نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: گیجم اصلا

10604
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2019
    شماره عضویت
    42007
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    گیجم اصلا

    سلام من امسال کنکور دارم اعصابم خیلی خورده نه واسه اینکه درس نمیفهمم درس خودن رو خیلی دوست دارم ولی خانوادم درکم نمیکنن جوری که 2ظهر و 5 بعد از ظهر و 10شب که بابام خونست صدای اخبار گوش فلک رو کر میکنه عصرهم که میره سر کار خواهرم و داداشم فوضولی هاشون شروع میشه (خواهرم 13و داداشم6 سالشونه) خلاصه ساعت 8 اینا هم مامانم شروع میکنه زنگ زدن واسه خواهرشو فامیل حرفاشون تو گوش منه وقتی هم میگم برم کتابخونه بابام میگه تو بهونه میاری آدم اگه بخواد درس بخونه تو اتاقشم میتونه
    من گوشی ندارم و آدم خجالتی ام امروز رفته بودم کلاس اومدم قسط کلاسمو بدم کارت موجودی نداشت بعد تلفن آموزشگاه رو گرفتم زنگ زدم مامانم گفت بابات که بیدار شد میگم بزنه به حسابت که نزد من خجالت کشیدم دوباره تلفن آموزشاه رو جلو بچه ها بگیرم یه ربع منتظر بودم بیان دنبالم آخرش هم تاکسی بانوان فرستاده بود که 10دقیقه دم در معطل شده بوده خلاصه من که سوار تاکسی شدم این توپید به من که نیم ساعته منتظرم بوق زدم چرا نمیای زنگ میزنم مامانت هر چی میگم الو جواب نمیده خلاصه من اشکم توی تاکسی دراومد توی درسم هم چون مدسه شروع شده گیج شدم دیگه اشکم دراومد
    دیروز واسه خواهرم کتاب سفارش دادم یه کتاب حسابان هم واسه امسالم خریدم کارت موجودی نداشت مجبود شدم کتاب خودم که خیلی هم مهم بود رو نگیرم هر چند به مامانم هم نگفتم
    آزمون میخواستم ثبت نام کنم 800تومن یکسال هر سه هفته بابام بهم پول نداد بعد ازین که زمان ثبت نام گذشت مامانم گفت نگار بابات گفت ثبت نام کن پولو برات میزنه به شماره حسابه اموزشگاه بعد از دوروز پول نزده هنوز این هیچی من چقدر پیش پشتیبان و مشاورم سنگ رو یخ شدم اسمم رو داده بودم واسه ثبت نام بعد به پشتیبانم گفتم پشیمون شدم بعد به مشاورمم گفتم فعلا نمیخوام ثبت نام کنم تا یکی دو آزمون دیگه به دروغ در صورتی که من نیاز داشتم به آزمون ولی با کار اونا من قیدشو زدم
    یه دیوار بتنی دور من کشیده شده هم چون خودم خیلی زود جوش نمیخورم هم خانوادم مشکلن یه دوست داشتم دو سال پیش باهم بهم زدیم پارسال با یکی دیگه دوست شدم توی مدرسه گفتن باید باهاش قطع رابطه کنی نمیگم زور میگن حتما یه چیزی میدونستن منم همینکارو کردم ولی الان واقعا هیچکس نیست باهاش حرف بزنم..
    در ضمن مشکل مالی نداریم واسه کتابو اینا
    یه چیز دیگه من عاشق مهندسی برق بودم بابام میگفت یا تغییر رشته بده برو تجربی یا تربیت معلم بخون که من از هردو متنفرم حالا از برق هم متنفر شدم چون بهم گفت تو بدرد برق نمیخوری بهش گفتم خب من توی توضیخ ددن سوال مشکل دارم نمیتونم گفت میری یاد میگیری الان از برق چی بلدی؟ (خب قراره برم دانشگاه یاد بگیرم الان هم بیشتر از سن خودم از برق میدونم خودشم برق کاره من از بچگی باهاش تابلو میبستم همیشه هم میگفت کارت عالیه ولی از اونجایی که خجالتی ام اینارو بهش نگفتم)
    دیگه نمیدونم چی بگم؟! مامانم واقعا منو درک نمیکنه حواسش به مننیست فقط میگه درس بخون اگه نخونی..این میشه و فلان و اینا ولی هیچوقت نمیاد بگهمشکلی داری یا نه نمیاد خونه رو ساکت کنه واسم

    احساس میکنم عصبی شدم تا 2ظهر مدرسه ام با سردرد میام خونه حرف زدنشون و صدای اخبار توی مخمه میرم یکساعت میخوابم ولی خوابم میبره مامانمم بیدارم نمیکنه اصلا انگار منو نمیبینه عصرا که میخوابم سردرد میگیرم از ظهر هم سردرد داشتم دو برابر میشه تا شب جوری که یک کلمه حتی درس خوده مدرسه رو نمیتونم بخونم چ برسه به کنکووور
    چیکار کنم؟ کارم شده گریه با خودم حرف میزنم خیلی وقتا از تنهایی

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : گیجم اصلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط نگار5577 نمایش پست ها
    سلام من امسال کنکور دارم اعصابم خیلی خورده نه واسه اینکه درس نمیفهمم درس خودن رو خیلی دوست دارم ولی خانوادم درکم نمیکنن جوری که 2ظهر و 5 بعد از ظهر و 10شب که بابام خونست صدای اخبار گوش فلک رو کر میکنه عصرهم که میره سر کار خواهرم و داداشم فوضولی هاشون شروع میشه (خواهرم 13و داداشم6 سالشونه) خلاصه ساعت 8 اینا هم مامانم شروع میکنه زنگ زدن واسه خواهرشو فامیل حرفاشون تو گوش منه وقتی هم میگم برم کتابخونه بابام میگه تو بهونه میاری آدم اگه بخواد درس بخونه تو اتاقشم میتونه
    من گوشی ندارم و آدم خجالتی ام امروز رفته بودم کلاس اومدم قسط کلاسمو بدم کارت موجودی نداشت بعد تلفن آموزشگاه رو گرفتم زنگ زدم مامانم گفت بابات که بیدار شد میگم بزنه به حسابت که نزد من خجالت کشیدم دوباره تلفن آموزشاه رو جلو بچه ها بگیرم یه ربع منتظر بودم بیان دنبالم آخرش هم تاکسی بانوان فرستاده بود که 10دقیقه دم در معطل شده بوده خلاصه من که سوار تاکسی شدم این توپید به من که نیم ساعته منتظرم بوق زدم چرا نمیای زنگ میزنم مامانت هر چی میگم الو جواب نمیده خلاصه من اشکم توی تاکسی دراومد توی درسم هم چون مدسه شروع شده گیج شدم دیگه اشکم دراومد
    دیروز واسه خواهرم کتاب سفارش دادم یه کتاب حسابان هم واسه امسالم خریدم کارت موجودی نداشت مجبود شدم کتاب خودم که خیلی هم مهم بود رو نگیرم هر چند به مامانم هم نگفتم
    آزمون میخواستم ثبت نام کنم 800تومن یکسال هر سه هفته بابام بهم پول نداد بعد ازین که زمان ثبت نام گذشت مامانم گفت نگار بابات گفت ثبت نام کن پولو برات میزنه به شماره حسابه اموزشگاه بعد از دوروز پول نزده هنوز این هیچی من چقدر پیش پشتیبان و مشاورم سنگ رو یخ شدم اسمم رو داده بودم واسه ثبت نام بعد به پشتیبانم گفتم پشیمون شدم بعد به مشاورمم گفتم فعلا نمیخوام ثبت نام کنم تا یکی دو آزمون دیگه به دروغ در صورتی که من نیاز داشتم به آزمون ولی با کار اونا من قیدشو زدم
    یه دیوار بتنی دور من کشیده شده هم چون خودم خیلی زود جوش نمیخورم هم خانوادم مشکلن یه دوست داشتم دو سال پیش باهم بهم زدیم پارسال با یکی دیگه دوست شدم توی مدرسه گفتن باید باهاش قطع رابطه کنی نمیگم زور میگن حتما یه چیزی میدونستن منم همینکارو کردم ولی الان واقعا هیچکس نیست باهاش حرف بزنم..
    در ضمن مشکل مالی نداریم واسه کتابو اینا
    یه چیز دیگه من عاشق مهندسی برق بودم بابام میگفت یا تغییر رشته بده برو تجربی یا تربیت معلم بخون که من از هردو متنفرم حالا از برق هم متنفر شدم چون بهم گفت تو بدرد برق نمیخوری بهش گفتم خب من توی توضیخ ددن سوال مشکل دارم نمیتونم گفت میری یاد میگیری الان از برق چی بلدی؟ (خب قراره برم دانشگاه یاد بگیرم الان هم بیشتر از سن خودم از برق میدونم خودشم برق کاره من از بچگی باهاش تابلو میبستم همیشه هم میگفت کارت عالیه ولی از اونجایی که خجالتی ام اینارو بهش نگفتم)
    دیگه نمیدونم چی بگم؟! مامانم واقعا منو درک نمیکنه حواسش به مننیست فقط میگه درس بخون اگه نخونی..این میشه و فلان و اینا ولی هیچوقت نمیاد بگهمشکلی داری یا نه نمیاد خونه رو ساکت کنه واسم

    احساس میکنم عصبی شدم تا 2ظهر مدرسه ام با سردرد میام خونه حرف زدنشون و صدای اخبار توی مخمه میرم یکساعت میخوابم ولی خوابم میبره مامانمم بیدارم نمیکنه اصلا انگار منو نمیبینه عصرا که میخوابم سردرد میگیرم از ظهر هم سردرد داشتم دو برابر میشه تا شب جوری که یک کلمه حتی درس خوده مدرسه رو نمیتونم بخونم چ برسه به کنکووور
    چیکار کنم؟ کارم شده گریه با خودم حرف میزنم خیلی وقتا از تنهایی
    سلام عزیزم خونه های اپارتمانی همین هستن و کلا بجز خونه هایی که با معماری خاصی ساخته شده باشن یا ویلایی امروزی ساخت باشن الباقی همین مشکل رو کمابیش دارن

    راه حلش رفتن به کتابخونه س که هرطور شده پدرتونو وادار به رضایت کنین که بزاره برین کتابخونه درس بخونین

    درمورد رشته تحصیلی اینده هم همونی که خودتون مدنظر دارین واسش تلاش کنین و درین باره به نظرات پدرتون یا هیچکس دیگه توجه نکنین

    سعی کنین اینو به نحوی به خانوادتون تفهیم کنین اظهارنظر راجع به رشته تحصیلی یا ازدواج دیگران مث پوشیدن لباس زیر دیگرانه(اونم بی اجازه)
    با رفتارتون به اطرافیانتون بفهمونین که بیش از حد در امورات شخصی شما دخالت نکنن
    میتونین به پدرتون بگین وظیفه شما اینه که شهریه اموزشگاه رو سرموقع به کارتم واریز کنی نه که درمورد رشته تحصیلی من اظهار نظر کنی!
    بحث پول که میاد با تاخیر و منت و.. واریز میشه اما موقع دخالت کردن فکر و زبونتون خوب فعاله و تاخیر ندارین!

    همینها رو در یه قالب مودبانه به پدرتون بگین

    بحث و جدل و تنش در همه خانواده ها پیش میاد مهم اینه که شما برنامه منسجم داشته و برا هدفتون به صورت پیگیر و با شیوه صحیحش تلاش کنین

    اپارتمان جای درس خوندن نیست و محل مناسب اینکار کتابخونه س

    اگه پدرتون شدیدا مخالف کتابخونه رفتن شماست ازش بپرسین ایا توان رهن یا اجاره یه خونه ویلایی درندشت امروزی ساز داره یا نه؟
    اگه بله که مشکلی نیست وگرنه شما بی هیچ بحثی اماده بشین برین کتابخونه

    درمورد گوشی هم در دنیای امروز و بااینهمه ریسکهای متعدد و پیچیدگی روابط انسانها گوشی واسه هرکسی لازم و ضروریه

    اگه دور از جونتون تو خیابون یا کوچه مورد حمله سارق قرار بگیرین یا در دستشویی اموزشگاه دچار بدحالی بشین ایا نباس فورا با ۱۱۰ یا ۱۱۵ تماس بگیرین؟
    اونموقع دیگه تلفن اموزشگاه در اختیارتون نیست

    پس با پدرمادرتون صحبت کنین در اسرع وقت واستون گوشی و سیمکارت بخرن و تاکید کنین در غیر اینصورت هراتفاقی واستون بیفته پدرمادرتون مسوول مستقیم هستن

    میتونین این مسایل رو با مادرتون مطرح کنین که به پدرتون انتقال بدن
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42147
    نوشته ها
    228
    تشکـر
    0
    تشکر شده 7 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : گیجم اصلا

    مرسی بابت این مطلب

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد