برای آنها تعریف می کردم همسرم از هیچ کمکی به من دریغ نمی کرد همه چیز رو هم که تهیه می کرد به نام من بود حتی موبایلی که در دستش بود به نام من بود .
ایشون به آشپزی خیلی علاقه داشت و خیلی وقت ها برامون آشپزی می کرد بعد از یک مدتی من بعضی وقت ها قلبم اذیت می کرد و حالم بد میشد و معده من هم یک کمی اذیت می کرد یک روز که در جمع دوستانه زنانه نشسته بودیم این موضوع رو با یکی از دوستان مطرح کردم و دوستم گفت شاید چون پول دار شده می خواد تو رو از بین ببره و بره دنبال عشق و حالش .
با این حرفش خیلی به فکر فرو رفتم یک شب که شام درست کرده بود و میز رو آماده کرده بود به من گفت بیا تا شام بخوریم
من گفتم من شام خوردم و رفتم و خوابیدم جالب که اون شب اصلا حالم بد نشد با دوستم تماس گرفتم و موضوع رو گفتم گفت شام دیشب رو دور بریز و برو یک قفل ساز بیار و تمام قفل ها رو عوض کن و همین کار رو انجام دادم و شب که همسرم اومد به من زنگ زد و گفت چرا در باز نمیشه بهش گفتم خونه خودم هست دوست ندارم بیایی زنگ زد به پلیس و مامور پلیس به ایشان گفت حق با همسر شماست چون سند به نام ایشان است نمی تونید وارد خانه بشید صبح هم رفتم و موبایلی که استفاده می کرد رو قطع کردم من متاسفانه با یک لباس تن ایشان را از خانه راندم یعد از مدتی به پیشنهاد دوستم چون ایشان نتونه کاری کنه با توجه اینکه هیچ مدرک شناسایی هم نداشت و از ایشان بابت بچه و طلاق وکالت داشتم از ایشان طلاق گرفتم بعد از مدتی به خارج از کشور مهاجرت کردم بعد از یک مدت خلا و مهربونی های ایشان رو احساس کردم و فهمیدم چه اشتباهاتی و فکرهایی در موردش می کردم اما راهی نداشتم خدا خدا میکردم ازدواج نکرده باشه بعد از 18 ماه برگشتم ایران و با هر زحمتی بود یک شماره ازش پیدا کردم و تلفنی باهاش صحبت کردم با هر زحمتی بود باهاش قرار گذاشتم و با تعجب دیدم هنوز حلقه ازدواج ما دستش هست خیلی خوشحال شدم . اما متاسفانه ایشان به هیچ عنوان حاضر نیست به زندگی برگرده خیلی اصرار کردم فامیل رو واسطه فرستادم میگه حاضرم تا آخر عمر تنها باشم اما دیگه از من نخواه با تو زندگی کنم .
واقعا خیلی به خاطر کارهایی که سرش آوردم پشیمونم اما نمی دونم چه کار کنم که راضی بشه برگرده واقعا تنها کسی بود که عاشقم بود اما من متوجه نشدم . حتی بهش گفتم به خاطر بچه برگرد اما فایده نداره . لطفا من رو راهنمایی کنید.