با سلام و خسته نباشید میخواستم بگم لطفا یه راه حلی جلوی پای من بگذارید چون هیچ کس نیست درک کنه من چی میگم
من حدود 5 سال پیش رفتم خواستگاری دختر خانمی که یکی از آشناها معرفی کرده بود خانواده معمولی بودن دختر خانمم دختر محجوبی بود ولی من از همون اول هیکلشو دوست نداشتم به مادرم گفتم هیکلش قشنگ نیست و من نمیپسندم بعد از 2 هفته مادرم گف این دختره دختر خوبی بود منم گفتم من دوستش ندارم گفت بزار یه بار بریم باهاش بیرون حرفتو بهش بزن منم باهاش رفتم بیرون و توکافیشاپ بهش گفتم ببخشید من دوست دارم برین شما تا بهش گفتم زد زیر گریه منم دلم براش سوخت پا گذاشتم رو دلم گفتم بزار بیشتر بشناسمش هیچی به مادر گفتم باید زمان داشته باشم تا فکر کنم اونا گفتن باید حتما عقد کنید قبل از ماه رمضان یعنی کلا 3 هفته طول کشید از این صحبت من که مادرم گفتم الان خیلی زوده گفت نه طوری نیست که حتی یک روز قبل از عقد میخواستم عقدو بهم بزنم و مادر نزاشت و گفت مردم آبرو دارن مامان این کارو نکن ما خودمون دختر داریم . هیچی یه 3 سال عقد بودیم و من تو این سه سال با اخلاقیات ایشون آشنا شدم خیلی دختر حساسی بود و از همه مهم تر هیکلش بود که اصلا به سنش نمیخور خیلی بدنش پیر بود که من اصلا موقعی که لخت میشد اصلا نگاهش نمیکردم خیلی ناراحت شدم از این موضوع داغون شدم هیچی دلمو زدم به دریا و به خودش گفتم من هیکلتو دوست ندارم اونم زد زیر گریه من احمقم باز دلم سوخت پا گذاشتم رو خواسته هام گفتم طوری نیست یه جوری باهاش کنار میام و گناه داره هیچی دیگه الان 4 ساله ازدواج کردیم و یه بچه 2 ساله داریم که فقط دلخوشی من همین بچه شده اولی من شاید دوماهی یه بار با این خانم رابطه جنسی دارم سعی میکنم اصلا تو روشنایی نگاهش نکنم تا حالا مثل بقیه زن و شوهرها یک بارم حمام نرفتیم من اصلا لذتی از این این خانم نمیبرم به خدا توش موندم چیکار کنم زندگی واسه هر دو شده جهنم .