من دختری ۲۱ ساله هستم که تمایل بسیار کمی به مردم و اجتماع دارم. و اصلا تو اجتماع راحت نیستم مگر اینکه اون اشخاص رو برای مدت طولانی بشناسم و بهشون اعتماد داشته باشم مثل فامیل های نزدیک. تو جمع فامیلای نزدیک و پیش بعضی دوستای خیلی صمیمیم رفتارم عادیه و حتی بموقع بشاش و پر انرژی هستم، اما در جمع افراد عادی و غریبه گوشه گیر و آروم میشم و میرم تو خودم و استرس میگیرم و تعارفی میشم و اصلا نمیتونم خودم باشم. رفتارم با افراد غریبه تر هم بستگی به خودشون داره و اگه خیلی در برخوردشون با من گرم و پرانرژی باشه منم همونجوری رفتار میکتم ولی اگه یه کم جدی باشن باهام یا اونجور که انتظار دارم گرم برخورد نکنن یا عادی باشن من استرس میگیرم و فکر میکنم حتما مشکل فیزیکی یا رفتاری ای دارم و عجیب غریبم و اینا کلا از من بدشون میاد یا مسخرم میکنن یا میخوان ازم استفاده کنن و از این چیزا.
کلا خیلی تو روابط اجتماعی حساس و زود رنجم و خیلی همه چیزو پیش خودم تجزیه تحلیل میکنم و منفی بافی میکنم. از کوچکترین چیزی زود ناراحت و افسرده میشم. همیشه هرجا میرم بی دلیل این توهم بهم دست میده که همه ازم بدشون میاد و استرس میگیرم.
اگه کوچکترین حرفی بهم زده بشه یا حتی یک شوخی یا یک رفتار سرد یا جدی میتونه باعث بشه بهم بر بخوره و برای چند روز یا چند هفته مدام بهش فکر کنم و افسرده بشم و از خودم بدم بیاد.
شاید بخاطر همین چیزاست که تا جایی که میتونم از اجتماع یا حرف زدن با مردم دوری میکنم.
همین مشکلات باعث شده از دانشگاه زده بشم. هر روز با کلی استرس میرم دانشگاه و از خودم میپرسم امروز قراره سر چی ناراحت بشم؟! همش دوست دارم کلاسامون زودتر تموم بشه و برم خونه. همش حس میکنم همه از من بدشون میاد یا مسخرم میکنن یا میخوان ازم استفاده کنن یا پشت سرم حرف بزنن. از یه طرف تو دانشگاه سعی میکنم به کسی نزدیک نشم و از یه طرف وقتی بعضیا رو میبینم که با هم دوست صمیمی شدن یا گروهی هستن بهشون حسرت میخورم. گاهی هم که با یکی دوست میشم یا تو یه جمعی از هم کلاسیهام میشینم اکثرا ساکتم و تو خودمم کلا تو محیط دانشگاه اینجوریم. وقتی کنارشون میشینم اکثرا بینمون سکوته و من استرس میگیرم و نمیدونم از چی و چجوری باید باهاشون صحبت کنم یا صحبت راجع به چه موضوعاتی نرماله. بخاطر همین نشستن کنار هم کلاسیهام زود خستم میکنه. دوست داشتم یه دوست پرانرژی و بشاش و پر حرف داشتم که هم اکثرا خودش حرف میزد هم منو از این حالت در میاورد. خارج از محیط دانشگاه چنین دوستایی دارم ولی تو کلاس دانشگاهمون نه. تازگیا با یه دختره میگردم که آرومه و منم پیشش آرومم و حوصلم سر میره و راحت نیستم باهاش. کلا خیلی سخت به کسی اعتماد میکنم و از مشکلات یا چیزای شخصیم به دوستا و آشناها چیزی نمیگم. حرف آدما رو هم دیر باور میکنم و همیشه به همه شک دارم (اعتماد ندارم).
کلا پیش همکلاسیهام میترسم حرف بزنم یا نظرمو بگم و احتمالا میترسم حرفم براشون احمقانه باشه و یا بهش توجه نشه و مورد استقبال قرار نگیره.
چون اگه کوچکترین حرفی یا واکنشی یا شوخی یا سرزنش یا هرچی پیش بیاد برای مدت طولانی تو ذهنم آنالیزش میکنم و از خودم بدم میاد و افسرده میشم.
حتی تو شبکه های اجتماعی هم بخاطر همین چیزا زیاد فعال نیستم. مثلا تو وایبر یک سری از همکلاسیهام گروه دارن و منم عضوم. گاهی میبینم میان با هم گروهی صحبت میکنن و میبینم موضوع خاصی نیس و فقط با هم شوخی میکنن یا حرف میزنن. من از یه طرف اینو زیاده روی میدونم و حوصله ندارم و از یه طرف میگم خوش به حالشون که انقدر راحت با هم صحبت میکنن و سر یه چیزی که مهم نیست یا فقط جنبه ی طنز داره انقدر سر به سر هم میذارن. در صورتیکه من اصلا بلد نیستم و خوش صحبت نیستم و بخاطر ناراحت نکردن دیگران و ناراحت نشدن خودم اصلا سر به سر نمیذارم و خیلی بندرت شوخی میکنم. اصلا نمیدونم چجوری باید سر به سر کسی بذارم. بخاطر همین چیزا بهشون حسودیم میشه. حتی در مورد وایبر هم زود رنج و حساس و شکاکم. تو گروه وایبر هم کلاسیام مثلا اگه پیام بذارم و به اندازه ای که انتظار دارم لایک ندن یا اگه بین حرفا و تیکه هاشون منم یه چیزی بگم و دیالوگ بعدی جواب من نباشه و حس کنم بهم کم توجهی شده یا حرفم براشون سنگین یا مسخره بوده یا نظری مخالف نظر من هم وجود داشته یا یکی باهام شوخی سنگینی بکنه شدیدا بهم بر میخوره و برای مدتی از گروه کناره میگیرم و شدیدا افسرده و حساس میشم و احساس میکنم همه از من متنفرن و همیشه خواهند بود و من ذاتا آدم با جذبه و محبوبی نیستم و یه آدم شکست خورده هستم.
یا خیلی دوست دارم مثل بقیه اکانت اینستا باز کنم و یه کم عکس بذارم ولی میدونم حتی تعداد لایک هامو هم تجزیه تحلیل میکنم و اگه زیاد نباشه یا از یه عکسم انتقاد بشه به شدت به هم میریزم و از این قضیه میترسم.
تو باشگاه هم یه مربی داریم که با اکثر خانم های بزرگتر از من که اوجا میان حرف میزنه و عکس نشون میده ولی در مورد من فقط جواب سوالامو میده و خودش داوطلبانه پیشم نمیاد. نمیدونم بخاطر سنم یا استرس و راحت نبودن و جدی بودنم داوطلبانه برای حرف زدن نمیاد سمتم یا اینکه من مشکل ظاهری یا ذهنی یا اخلاقی دارم که نمیاد. البته من تنها کار کردن تو باشگاه رو دوست دارم ولی وقتی این وضعو میبینم به خودم شک میکنم.

کلا از یه طرف عاشق خونه، تنها بودن و فعالیت های تک نفری و یا با دوستا و فامیلای نزدیک بودن و حتی بیرون رفتن باهاشون هستم و از یک طرف دلم میخواست علاقه ی بیشتری به اجتماع داشتم. به آدمای برونگرا و بشاش که همه رو میخندونن و با همه راحتن و طرفدار زیادی دارن حسودیم میشه.
دو ساله هر روز با استرس و بی انگیزه به دانشگاه میرم و خودمو آدم شکست خورده ای میدونم. همش منتظر اتفاق بد یا ضایع شدن هستم.
موقع رفتن به دانشگاه هم شدیدا استرس میگیرم یا ناراحتم و دوست دارم زودتر برگردم خونه.

من چه مشکلی دارم؟ لطفا کمکم کنین هرکاری میکنم نمیتونم عوض بشم.
#پاسخ_به_سوال
سلام و درود به شما دوسته عزیزم
خیلی خوشحال شدم از اینکه خودتون نسبت به این موضوع اگاهی پیدا کردید و دوست دارید بهش غلبه کنید
حدس شما درسته. طبق توصیفاتی که کردید تشخیص بنده اضطراب اجتماعی و کم رویی هست و در رابطه با افسردگی به نظرم میتونه افسردگی نتیجه دوری از اجتماع و نداشتن شبکه های اجتماعی قوی باشه.
یعنی در واقع وقتی این کم رویی حل بشه در ادامه اش به صورت خودکار افسردگی ناشی از اون هم حل میشه.
ببینید دوسته من همه ما وقتی وارد یک محیط و فضای جدید با حضور افراد جدید و ناشناس میشیم کمی اضطراب رو داریم.مثلا اینکه ایا توسط اون گروه پذیرفته میشیم یا خیر؟ و یا میتونیم فرد محبوبی نزد اونها باشیم یا نه.
یک مقدار از اضطراب در این قضیه عادی هست اما اگر ادامه پیدا کنه باید بهش پرداخته بشه.
مثلا اگر اولین بار وارد یه جمع میشیم طبیعیه که کم حرف باشیم اما اگر بعد از مثلا چندبار دیدن همون جمع یا ساعت ها حضور در بین اونها همچنان همین حالت رو داشته باشیم باید درصدد رفعش بربیایم.
امکانش هست بفرمایید که این حالتها رو که بیان کردید از چه زمانی داشتید؟ (کودکی، نوجوانی،جوانی)
گاهی وقتها یکسری خطاهای شناختی در ما پیش میاد که باعث میشه شناخت اشتباهی از اتفاقات پیرامون خودمون داشته باشیم.
گاهی وقتا ما انسان ها در روابطمون با دیگران دچار ذهن خوانی میشیم.اینکه الان فلانی داره فلان فکر رو درباره من میکنه. یا فلان حرف رو زدم چرا نخندید حتما حرفم بی مزه بود و یا حتما از همصحبتی با من خوشش نمیاد.
بهت چندتا توصیه میکنم:
سعی کن خودت رو مجبور کنی در فعالیت های گروهی بیشتر شرکت کنی.مثلا با چندتا از دوستانت مقاله بدید.
یا در کلاس هایی شرکت کنی که فعالیت گروهی داره مثل یک تیم ورزشی. کلاس زبان و...
فعالیت دیگه ای که به نظر خودم خیلی جالب هست اینه که هر وقت آگهی تبلیغاتی ای دیدی که برات جالب بود با شماره روی آگهی تماس بگیری و در رابطه با اون محصول،کالا یا خدمات اگاهی کسب کنی حتی اگر قصد خرید نداری.
اینجوری با افرادی که نمیشناسی ارتباط کلامی برقرار کردی،هرچند حضوری نباشه اما برای استارت کار خوبه.
در رابطه با نرم افزارهایی مثل وایبر هم میتونم بگم که به شخصه معتقدم این برنامه ها بسته به استفاده ای که ازش میشه میتونه مفید یا مضر باشه. مثلا یکسری افراد اونقدر جذب این نرم افزارها میشن که بیشتر روزشون رو تویه وایبر هستن و از اون طرف زندگی واقعی خودشون رو نادیده میگیرن و این بده.
اینکه با همکلاسی هاتون گروه داشته باشید خوبه، میتونه بهتون کمک کنه که کمی راحت تر حرفاتون رو اونجا بزنید اما به شرط اینکه غرق در اون نشید و سعی کنید یک موضوع رو مطرح کنید که جزئیاتش رو بصورت حضوری و سره کلاس باهم درمیان بگذارید.
مثلا: فلان همایش در فلان تاریخ قراره برگزار بشه بیاید یه مقاله بدیم(البته موضوع هرچیزی میتونه باشه) و مطمئنا دوستانتون اطلاعات بیشتری میخوان که شما میتونید بصورت حضوری سره کلاس ادامه بحث رو به اشتراک بگذارید
موضوع بعدی اینکه سعی کنید سره کلاس اگر فکر میکنید جواب یک سوال رو میدونید یا در رابطه با مبحثی براتون ابهام بوجود امده اون رو با استاد و دوستانتون در میون بگذارید. قرار نیست همه جواب های ما درست باشه. مطمئنا هم همکلاسی های شما پاسخ های شما رو مورد تمسخر قرار نخواهند داد. کافیه یک نفس عمیق بکشید و سوالتون رو مطرح کنید یا جواب سوال رو بدید.
سعی کن بطور کلی با افرادی در ارتباط باشی که خونگرم و فعال هستند. بودن با چنین دوستانی باعث میشه که شما هم فردی اجتماعی تر بشید.
چراکه اینطور افراد باعث میشند انرژی مثبتی که دارند به دیگران هم منتقل بشه.
در رابطه با اینکه میگید سخت به کسی اعتماد میکنید هم باید بهتون بگم یکی از ملاک های سلامت روان خودافشاگریه البته در حد متعادل. نه مثل کسانی که بعد سالها هنوز نفهمیدیدم طرف چیکاره است، متاهله، مجرده و... و نه مثل کسانی که کل شناسنامه خودشون رو جلو همه باز میکنن.
نرمالش این هست که دوستان و اطرافیان یکسری اطلاعات کلی داشته باشند اما از همه جزئیات خبردار نباشند. این یعنی فردی که خودافشاگری کرده و مرزها رو هم حفظ کرده.