نمایش نتایج: از 1 به 14 از 14

موضوع: مرگ عزیز زندگیم

11809
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2019
    شماره عضویت
    41718
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    6
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    مرگ عزیز زندگیم

    سلام
    صاف و صادق درد دلم رو می گم.

    من یه پسر 27 ساله هستم دوران بچگی و نوجوانی سختی داشتم تقریبا محبتی از اطرفیانم جز خداوندم دریافت نکردم ترد شده خانواده و جامعه بودم تا 22 سالگی که تصمیم گرفتم از کثافتی توش گرفتار شدم دربیام.

    دقیقا از همون زمان دانشگاه رو ول کردم زدم تو بازار خیلی بدبختی کشیدم 3 سال شیفت شب تو جهنم بودم شرکت زدم ورشکست شدم رفتم زیر بدهی و مدت کمی هم حبس کشیدم آبروم تو عالم و آدم رفته بود.

    بلافاصله دوباره شروع کردم انقدر جنگیدم با خودم و زندگیم تا از همه کسایی که در اطرافیانم بودن سبقت گرفتم......

    شرکت احترام و اعتبار زندگی بالاشهر ماشین خوب لباسای گرون قیمت هر چیزی که زمانی بابتش تو سرم خورده بود رو بدست آوردم...

    چشم باز کردم دیدم چه جهنمی برای خودم درست کردم همه چیزایی که می خواستم رو دارم اما روحم افسرده و داغونه کیلویی قرص اعصاب نمی دونم چی مینداختم بالا.

    اعتبار داشتم اما همه دوستانم رهام کرده بودن در انزوای مطلق بی دوست بی رفیق بی کسی که بپرسه حالت چطوره........

    بخدا آدم گنده دماغی هم نیستم دید بالا هم ندارم.

    همه این کار ها رو کردم تا پایه یه زندگی مشترک رو بسازم برای درد اصلی خودم یعنی انزوا برای اینکه دختری که باهام زندگی می کنه کمبودی احساس نکنه......

    تف به شرفم اگه برای خودم کرده باشم.

    تو همون حالت داغون دختری رو چند ماه زیر نظر گرفته بودم یه فرشته بود فرشته..... دلم رو زدم به دریا رفتم جلو جواب منفی میداد انقدر پیله کردم بالاخره بهم گفت سرطان داره و نمی تونه کسی رو به زندگیش وارد کنه......

    این دختر تو قلب من نشسته بود به هر زوری بود دلش رو بدست آوردم در حین آشنایی بودم تا رسید به روز عملش..... ازش قول گرفتم بعد از عمل من اولین کسی باشم که بهش مسیج می ده.......

    بعد از عملش بهم مسیج داد اما نه خودش دوستش.... گفت عزیزت پرکشید زیر عمل ایست قلبی کرد..............................

    همون شب ماشین رو برداشتم زدم به جاده خودم رو خلاص کنم نشد عمرم لعنتیم به دنیا بود انقدر زار زدم که دیگه اشکم در نمی یاد. زندگیم شده جهنم خواب و خوراک ندارم.

    انزوا و تنهاییم کم بود غم عزیزم هم بهش اضافه شد.

    نمی تونم کنار بیام

    راه درست چیه باید یه بار دیگه برای کشتن خودم تلاش کنم چون نمی تونم کنار بیام مدت ها گذشته ولی نمی تونم کنار بیام.......

    انقدر بدبختم که تنها کسایی که حالم رو می پرسن مشتریامن........ هیچکی رو ندارم حاضرم بودم مسافرکشی می کردم اما عزیزی داشتم که حالم رو می پرسید فقط بپرسه حالت چطوره فقط همین فقط همین........................ فقط یک دفعه تنها شام نخورم یه دفعه تنها کافه نرم........................
    ویرایش توسط parsa1234 : 09-03-2019 در ساعت 06:56 AM

  2. 2 کاربران زیر از parsa1234 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39631
    نوشته ها
    1,440
    تشکـر
    0
    تشکر شده 473 بار در 393 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : مرگ عزیز زندگیم

    سلام به شما دوست عزیز
    دقت کنید که در زمان فعلی در شرایط روحی سختی قرار دارید و بهتر است به خودتان فرصت بدهید تا دوران داغدیدگی را طی کنید و با احساسات خودتان مواجهه شوید .
    با توجه به اینکه شما این انزوا و احساس غم و اندوه را مدت زمان طولانی داشته اید نیاز است که یک پروسه روان درمانی را طی کنید تا بتوانید عملکرد روحی بهتری بدست آورید تا در آن شرایط بتوانید تصمیم گیری بهتری داشته باشید .
    1. در زمان فعلی برنامه روزانه زندگی شما چگونه می باشد؟
    2. چند بار اقدام به خودکشی کرده اید؟
    3. دلیل قطع ارتباط شما با دوستان و خانواده چیست؟
    4. تغییراتی در میزان خواب و تغذیه خود احساس می کنید؟

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : مرگ عزیز زندگیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1234 نمایش پست ها
    سلام
    صاف و صادق درد دلم رو می گم.

    من یه پسر 27 ساله هستم دوران بچگی و نوجوانی سختی داشتم تقریبا محبتی از اطرفیانم جز خداوندم دریافت نکردم ترد شده خانواده و جامعه بودم تا 22 سالگی که تصمیم گرفتم از کثافتی توش گرفتار شدم دربیام.

    دقیقا از همون زمان دانشگاه رو ول کردم زدم تو بازار خیلی بدبختی کشیدم 3 سال شیفت شب تو جهنم بودم شرکت زدم ورشکست شدم رفتم زیر بدهی و مدت کمی هم حبس کشیدم آبروم تو عالم و آدم رفته بود.

    بلافاصله دوباره شروع کردم انقدر جنگیدم با خودم و زندگیم تا از همه کسایی که در اطرافیانم بودن سبقت گرفتم......

    شرکت احترام و اعتبار زندگی بالاشهر ماشین خوب لباسای گرون قیمت هر چیزی که زمانی بابتش تو سرم خورده بود رو بدست آوردم...

    چشم باز کردم دیدم چه جهنمی برای خودم درست کردم همه چیزایی که می خواستم رو دارم اما روحم افسرده و داغونه کیلویی قرص اعصاب نمی دونم چی مینداختم بالا.

    اعتبار داشتم اما همه دوستانم رهام کرده بودن در انزوای مطلق بی دوست بی رفیق بی کسی که بپرسه حالت چطوره........

    بخدا آدم گنده دماغی هم نیستم دید بالا هم ندارم.

    همه این کار ها رو کردم تا پایه یه زندگی مشترک رو بسازم برای درد اصلی خودم یعنی انزوا برای اینکه دختری که باهام زندگی می کنه کمبودی احساس نکنه......

    تف به شرفم اگه برای خودم کرده باشم.

    تو همون حالت داغون دختری رو چند ماه زیر نظر گرفته بودم یه فرشته بود فرشته..... دلم رو زدم به دریا رفتم جلو جواب منفی میداد انقدر پیله کردم بالاخره بهم گفت سرطان داره و نمی تونه کسی رو به زندگیش وارد کنه......

    این دختر تو قلب من نشسته بود به هر زوری بود دلش رو بدست آوردم در حین آشنایی بودم تا رسید به روز عملش..... ازش قول گرفتم بعد از عمل من اولین کسی باشم که بهش مسیج می ده.......

    بعد از عملش بهم مسیج داد اما نه خودش دوستش.... گفت عزیزت پرکشید زیر عمل ایست قلبی کرد..............................

    همون شب ماشین رو برداشتم زدم به جاده خودم رو خلاص کنم نشد عمرم لعنتیم به دنیا بود انقدر زار زدم که دیگه اشکم در نمی یاد. زندگیم شده جهنم خواب و خوراک ندارم.

    انزوا و تنهاییم کم بود غم عزیزم هم بهش اضافه شد.

    نمی تونم کنار بیام

    راه درست چیه باید یه بار دیگه برای کشتن خودم تلاش کنم چون نمی تونم کنار بیام مدت ها گذشته ولی نمی تونم کنار بیام.......

    انقدر بدبختم که تنها کسایی که حالم رو می پرسن مشتریامن........ هیچکی رو ندارم حاضرم بودم مسافرکشی می کردم اما عزیزی داشتم که حالم رو می پرسید فقط بپرسه حالت چطوره فقط همین فقط همین........................ فقط یک دفعه تنها شام نخورم یه دفعه تنها کافه نرم........................
    سلام من چون در شرایط مشابه شما هستم بهتر و واقع بینانه تر و مناسبتر از دیگران میتونم راهنماییتون کنم
    بااینکه هرجمله ازتون خوندم یا هرجمله مینویسم داغ دلم باز شعله میکشه و حالمو پریشون میکنه

    کارایی که منو اروم میکنن بعضا شاید به کار شما نیان یا با عقایدتون سازگار نباشن
    چون از دو دین مختلف هستیم و فاز ما باهم یکی نیست
    من با مشروبها و بلسفمی بیشترین ارامش رو میگیرم(اولی ۳۰ درصد و دومی ۷۰ درصد کمک کننده هستن)

    و اما شما چیکار کنین..
    خب اگه تصمیم به ادامه زندگی دارین پس چاره ای نیست و باید که زندگی کنین ولو اینکه خیلی سخت باشه و البته خیلی سختتر از اونی که بشه توصیفش کرد

    تو کوچه خیابون مترو اتوبوس تاکسی و.. هرموقع بغض شدید گرفتین فورا اروم و بی سر و صدا گریه کنین
    چون این بغض وقتی که طولانی مدت باقی بمونه چنان فشاری به ادم میاره که تقریبا چیزی نزدیک به خفگیه و کلا امکان خوردن و اشامیدن از ادم سلب میشه
    پس تو گریه کردن تردید نکنین ولو اینکه توجه دیگران جلب بشه(البته تو محیط های عمومی سعی کنین تاجایی که میشه اروم گریه کنین)

    چیزایی که واستون تداعی کننده خاطرات ایشون هستن مث تصاویر اهنگها عطرها کلیپها و.. موقتا از دسترس خودتون دور کنین

    شبها لااقل ۱ ساعت از خونه بزنین بیرون و تو کوچه و خیابون قدم بزنین
    شبها اگه همش خونه باشین خیلی وحشتناک سنگین و پرفشار میگذره

    و تایمی که خورشید غروب میکنه هرجور که میتونین خودتونو به یه کاری سرگرم کنین که حواستون هرگز به سمت نور غروب نباشه

    امیدوارم اینکارا تا یه حدی موثر باشن..
    بااینکه درک میکنم غم بسیار سنگینه جوری که عملا زور هیچی بش نمیرسه
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2019
    شماره عضویت
    41718
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    6
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مرگ عزیز زندگیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط dehghan نمایش پست ها
    سلام به شما دوست عزیز
    دقت کنید که در زمان فعلی در شرایط روحی سختی قرار دارید و بهتر است به خودتان فرصت بدهید تا دوران داغدیدگی را طی کنید و با احساسات خودتان مواجهه شوید .
    با توجه به اینکه شما این انزوا و احساس غم و اندوه را مدت زمان طولانی داشته اید نیاز است که یک پروسه روان درمانی را طی کنید تا بتوانید عملکرد روحی بهتری بدست آورید تا در آن شرایط بتوانید تصمیم گیری بهتری داشته باشید .
    1. در زمان فعلی برنامه روزانه زندگی شما چگونه می باشد؟
    2. چند بار اقدام به خودکشی کرده اید؟
    3. دلیل قطع ارتباط شما با دوستان و خانواده چیست؟
    4. تغییراتی در میزان خواب و تغذیه خود احساس می کنید؟

    من شرایطم از بچگی سخت بوده یعنی دچار یه انزوای مطلق بودم همیشه تنها کاری که از دستم بر می اومده این بود به آینده امیدوارم باشم و برای شریک زندگی آینده ام مبارزه کنم و امکاناتی رو فراهم بیارم.

    فکر و خیال کنم انگیزه بگیرم و مبارزه کنم الان دیگه توان مبارزم از دست رفته دیگه نمی تونم بجنگم.

    برنامه زندگی من معمولا اینه تا 2 3 بعد از ظهر خوابم بیدار می شم پیاده می زنم تو خیابون تا ده شب یازده شب بعد می یام خونه تو تاریکی دوام نمی یارم ماشین بر میدارم تا یک دو شب ولگردی می کنم نصفه شب تا 5 6 صبح هم کار می کنم و می خوابم این زندگی لعنتی منه.

    من اهل خودکشی هیچ وقت نبودم چون امید داشتم به تشکیل یه زندگی یه خانواده اون شب نمی دونم چی شد خواستم برم و برنگردم اما عمرم به دنیا بود.

    تو حبس با کسایی آشنا شدم چیز هایی یاد گرفتم و برنامه هایی ریختم که در مدت زمان خیلی کم هر گندی زده بودم جمع کردم و زندگیم رو رسوندم به یه سطح استاندارد هر تغییری مثبتی تو زندگیم رخ میداد مثلا عوض شدن سبک لباس پوشیدنم یا محل زندیگم یا کوفت و زهرمار یکی از دوستان صمیمیم بدون دلیل خاصی با من قطع ارتباط می کرد. واقعا نفهمیدم جریان چی بود من نه اخلاقم عوض شده بود نه پز میدادم نه دید بالا داشتم خیلی کمک حالشون هم بودم.

    با خانواده ام قطع ارتباط نیستم اما پیگیر حال من نیستن مال خودشون هستن منم نمی خوام مشکلاتم رو درگیر زندگی اونا کنم از نظر اونا من یه آدم خود ساخته و سگ جونم که خودم از پس کارای خودم بر می یام.

    تک فرزند هم هستم.

    برنامه غذاییم روز های اول چرا حدود 2 3 کیلو کم کردم اما الان مثل گذشته هست با این تفاوت که هر شام یا ناهاری که می خورم انگار دارم زهر نوش می کنم موقع غذا خوردن تنگی نفس دارم و وقتی چیزی از گلوم می ره پایین احساس می کنم بی نهایت آدم آشغالی هستم.

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2019
    شماره عضویت
    41718
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    6
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مرگ عزیز زندگیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط delvapas2000 نمایش پست ها
    سلام من چون در شرایط مشابه شما هستم بهتر و واقع بینانه تر و مناسبتر از دیگران میتونم راهنماییتون کنم
    بااینکه هرجمله ازتون خوندم یا هرجمله مینویسم داغ دلم باز شعله میکشه و حالمو پریشون میکنه

    کارایی که منو اروم میکنن بعضا شاید به کار شما نیان یا با عقایدتون سازگار نباشن
    چون از دو دین مختلف هستیم و فاز ما باهم یکی نیست
    من با مشروبها و بلسفمی بیشترین ارامش رو میگیرم(اولی ۳۰ درصد و دومی ۷۰ درصد کمک کننده هستن)

    و اما شما چیکار کنین..
    خب اگه تصمیم به ادامه زندگی دارین پس چاره ای نیست و باید که زندگی کنین ولو اینکه خیلی سخت باشه و البته خیلی سختتر از اونی که بشه توصیفش کرد

    تو کوچه خیابون مترو اتوبوس تاکسی و.. هرموقع بغض شدید گرفتین فورا اروم و بی سر و صدا گریه کنین
    چون این بغض وقتی که طولانی مدت باقی بمونه چنان فشاری به ادم میاره که تقریبا چیزی نزدیک به خفگیه و کلا امکان خوردن و اشامیدن از ادم سلب میشه
    پس تو گریه کردن تردید نکنین ولو اینکه توجه دیگران جلب بشه(البته تو محیط های عمومی سعی کنین تاجایی که میشه اروم گریه کنین)

    چیزایی که واستون تداعی کننده خاطرات ایشون هستن مث تصاویر اهنگها عطرها کلیپها و.. موقتا از دسترس خودتون دور کنین

    شبها لااقل ۱ ساعت از خونه بزنین بیرون و تو کوچه و خیابون قدم بزنین
    شبها اگه همش خونه باشین خیلی وحشتناک سنگین و پرفشار میگذره

    و تایمی که خورشید غروب میکنه هرجور که میتونین خودتونو به یه کاری سرگرم کنین که حواستون هرگز به سمت نور غروب نباشه

    امیدوارم اینکارا تا یه حدی موثر باشن..
    بااینکه درک میکنم غم بسیار سنگینه جوری که عملا زور هیچی بش نمیرسه

    خیلی سنگینه دوست من در تمام دورانم در انزوا بودم چیزی هایی که گفتی هر روز منه.

    الکل زیاد مصرف می کردم بخاطر زخم معدم یه قطره هم بخورم خونریزی می کنم.

    تحمل یه دقیقه تو تاریکی ماندن رو ندارم هر شب تو خیابون تا نصفه شب ولگردی می کنم.

    سخت تر از غروب موقع طلوع خورشیده زمانی که می دونی داره روز جدید می یاد و تو همون آشغالی بودی که هستی بی هیچ تغییری.

    سعی کردم سفر برم گردش برم اما بدتر شد وقتی بر می گشتم به هتل بار غم رو سرم خالی می شد.

    خیلی سخته دوست من

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : مرگ عزیز زندگیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1234 نمایش پست ها
    خیلی سنگینه دوست من در تمام دورانم در انزوا بودم چیزی هایی که گفتی هر روز منه.

    الکل زیاد مصرف می کردم بخاطر زخم معدم یه قطره هم بخورم خونریزی می کنم.

    تحمل یه دقیقه تو تاریکی ماندن رو ندارم هر شب تو خیابون تا نصفه شب ولگردی می کنم.

    سخت تر از غروب موقع طلوع خورشیده زمانی که می دونی داره روز جدید می یاد و تو همون آشغالی بودی که هستی بی هیچ تغییری.

    سعی کردم سفر برم گردش برم اما بدتر شد وقتی بر می گشتم به هتل بار غم رو سرم خالی می شد.

    خیلی سخته دوست من
    بله سختیش که سخته و میشه گفت وحشتناکه
    بدبختانه گذر زمان سختیشو بیشتر میکنه چون ابعاد مصیبت واسه ادم بیشتر نمود پیدا میکنن و عمقش بیشتر درک میشه

    اگه زخم معده دارین که پس کلا مشروب نمیشه بخورین

    داروهای اعصاب و روان چطور؟
    پیش روانپزشک رفتین؟
    من رفتم و روزی ۹ تا قرص میخوردم الان ۸ تا
    چون یکیش کلونازپام بود و فقط ۴-۵ ساعت خواب میداد و بعدش دیگه هرکار میکردم خوابم نمیبرد
    مادرمم گفت ممکنه وابستگی بیاره و مجبور شی هی دز بالاتر مصرف کنی
    کلا مناسب نبود و دیگه نخوردم
    اما اون ۸تای دیگه رو میخورم و به لطف همین قرصهاست که میتونم این کلمات رو تایپ کنم وگرنه که حتی انگیزه نفس کشیدنم نداشتم

    چرا پیش روانپزشک نمیرین؟
    اگه منو شما انتخاب کردیم که زندگیو ادامه بدیم پس یه کاری کنیم که لااقل کیفیت زندگیمون کمی افزایش پیدا کنه

    رویدادهای تلخ و جداییها و پایان یافتنها بخشی از ماهیت طبیعته
    این رویدادها در عهده و اختیار کسی نیستن
    قبل از وقوعشون شاید بشه بازداری کرد اما بعد از وقوعشون دیگه نه!

    باارزشترین کاری که میتونین کنین الگو گرفتن از ایشون و زنده نگهداشتن نام و یادشه
    درسته که حضور فیزیکی و جسمی خیلی خیلی مهمه
    اما الان که منو شما چاره دیگه ای نداریم و اون افتضاحی که نباید میشده شده پس بهتره که با تموم قوا و ابزارها و امکاناتی که در اختیار داریم یاد و نامشونو زنده نگهداریم و شیوه زندگی عزیزانمونو الگو سازی کنیم
    این قشنگترین کاریه که از دست ما برمیاد

    ضمنا اگه بتونین خونه تونو عوض کنین و حومه شهر ساکن بشین میتونه تا حد زیادی کمک کننده باشه
    و بازم میگم مراجعه به روانپزشک فراموش نشه
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  8. بالا | پست 7


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : مرگ عزیز زندگیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1234 نمایش پست ها
    خیلی سنگینه دوست من در تمام دورانم در انزوا بودم چیزی هایی که گفتی هر روز منه.

    الکل زیاد مصرف می کردم بخاطر زخم معدم یه قطره هم بخورم خونریزی می کنم.

    تحمل یه دقیقه تو تاریکی ماندن رو ندارم هر شب تو خیابون تا نصفه شب ولگردی می کنم.

    سخت تر از غروب موقع طلوع خورشیده زمانی که می دونی داره روز جدید می یاد و تو همون آشغالی بودی که هستی بی هیچ تغییری.

    سعی کردم سفر برم گردش برم اما بدتر شد وقتی بر می گشتم به هتل بار غم رو سرم خالی می شد.

    خیلی سخته دوست من
    سلام

    زیاد در مورد اینکه دوستانی داشته باشی که بهت توجه کنن حساب نکن، همونطور که خودتم میدونی دوست مال وقتیه که بدونه ازش کمتری و اگه روزی ازش جلو زدی دوستی از بین خواهد رفت.

    پس سعی کن اول یه مدت با تنهایی خودت کنار بیای، بعدشم بجای دوست شدن با مردم باهاشون تعامل داشته باش اینجوری نه کسی میتونه بهت زور بگه و نه کسی ازت فرار میکنه.

    برخلاف تصور بعضیا چیزایی مثل مشروب و سیگار هیچم باعث آرامش نمیشن بلکه سلامت جسمی و روحی انسانو از بین میبرن و افسردگی میارن.

    اون زندگی که آرزوشو داری دوروبرت افرادی باشن که با دیدنشون خوشحال بشی فقط وقتی بدست میاد که از چیزایی که زندگی رو تاریک میکنن دست بکشی.

  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29853
    نوشته ها
    160
    تشکـر
    50
    تشکر شده 64 بار در 53 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مرگ عزیز زندگیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1234 نمایش پست ها
    سلام
    صاف و صادق درد دلم رو می گم.

    من یه پسر 27 ساله هستم دوران بچگی و نوجوانی سختی داشتم تقریبا محبتی از اطرفیانم جز خداوندم دریافت نکردم ترد شده خانواده و جامعه بودم تا 22 سالگی که تصمیم گرفتم از کثافتی توش گرفتار شدم دربیام.

    دقیقا از همون زمان دانشگاه رو ول کردم زدم تو بازار خیلی بدبختی کشیدم 3 سال شیفت شب تو جهنم بودم شرکت زدم ورشکست شدم رفتم زیر بدهی و مدت کمی هم حبس کشیدم آبروم تو عالم و آدم رفته بود.

    بلافاصله دوباره شروع کردم انقدر جنگیدم با خودم و زندگیم تا از همه کسایی که در اطرافیانم بودن سبقت گرفتم......

    شرکت احترام و اعتبار زندگی بالاشهر ماشین خوب لباسای گرون قیمت هر چیزی که زمانی بابتش تو سرم خورده بود رو بدست آوردم...

    چشم باز کردم دیدم چه جهنمی برای خودم درست کردم همه چیزایی که می خواستم رو دارم اما روحم افسرده و داغونه کیلویی قرص اعصاب نمی دونم چی مینداختم بالا.

    اعتبار داشتم اما همه دوستانم رهام کرده بودن در انزوای مطلق بی دوست بی رفیق بی کسی که بپرسه حالت چطوره........

    بخدا آدم گنده دماغی هم نیستم دید بالا هم ندارم.

    همه این کار ها رو کردم تا پایه یه زندگی مشترک رو بسازم برای درد اصلی خودم یعنی انزوا برای اینکه دختری که باهام زندگی می کنه کمبودی احساس نکنه......

    تف به شرفم اگه برای خودم کرده باشم.

    تو همون حالت داغون دختری رو چند ماه زیر نظر گرفته بودم یه فرشته بود فرشته..... دلم رو زدم به دریا رفتم جلو جواب منفی میداد انقدر پیله کردم بالاخره بهم گفت سرطان داره و نمی تونه کسی رو به زندگیش وارد کنه......

    این دختر تو قلب من نشسته بود به هر زوری بود دلش رو بدست آوردم در حین آشنایی بودم تا رسید به روز عملش..... ازش قول گرفتم بعد از عمل من اولین کسی باشم که بهش مسیج می ده.......

    بعد از عملش بهم مسیج داد اما نه خودش دوستش.... گفت عزیزت پرکشید زیر عمل ایست قلبی کرد..............................

    همون شب ماشین رو برداشتم زدم به جاده خودم رو خلاص کنم نشد عمرم لعنتیم به دنیا بود انقدر زار زدم که دیگه اشکم در نمی یاد. زندگیم شده جهنم خواب و خوراک ندارم.

    انزوا و تنهاییم کم بود غم عزیزم هم بهش اضافه شد.

    نمی تونم کنار بیام

    راه درست چیه باید یه بار دیگه برای کشتن خودم تلاش کنم چون نمی تونم کنار بیام مدت ها گذشته ولی نمی تونم کنار بیام.......

    انقدر بدبختم که تنها کسایی که حالم رو می پرسن مشتریامن........ هیچکی رو ندارم حاضرم بودم مسافرکشی می کردم اما عزیزی داشتم که حالم رو می پرسید فقط بپرسه حالت چطوره فقط همین فقط همین........................ فقط یک دفعه تنها شام نخورم یه دفعه تنها کافه نرم........................
    درود

    آیا شما مطمئن هستید که آن دختر راست گفته سرطان دارد ؟
    و دوستش هم راست گفته که ایست قلبی کرده ؟
    شما که پولدار هستی یک مدت برو اروپای شرقی، برو آمریکای لاتین یا هر جا دوست داری یک مقدار پول خرج کنی مهربانی بدست می آوری
    بیخود هم خودت را گول نزن
    اینجا حتی با کسی هم ازدواج کنی باید پول خرجش کنی تا بهت مهربانی کنه
    این حالتهایی هم که داری مال افسردگی است
    ویرایش توسط خرد : 09-04-2019 در ساعت 01:57 AM

  10. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2019
    شماره عضویت
    41718
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    6
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مرگ عزیز زندگیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط خرد نمایش پست ها
    درود

    آیا شما مطمئن هستید که آن دختر راست گفته سرطان دارد ؟
    و دوستش هم راست گفته که ایست قلبی کرده ؟
    شما که پولدار هستی یک مدت برو اروپای شرقی، برو آمریکای لاتین یا هر جا دوست داری یک مقدار پول خرج کنی مهربانی بدست می آوری
    بیخود هم خودت را گول نزن
    اینجا حتی با کسی هم ازدواج کنی باید پول خرجش کنی تا بهت مهربانی کنه
    این حالتهایی هم که داری مال افسردگی است
    اگر خواستی اسم داروهایی را که مصرف می کنی بگو

    بله، سر خاکش رفتم. دختر نبود فرشته ای بود. این آخریا همه نوع مریضی سراغش اومده بود.

    من ممنوع الخروج هستم حتی اگر هم نبودم طاقت یه روز تنها موندن تو هتل یا مکانی رو ندارم. شبا گاها پیش اومده تو ماشین خوابیدم و بالا نرفتم.

    تو زندگیم تقریبا به یه پوچی کامل رسیدم مطمئن نیستم باید برم دنبال درمان یا نرم یا اگه مثلا سالم بشم چه اتفاقی قراره بیوفته برگردم به حالت قبلم که ده سال خنده رو لبم نیومده قرص مصرف کنم درس عبرت دیگران باشم نمی دونم.

    از مبارزه و جنگ با زندگیم و دیگران خسته شدم.

  11. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29853
    نوشته ها
    160
    تشکـر
    50
    تشکر شده 64 بار در 53 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مرگ عزیز زندگیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1234 نمایش پست ها
    بله، سر خاکش رفتم. دختر نبود فرشته ای بود. این آخریا همه نوع مریضی سراغش اومده بود.

    من ممنوع الخروج هستم حتی اگر هم نبودم طاقت یه روز تنها موندن تو هتل یا مکانی رو ندارم. شبا گاها پیش اومده تو ماشین خوابیدم و بالا نرفتم.

    تو زندگیم تقریبا به یه پوچی کامل رسیدم مطمئن نیستم باید برم دنبال درمان یا نرم یا اگه مثلا سالم بشم چه اتفاقی قراره بیوفته برگردم به حالت قبلم که ده سال خنده رو لبم نیومده قرص مصرف کنم درس عبرت دیگران باشم نمی دونم.

    از مبارزه و جنگ با زندگیم و دیگران خسته شدم.
    یک پیام خصوصی برای شما فرستادم

  12. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2019
    شماره عضویت
    41621
    نوشته ها
    127
    تشکـر
    110
    تشکر شده 44 بار در 37 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مرگ عزیز زندگیم

    تک فرزندی خیلی بده منم تک فرزندم
    تنهاییش از همه بد تره
    کاش خواهر داشتم
    داداش داشتم
    شب ها که میخابم همش به این فکر میکنم که من 3 تا داداش دارم
    اسمشون امید،کوروش و داریوشن و شب ها همشون کنار هم میخابن و منم داداش بزرگشونم
    هعییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییی
    لعنت به چیزهایی که همش ارزو هست

  13. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2019
    شماره عضویت
    41755
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    3
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مرگ عزیز زندگیم

    سلام.خیلی متاسف شدم براتون.من اگر بجای شما بودم سعی میکردم برنامه روزانمو تغییر بدم و در طول روز سعی میکردم فعالیت بیشتری انجام بدم.مثلا تایم کار که مختص کاره ولی بعدش یک ورزش سنگین مثل بدنسازی انتخاب میکردم و بعد از اون هم به استخر میرفتم برای ریلکس کردن بدن و آرامش اعصاب. شما وقتی در یک محیط ورزشی قرار بگیرید شروع به صحبت و ارتباط برقرار کردن با دیگر اعضآ میکنید و از نظر روحی خیلی میتونه براتون مفید باشه.من منکر مشروب و سیگار نمیشم اما به شخصه ترجیح میدم اعمال و رفتاری داشته باشم که باب میل همگان باشه و باعث سرافکندگی من نشه. معذرت میخوام صحبتهام زیاد بود.موفق و تندرست باشید

  14. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29853
    نوشته ها
    160
    تشکـر
    50
    تشکر شده 64 بار در 53 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مرگ عزیز زندگیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1234 نمایش پست ها
    سلام
    صاف و صادق درد دلم رو می گم.

    من یه پسر 27 ساله هستم دوران بچگی و نوجوانی سختی داشتم تقریبا محبتی از اطرفیانم جز خداوندم دریافت نکردم ترد شده خانواده و جامعه بودم تا 22 سالگی که تصمیم گرفتم از کثافتی توش گرفتار شدم دربیام.

    دقیقا از همون زمان دانشگاه رو ول کردم زدم تو بازار خیلی بدبختی کشیدم 3 سال شیفت شب تو جهنم بودم شرکت زدم ورشکست شدم رفتم زیر بدهی و مدت کمی هم حبس کشیدم آبروم تو عالم و آدم رفته بود.
    صندوق پیامهای خصوصی شما پر شده است
    باید پاکش کنید تا بشود برای شما پیام فرستاد

  15. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2019
    شماره عضویت
    41718
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    6
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مرگ عزیز زندگیم

    نقل قول نوشته اصلی توسط خرد نمایش پست ها
    صندوق پیامهای خصوصی شما پر شده است
    باید پاکش کنید تا بشود برای شما پیام فرستاد
    خالی شد مرسی از اطلاعتون

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چگونه برای همسرانمان عزیز باشیم
    توسط shirin danai در انجمن دوست داشتن همسر
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 10-21-2017, 01:23 AM
  2. تقدیم به زنان و دختر عزیز سرزمینم
    توسط آراد در انجمن گپ خودمانی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 08-10-2016, 03:45 PM
  3. شبهای عزیز قدر
    توسط fateme.68 در انجمن دینی، مذهبی و پند آموز
    پاسخ: 8
    آخرين نوشته: 06-26-2016, 03:49 PM
  4. آقای عزیز ، خانم خانه را فراموش نکن !
    توسط love در انجمن اخلاق و رفتار همسر
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 02-14-2016, 12:19 AM
  5. دور شدن از یک عزیز
    توسط شاهین در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 21
    آخرين نوشته: 11-28-2014, 09:56 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد