نوشته اصلی توسط
دختر پائیز
سلام
بهتره اول یه مختصر از زندگیم و شرایطم بگم.
من دختری ۲۱ساله هستم و آرزوهای زیادی برای تحصیل دارم اما متاسفانه تلاش نمی کنم و بابت اینکه چند سال هم پشت کنکور هستم، دلم می خواد حداقل اول وارد دانشگاه بشم بعد ازدواج کنم. من دوست دارم ازدواج کنم اما دلم می خواد اول یه موقعیت اجتماعی داشته باشم. می دونم می خواید بگید خیلیا بودند که اول ازدواج کردن و موفق هم شدند، اما من الان حوصله ازدواج رو ندارم! احساس می کنم که در زندگی خیلی سردرگمم و نمی خوام با ازدواج فرد دیگری رو بدبخت کنم. اما سوالی در مورد ازدواج و قسمت و سرنوشت دارم.
من خواستگارانی دارم که بعضی از آن ها به قول معروف به دلم نمیشینند، و از نظر خانواده ام خوب هستند و وقتی من را می بینند که جواب منفی میدم در چهره شان حس نارضایتی را می بینم. من این جور مواقع خدا رو به حضرت فاطمه(س) قسم می دهم که پسر جواب منفی بده. بعضی مواقع هم در جلسه خواستگاری چیزهایی می گویم که خواستگار فکر کند معیار های من با اون تفاوت دارد. از اینکه نمی تونم حرف ها و نظرات رو به راحتی با خانواده ام در میان بذارم، ناراحت و عصبانی میشم و از خودم بدم میاد. ولی خب آخه وقتی خواستگارا به دلم نمیشنند چکار باید کنم؟ اگر جواب مثبت بدم هم می ترسم توی زندگی دچار شکست شوم. احساس می کنم در مورد همه چیز اعم از درس ، ازدواج ، آینده و ... دارم روانی میشم!
حالا من می ترسم که نکنه یکی از این پسرها قسمت من بوده و من دست رد به سینه شان زدم، و یا اینکه دیگر کسی به خواستگاری من نیاید و خانواده ام حسرت بخورند و ناراحت شوند. من همیشه از خدا می خوام که هرچی به صلاحم هست رو سر راهم قرار دهد و راضی باشم به رضایش. اما نمی دونم صلاح و رضای خدا چیست و کجاست؟
می دونم سوالم طولانی شد، اما خواهشمندم که پاسخ پرسشم را بدهید چون خیلی خیلی سردرگم هستم.تشکر از شما