همسرم خانم پرمشغله ای است. سخت کار می کند وبه همین واسطه کمتر به خودش توجه می کند. هفته گذشته ناگهان شکم درد شدیدی سراغ او آمد، وقتی متوجه میزان درد او شدم پزشک او را مطلع ساختم و به ملاقات پزشک زنان زایمان رفتیم.
پزشک دستور انجام سونوگرافی داد و پس از بررسی نتایج آن دو مشکل اصلی را تشخیص داد. همسرم رحمی به شکل قلب bicornate uterus داشت، یعنی بدون جراحی امکان لقاح جنین وجود نداشت. اما علت اصلی درد، توده بزرگی بود که در رحم او قرار داشت، یعنی غده ای به عرض ده سانتی متر. حدودا اندازه یک توپ تنیس. البته از طریق سونوگرافی تشخیص دقیق آن ممکن نبود، اما مشخص بود که مشکل جدی است. بنابراین برای تحقیقات بیشتر، پزشک فورا ما را به متخصص دیگری ارجاع داد.

توصیه متخصصین
به همراه همسرم راهی ملاقات با او شدیم و او نیز تصویربرداری هایی را انجام داد.
او همسرم را مبتلا به "آندومتریوز درجه چهار" تشخیص داد. بعد از ظهر آن روز را بطور کامل صرف پیدا کردن معنی آن در اینترنت کردم. رشد غده آندومتریوز، یعنی توده ای از بافت رحمی که به صورت گلوله ای رشد کرده و در حال تخریب تخمدان های همسرم بود. البته این امکان وجود دارد که جراح متخصص بتواند این غده را بیرون بیاورد، ولی ظاهرا احتمال آنکه او تخمدان های خود را از دست دهد نیز زیاد است. پزشک برای جراحی همسرم نوبتی اورژانسی را تعیین کرد.

جراحی
روز جراحی فرا رسید، ولی جراحی براساس نقشه پیش نرفت. تیم پزشکی به روش لاپاراسکوپی (از طریق ناف) عمل را آغاز کردند، ولی عفونت چندان شدید بود که مجبور به پایان عمل شدند. آنان غده را برداشتند، زیرا مجبور به این کار بودند، اما نمی توانستند با ادامه جراحی باعث گسترش عفونت شوند. همسرم با دوره ای از آنتی بیوتیک هایی قوی به خانه بازگردانده شد که او را بسیار ضعیف کرد و دائما حالت تهوع داشت. به همسرم گفته شد که برای عمل جراحی بعدی پس از چند ماه دیگر دوباره به متخصص مراجعه کند.
مرتبه دوم بسیار بهتر بود، یعنی نه فقط پزشک توانست ناحیه آندومتریوز را کاملا بردارد و رحم همسرم را ترمیم کند، بلکه توانست تخمدان در خطر او را نیز نجات دهد.
پس از عمل جراحی دوم به ملاقات پزشک قبلی همسرم رفتیم تا او روند بهبودیش را تحت نظارت قرار دهد. اما حتی پس از بهبودی نیز نشانه ای از لقاح جنین دیده نشد. پزشک به همسرم گفت: شانس خود را امتحان کنید، اما به احتمال زیاد، پس از یک سال شما را برای IVF یا لقاح آزمایشگاهی خواهم دید.
برای بچه دار شدن از قبل برنامه ریخته بودیم. به علاوه، به تازگی شروع به تعمیر و بازسازی خانه خود کرده بودیم و منطقی نبود که در این شرایط به بارداری فکر کنیم. اما، سرانجام تصمیم گرفتیم که نمی توانیم برای شروع زندگی خانوادگی خود بیش از این انتظار بکشیم در نتیجه تلاش خود را آغاز کردیم.

سورپرایزی عظیم
دو هفته بعد، همسرم باردار بود. پزشک آنرا معجزه نامید. همسرم نمی خواست جنسیت بچه را بداند، ولی من خیلی دوست داشتم جنسیت فرزندمان را بدانم. اما هر مرتبه ای که برای سونوگرافی رفتیم، فرزندمان همکاری نمی کرد، بنابراین جنسیت او تا انتها سورپرایز باقی ماند.
البته این تصاویر چند چیز را مشخص می کرد که چندان خوشایند نبود. جراحی ترمیمی رحم قلبی شکل، این امکان را بوجود آورد که بچه زنده بماند، اما جفت، خود را به قسمت زخم باقی مانده از عمل جراحی چسبانده بود و مسیر خروج رحم را بسته بود. به علاوه، بچه در رحم عرضی دراز کشیده بود (به جای سر رو به پائین، بچه در عرض شکم بود) و همان طوری که ماه ها می گذشت از چرخش امتناع می کرد. وضعیت جفت به گونه ای بود که احتمالا حتی اگر بچه می خواست بچرخد، جفت مانع آن می شد.
بنابراین زایمان طبیعی به هیچ وجه امکان پذیر نبود و زایمان سزارین نیز با حرف و حدیث همراه بود. به معجزه ای دل بسته بودیم، اما هر طور که فکر می کردیم، زایمان پرخطری در انتظارمان بود. احساس می کردم که این وضعیت اصلا عادلانه نیست.

وقته رفتنه
یک شب، حدود سه هفته پیش از موعد زایمان، همسرم از خواب برخاست و متوجه شد که به شدت در حال خونریزی است. او به آرامی مرا از خواب بیدار کرد و گفت: نترس، اما فکر می کنم، باید به بیمارستان برویم. طبیعتا با مشاهده این که اتاق خواب ما مثل صحنه جنایت به نظر می رسید، خیلی ترسیده بودم، اما خودم را کنترل کردم و بدون اینکه چیزی بگویم به همسرم در بستن کیف و تعویض لباسهایش کمک کردم. همسرم همیشه هنگام رانندگی به من گوش زد می کرد که آهسته تر رانندگی کنم، ولی آن شب می خواست که سریع تر رانندگی کنم، بنابراین فهمیدم که اوضاع کاملا جدی است. بر رانندگی متمرکز شدم، حتی جرات این را نداشتم تا بپرسم که آیا حرکت بچه را احساس می کند یا خیر.
پزشک ما را در اورژانس بیمارستان ملاقات کرد و تشخیص داد که سزارینی اورژانسی ضروری است. فکر می کردیم، بچه چرخیده است، اما به جای سر به سمت پائین، او چرخی ۱۸۰ درجه ای زده و باعث خونریزی شده بود. به علت ضرورت پزشکی آنها تصمیم گرفتند که برشی از میان جفت ایجاد کنند و به بچه برسند.
دکتر مرا به گوشه ای کشید و گفت: اگر دوست دارم می توانم در اتاق جراحی حضور یابم، اما به من هشدار داد که شاهد خون زیادی خواهم بود. و ممکن است برای سال ها آن منظره را به خاطر بیاوری و افکارت آشفته شود.
در نهایت لحظه ای که ماه ها در انتظارش بودم فرا رسید و تمامی دنیای من دگرگون شد. او زیباترین موجودی بود که تا آن زمان دیده بودم. شوکه شده بودم، آیا بمانم و از همسرم مراقبت کنم یا با پسرم همراه شوم؟ همسرم تحت مراقبت پزشکی قرار داشت و پسر کوچکمان به رغم تمامی مشکلاتی که در مسیر ورودش به این جهان قرار داشت با سلامت کامل وارد این جهان شد.

منبع: نی نی پلاس