سلام من23سالمه حدود2.5با پسری هم سن خودم دوست هستم اون شماله ومن تهران البته 1.5سال باهم هم دانشگاهی بودیم 1سال ازهم دوریم ماهی 1.2بار میاد پیشم.بگذریم تاوقتی پیش هم بودیم همه چی خوب بوداینم بگم که قصد ازدواج نداشتیم اما این یک سال برگه برگشتو عاشق شدیم.ماخیلی همدیگرودوست داریم اما به خاطر شرایط مالیش نشد بیاد میگه بعد 2.3ماه بعد عید میاد چه خانوادم بخوان چه نخوان اخه سربازی نرفته درس میخونه مهندس عمران.تمام مشکل من اینه که اززندگی بریدمهمه ثانیه زندگیمو ثانیه ثانیه میشمارم که بیاد پیشم اززندگی افتادم حوصله هیچ کاری ندارم نه بیرون نه مهمونی میخوام کنارم باشه مثل روانی شدم خسته شدم افسردگی گرفتم از جداییم زجرمیکشم هیچ کس درکم نمیکنه شاغلم اما حوصله کام ندارم اونم اذیت میشه اما مرده طاقتش بیشتره .کمک میخوام چکارکنم که ازین حال بیام بیرون شاد باشم من فقط وقتی اون هست میخندم زندگی احساس میکنم.
چراباید به خاط پول واین اوضاع گرونی جوونا اینجوری بشن.پول شده شخصیت شعور احساس شادی همرو میخره.....