سلام
خیلی خسته ام از زندگی بیزار شدم.
با تمام پیش بینی های رویایی ای که برای زندگیم می کردم، به گره کور خوردم و دوباره رسیدم نقطه صفر.
دارم ناامید میشم.
سه سال پیش با یه پسری دوست شدم.8 ماه با هم بودیم.از این قضیه هایی که زیاد میگن...
الان بعد سه سال دوباره باهاش شروع کردم.
اما اون بهونه میاره.
خستم کرده.تمام زندگیم و پاش دادم.
از همه آدما بیزار شدم.
هر لحظه تو یه حالم.زندگیم رو حبابه.دارم دیونه میشم.
الان ترم 5 نرم افزار دانشگاهم.
تو زندگیم هیچ خاطره خوبی از هیچ کس نداشتم.
فقط با یه نفر ...
اونم که به من وفادار نیست.میدونم اما قبولش واسم مرگ محضه.
بعد خدا امیدم به شماست..
ممنون.