نمایش نتایج: از 1 به 19 از 19

موضوع: خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

9236
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42174
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    9
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    سلام و وقتتون بخیر.
    من چند وقت پیش در مورد یه موضوعی صحبت کردم و خیلی از دوستان باهام صحبتای خوبی کردن.
    البته بخش های کوچیکی از اون مشکل هنوز پابرجاست ولی درکل الان دوسه روزیه برام مهم نیست دیگه.
    به موضوعش اشاره نمیکنم که چی بوده چون واقعا واسم خوشایند نیست..
    ولی من یه دوره چند هفته ای بسیار پرتنش رو گذروندم..تنش هایی با خودم،با خانوادم،مادرم و کسی که قراربود همسرم بشه رو داشتم.
    تا سر حد مرگ عصبانی میشدم بعد از هر دعوا یا بحث...
    مثل یه ادم قاطی هستم الان.
    با این تفاوت که ازاری به کسی نمی رسونم...هرچی هست توی خودمه.
    اصلا کنترلی روی خشم درونیم ندارم و شدیدا بی حوصله هستم.
    یک هفتس حتی کار و دانشگاه هم نمیرم...
    خوابای ترسناک میبینم
    معمولی ترینش همون خواباییه که هممون گاهی اوقات میبینیم
    مثلا از جایی پرت میشیم یا زیر پامون از روی بلندی خالی میشه.
    ولی عمده ترین خواب ترسناکم برمیگرده به یه اتفاقی که چندسال پیش واسم افتاد توی یه تصادف توی جاده که خوشبختانه به جز خودم که از شیشه پرت شدم بیرون هیچ کدوم از اعضای خانوادم که باهام بودن (خواهر و مادرم) کوچکترین خراشی برنداشتن.
    اکثرا خواب اون اتفاق رو میبینم البته با صحنه های گوناگون یا با جزییات ریزتر.
    یجورایی وحشتناکه و بدترینش اینه که همه رو یادم میمونه و این خوابا فراموشم نمیشن
    وقتی از خواب پامیشم دلهره و استرس دارم
    گاهی اوقات هم بعد خواب(حالا هرخوابی باشه)تاریخ و زمان رو فراموش میکنم.
    خیلی ازین مباحث که میگم قبلا هم اتفاق میوفتاد
    اما الان شدت گرفته.
    الان تقریبا یه پسر تنهام...با نامزدم صبح امروز بهم زدم و حتی به سراغ دوستامم خیلی وقته نرفتم
    با مادرم تقریبا یه رابطه شکرآب دارم و جز یه سلام و شب بخیر چیزی ازش نصیبم نمیشه.
    دلم میخاد که برم دکتر
    ولی ترس دارم.
    میترسم برم و منو به قرص خوردن برسونن.
    اینم بگم سابقه بیماری های روحی توی خانواده ما خیلیه
    مثلا مادرم خودش الان یه اسیب دیده روحیه و حتی اونم اختلالات توی خوابش داره،مثلا بختک یا توی خواب حرف زدن واسش چیز عجیبی نیست.
    دلم میخاد یه راهی باشه که خودم خودمو اروم کنم
    از دکتر رفتن میترسم
    از دارو خوردن و اینکه یوقت منو توی تیمارستان بستری کنن میترسم.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط aabeheshtii نمایش پست ها
    سلام و وقتتون بخیر.
    من چند وقت پیش در مورد یه موضوعی صحبت کردم و خیلی از دوستان باهام صحبتای خوبی کردن.
    البته بخش های کوچیکی از اون مشکل هنوز پابرجاست ولی درکل الان دوسه روزیه برام مهم نیست دیگه.
    به موضوعش اشاره نمیکنم که چی بوده چون واقعا واسم خوشایند نیست..
    ولی من یه دوره چند هفته ای بسیار پرتنش رو گذروندم..تنش هایی با خودم،با خانوادم،مادرم و کسی که قراربود همسرم بشه رو داشتم.
    تا سر حد مرگ عصبانی میشدم بعد از هر دعوا یا بحث...
    مثل یه ادم قاطی هستم الان.
    با این تفاوت که ازاری به کسی نمی رسونم...هرچی هست توی خودمه.
    اصلا کنترلی روی خشم درونیم ندارم و شدیدا بی حوصله هستم.
    یک هفتس حتی کار و دانشگاه هم نمیرم...
    خوابای ترسناک میبینم
    معمولی ترینش همون خواباییه که هممون گاهی اوقات میبینیم
    مثلا از جایی پرت میشیم یا زیر پامون از روی بلندی خالی میشه.
    ولی عمده ترین خواب ترسناکم برمیگرده به یه اتفاقی که چندسال پیش واسم افتاد توی یه تصادف توی جاده که خوشبختانه به جز خودم که از شیشه پرت شدم بیرون هیچ کدوم از اعضای خانوادم که باهام بودن (خواهر و مادرم) کوچکترین خراشی برنداشتن.
    اکثرا خواب اون اتفاق رو میبینم البته با صحنه های گوناگون یا با جزییات ریزتر.
    یجورایی وحشتناکه و بدترینش اینه که همه رو یادم میمونه و این خوابا فراموشم نمیشن
    وقتی از خواب پامیشم دلهره و استرس دارم
    گاهی اوقات هم بعد خواب(حالا هرخوابی باشه)تاریخ و زمان رو فراموش میکنم.
    خیلی ازین مباحث که میگم قبلا هم اتفاق میوفتاد
    اما الان شدت گرفته.
    الان تقریبا یه پسر تنهام...با نامزدم صبح امروز بهم زدم و حتی به سراغ دوستامم خیلی وقته نرفتم
    با مادرم تقریبا یه رابطه شکرآب دارم و جز یه سلام و شب بخیر چیزی ازش نصیبم نمیشه.
    دلم میخاد که برم دکتر
    ولی ترس دارم.
    میترسم برم و منو به قرص خوردن برسونن.
    اینم بگم سابقه بیماری های روحی توی خانواده ما خیلیه
    مثلا مادرم خودش الان یه اسیب دیده روحیه و حتی اونم اختلالات توی خوابش داره،مثلا بختک یا توی خواب حرف زدن واسش چیز عجیبی نیست.
    دلم میخاد یه راهی باشه که خودم خودمو اروم کنم
    از دکتر رفتن میترسم
    از دارو خوردن و اینکه یوقت منو توی تیمارستان بستری کنن میترسم.
    سلام اینطور که میفرمایین خوابهای ترسناک شما بیشتر مربوط به خاطره اون تصادف هستن و اتفاقات اخیر هم بر روحیه و استانه تحمل شما تاثیر گذاشتن

    میشه بپرسم چرا با نامزدتون بهم زدین و چرا خیلی وقته سراغ دوستاتون نرفتین؟

    چون میفرمایین گاهی بعد از بیدار شدنتون تاریخ و زمان رو از یاد میبرین لازمه در مورد تفاوت کابوس با خواب بد دیدن یه توضیحی خدمت شما بدم
    چیزی که غالب مردم نمیدونن و اینها رو با هم اشتباه میگیرن
    اگرچه هردو ازار دهنده هستن اما کابوس وضعیت به مراتب دردناکتریه

    کابوس یعنی در موقعیتی که خوابیدین مثلا روی تخت تو اتاق یا روی مبل یا تو رختخواب در هال و.. ناگهان متوجه نیرویی یا کسی یا شبهی یا اتفاقی میشین که کاملا انگار در فضای خونه یا استراحتگاه شما و دقیقا با همون مشخصه ها حضور پیدا کرده یا رخ میده
    مثال: حس میکنین یه دزد در گوشه اتاقتون درحال جمع کردن وسایله یا یه اسکلت کنار شما خوابیده یا یهو باد میزنه شیشه پنجره کناریتون خورد میشه روی شما میریزه و..
    همه اینها خواب هستن و در ذهن شما رخ میدن اما بشدت واقعی و زنده و ملموس

    و اما خواب بد دیدن مثلا خواب یک تصادف یا سیل و زلزله و یا دور از جون فوت یکی از بستگان و..

    تاثیرات خواب بد شاید ۲ یا ۳ روز باشه اما تاثیرات کابوس ممکنه تمام عمر باقی بمونه

    حالا سوال اینجاست که شما کابوس میبینین یا خواب بد؟

    اگه کابوس میبینین و تعداد این کابوسها ماهی ۲ بار یا بیشتر باشه حتما نیاز فوری به مراجعه به روانپزشک یا روانشناس هست
    حتی اگه فرضا دستور بستری هم بدن(که احتمالش خیلی کمه) بهتره که قبول کنین
    چون هرچی که باشه در جهت کمک به شما واسه رهایی ازین وضعیته

    و اما در مورد کم حوصلگی و عصبیتها که واضحا یه مقدارش به تنشهای هفته های اخیر مربوط میشه و یه مقدار دیگه هم ممکنه منشا درونی داشته باشه

    بهرحال اگه تمایل به بستری و دارو خوردن ندارین میتونین به روانشناس مراجعه کنین
    روانشناس نه دارو مینویسه نه دستور بستری میده اما میتونه خیلی بتون کمک کنه
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  3. کاربران زیر از delvapas2000 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط aabeheshtii نمایش پست ها
    سلام و وقتتون بخیر.
    من چند وقت پیش در مورد یه موضوعی صحبت کردم و خیلی از دوستان باهام صحبتای خوبی کردن.
    البته بخش های کوچیکی از اون مشکل هنوز پابرجاست ولی درکل الان دوسه روزیه برام مهم نیست دیگه.
    به موضوعش اشاره نمیکنم که چی بوده چون واقعا واسم خوشایند نیست..
    ولی من یه دوره چند هفته ای بسیار پرتنش رو گذروندم..تنش هایی با خودم،با خانوادم،مادرم و کسی که قراربود همسرم بشه رو داشتم.
    تا سر حد مرگ عصبانی میشدم بعد از هر دعوا یا بحث...
    مثل یه ادم قاطی هستم الان.
    با این تفاوت که ازاری به کسی نمی رسونم...هرچی هست توی خودمه.
    اصلا کنترلی روی خشم درونیم ندارم و شدیدا بی حوصله هستم.
    یک هفتس حتی کار و دانشگاه هم نمیرم...
    خوابای ترسناک میبینم
    معمولی ترینش همون خواباییه که هممون گاهی اوقات میبینیم
    مثلا از جایی پرت میشیم یا زیر پامون از روی بلندی خالی میشه.
    ولی عمده ترین خواب ترسناکم برمیگرده به یه اتفاقی که چندسال پیش واسم افتاد توی یه تصادف توی جاده که خوشبختانه به جز خودم که از شیشه پرت شدم بیرون هیچ کدوم از اعضای خانوادم که باهام بودن (خواهر و مادرم) کوچکترین خراشی برنداشتن.
    اکثرا خواب اون اتفاق رو میبینم البته با صحنه های گوناگون یا با جزییات ریزتر.
    یجورایی وحشتناکه و بدترینش اینه که همه رو یادم میمونه و این خوابا فراموشم نمیشن
    وقتی از خواب پامیشم دلهره و استرس دارم
    گاهی اوقات هم بعد خواب(حالا هرخوابی باشه)تاریخ و زمان رو فراموش میکنم.
    خیلی ازین مباحث که میگم قبلا هم اتفاق میوفتاد
    اما الان شدت گرفته.
    الان تقریبا یه پسر تنهام...با نامزدم صبح امروز بهم زدم و حتی به سراغ دوستامم خیلی وقته نرفتم
    با مادرم تقریبا یه رابطه شکرآب دارم و جز یه سلام و شب بخیر چیزی ازش نصیبم نمیشه.
    دلم میخاد که برم دکتر
    ولی ترس دارم.
    میترسم برم و منو به قرص خوردن برسونن.
    اینم بگم سابقه بیماری های روحی توی خانواده ما خیلیه
    مثلا مادرم خودش الان یه اسیب دیده روحیه و حتی اونم اختلالات توی خوابش داره،مثلا بختک یا توی خواب حرف زدن واسش چیز عجیبی نیست.
    دلم میخاد یه راهی باشه که خودم خودمو اروم کنم
    از دکتر رفتن میترسم
    از دارو خوردن و اینکه یوقت منو توی تیمارستان بستری کنن میترسم.
    سلام

    شما فقط نیاز به آرامش دارید.

    بهتر بود با نامزدتون به هم نمیزدید چون ارتباط داشتن با جنس مخالف یکی از بهترین روشهای آرامش داشتنه، سعی کنید مشکلاتو حل کنید با به هم زدن فقط آشفتگیهای درونیتون زیاد میشه.

    روش دیگه برا آرامش داشتن نماز خوندن و با تسبیح ذکر گفتنه، رد کردن دونه های تسبیح با انگشت آرامش میده و ذهنو از آشفتگیهای روزمره درمیاره، یه نوع مدیتیشن هست.

    روش دیگه برا از بین بردن استرس و افسردگی و آشفتگی ذهنی، خوردن انگور سیاه(مویز) و میوه بِه و حجامت زدن به شرطی که کم خونی نداشته باشید.

    برای بهتر شدن رابطتون با مادرتون بهتره بعد از نماز براشون دعای خیر کنید.

    برای این که خوابهای بد نبینید بهتره در اتاقتون اسپند و کندر دود کنید یا دو تا کبوتر در اتاقتون نگهداری کنید، اینا باعث میشن اگه ن در محل باشه فرار کنه.

    میدونم ممکنه این حرفا بنظرتون خرافه بیاد اما در اصل خرافه نیستن بلکه روشهای درست زندگی کردن و به آرامش رسیدنن، پس یه مدت اینا رو انجام بدید کم کم نتایج مثبتشو مشاهده خواهید کرد.

  5. بالا | پست 4


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط aabeheshtii نمایش پست ها
    سلام و وقتتون بخیر.
    من چند وقت پیش در مورد یه موضوعی صحبت کردم و خیلی از دوستان باهام صحبتای خوبی کردن.
    البته بخش های کوچیکی از اون مشکل هنوز پابرجاست ولی درکل الان دوسه روزیه برام مهم نیست دیگه.
    به موضوعش اشاره نمیکنم که چی بوده چون واقعا واسم خوشایند نیست..
    ولی من یه دوره چند هفته ای بسیار پرتنش رو گذروندم..تنش هایی با خودم،با خانوادم،مادرم و کسی که قراربود همسرم بشه رو داشتم.
    تا سر حد مرگ عصبانی میشدم بعد از هر دعوا یا بحث...
    سلام

    شما فقط نیاز به آرامش دارید.

    بهتر بود با نامزدتون به هم نمیزدید چون ارتباط داشتن با جنس مخالف یکی از بهترین روشهای آرامش داشتنه، سعی کنید مشکلاتو حل کنید با به هم زدن فقط آشفتگیهای درونیتون زیاد میشه.

    روش دیگه برا آرامش داشتن نماز خوندن و با تسبیح ذکر گفتنه، رد کردن دونه های تسبیح با انگشت آرامش میده و ذهنو از آشفتگیهای روزمره درمیاره، یه نوع مدیتیشن هست.

    روش دیگه برا از بین بردن استرس و افسردگی و آشفتگی ذهنی، خوردن انگور سیاه(مویز) و میوه بِه و حجامت زدن به شرطی که کم خونی نداشته باشید.

    برای بهتر شدن رابطتون با مادرتون بهتره بعد از نماز براشون دعای خیر کنید.

    برای این که خوابهای بد نبینید بهتره در اتاقتون اسپند و کندر دود کنید یا دو تا کبوتر در اتاقتون نگهداری کنید، اینا باعث میشن اگه جن در محل باشه فرار کنه.

    میدونم ممکنه این حرفا بنظرتون خرافه بیاد اما در اصل خرافه نیستن بلکه روشهای درست زندگی کردن و به آرامش رسیدنن، پس یه مدت اینا رو انجام بدید کم کم نتایج مثبتشو مشاهده خواهید کرد.

    مناظر و عکسهای آرامش دهنده ببیننید.



    ویرایش توسط Experience : 10-30-2019 در ساعت 12:34 AM

  6. کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2019
    شماره عضویت
    41926
    نوشته ها
    82
    تشکـر
    35
    تشکر شده 32 بار در 26 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط aabeheshtii نمایش پست ها
    سلام و وقتتون بخیر.
    من چند وقت پیش در مورد یه موضوعی صحبت کردم و خیلی از دوستان باهام صحبتای خوبی کردن.
    البته بخش های کوچیکی از اون مشکل هنوز پابرجاست ولی درکل الان دوسه روزیه برام مهم نیست دیگه.
    به موضوعش اشاره نمیکنم که چی بوده چون واقعا واسم خوشایند نیست..
    ولی من یه دوره چند هفته ای بسیار پرتنش رو گذروندم..تنش هایی با خودم،با خانوادم،مادرم و کسی که قراربود همسرم بشه رو داشتم.
    تا سر حد مرگ عصبانی میشدم بعد از هر دعوا یا بحث...
    مثل یه ادم قاطی هستم الان.
    با این تفاوت که ازاری به کسی نمی رسونم...هرچی هست توی خودمه.
    اصلا کنترلی روی خشم درونیم ندارم و شدیدا بی حوصله هستم.
    یک هفتس حتی کار و دانشگاه هم نمیرم...
    خوابای ترسناک میبینم
    معمولی ترینش همون خواباییه که هممون گاهی اوقات میبینیم
    مثلا از جایی پرت میشیم یا زیر پامون از روی بلندی خالی میشه.
    ولی عمده ترین خواب ترسناکم برمیگرده به یه اتفاقی که چندسال پیش واسم افتاد توی یه تصادف توی جاده که خوشبختانه به جز خودم که از شیشه پرت شدم بیرون هیچ کدوم از اعضای خانوادم که باهام بودن (خواهر و مادرم) کوچکترین خراشی برنداشتن.
    اکثرا خواب اون اتفاق رو میبینم البته با صحنه های گوناگون یا با جزییات ریزتر.
    یجورایی وحشتناکه و بدترینش اینه که همه رو یادم میمونه و این خوابا فراموشم نمیشن
    وقتی از خواب پامیشم دلهره و استرس دارم
    گاهی اوقات هم بعد خواب(حالا هرخوابی باشه)تاریخ و زمان رو فراموش میکنم.
    خیلی ازین مباحث که میگم قبلا هم اتفاق میوفتاد
    اما الان شدت گرفته.
    الان تقریبا یه پسر تنهام...با نامزدم صبح امروز بهم زدم و حتی به سراغ دوستامم خیلی وقته نرفتم
    با مادرم تقریبا یه رابطه شکرآب دارم و جز یه سلام و شب بخیر چیزی ازش نصیبم نمیشه.
    دلم میخاد که برم دکتر
    ولی ترس دارم.
    میترسم برم و منو به قرص خوردن برسونن.
    اینم بگم سابقه بیماری های روحی توی خانواده ما خیلیه
    مثلا مادرم خودش الان یه اسیب دیده روحیه و حتی اونم اختلالات توی خوابش داره،مثلا بختک یا توی خواب حرف زدن واسش چیز عجیبی نیست.
    دلم میخاد یه راهی باشه که خودم خودمو اروم کنم
    از دکتر رفتن میترسم
    از دارو خوردن و اینکه یوقت منو توی تیمارستان بستری کنن میترسم.
    سلام و وقتت بخیر عزیزم.
    چرا در مقابل رفتن به مشاور روانشناس انقدر محکم ایستادی؟
    چرا همه چیو بزرگ میکنی واسه خودت؟
    مگه به کسی اسیب زدی که ببرنت تیمارستان؟
    این حرفا چیه...!
    از دارو وقرص نترس...ممکنه بهت ارامبخش بدن ممکنه بهت دارویی بدن که سرخوشت کنه..اما اینا موقتیه
    قرار نیست تا اخر عمرت نیاز به مشاوره یا نهایتا قرص خوردن داشته باشی!!
    ببین شما یکم افکارتون آشفته شده.
    اتفاقاتی که این چند هفته افتاده رو فراموش کن..
    گذشت و تموم شد..
    برگرد به زندگی عادیت..
    در مورد خواب هات باید بگم اینا هم موضوعات عادی هستن،دوستان برای رفع مشکل راه هاشو گفتن...ولی این مسالت بخاطر تنهاییته..شما خیلی فکر میکنی و اینجور که مشخصه در روز با افراد زبادی در ارتباط نیستی.
    اگه میخای به زندگی سابقت برگردی دانشگاه و کارت رو ادامه بده..از اجتماع دوری نکن..
    خیلی مشکلات روحی ارثی هستن،شما هم دلایل ارثیشو داری و هم محیطیشو...ولی روح و روانت تا ابد که همینجور نمیمونه!
    هممون بخاطر استرس و تنش هایی که داریم به نوعی با اینجور چیزا مواجه میشیم
    من خودم توی خواب بختک میومد سراغم..تقریبا همسن شما بودم..خیلی ها بهم خیلی حرفای عجیبی میزدن...راهکارهای عجیبی میدادن
    ولی دلیل بختک من یه دلیل پزشکی خیلی ساده بود!
    من ضربان قلبم میومد پایین توی خواب و حس ترسی که داشتم باعث میشد بختک بیاد سراغم!!
    ولی چون میترسیدم هزارفکر میکردم دربارش
    حتی منو پیش دعانویس بردن..
    حالا ممکنه دلایل خوابهای شما هم همچین چیزای ساده ای باشه
    مشکلات تنفسی،گوارشی و حتی جای خوابت میتونه باعث بروز همچین چیزایی بشه
    اما مطمئنم خیلی حاد نیست...چون اگه حاد بود نمیتونستی الان برای ما بنویسی!
    اینارو میگم که بدونی تمام مسائلی که باهاش مواجهی،قبل از تو هزاران نفر گرفتارش بودن..
    وقتی بری پیش یه مشاور کاردرست همشون حل میشه چون میدونن چی بهت بگن..
    چرا با نامزدت بهم زدی؟اون خیلی میتونست بهت کمک کنه..
    چرا ترتیب یه مسافرت خانوادگی رو نمیدین؟
    بودن در کنار خانواده و انس گرفتن با اعضای خانوادت بهترین راه خروج از تنهاییته و در نتیجه بهترین راه خروج از مشکلات روحی خودت و مادرت.
    یادت نره که خانواده مجموعه اشخاصی هستن که خالصانه شمارو دوست دارن..
    باهاشون وقت بگذرون...
    شما چون تقریبا همسن پسرمی واقعا نگرانتم..
    گاهی وقتا حتی خودمو جای مادرتون میزارم و توی ذهنم به شما فکر میکنم..دلم واقعا ریش میشه
    اما باور دارم میتونی به خودت کمک کنی..
    یکم فقط اروم باش...حتی اگه نتونستی مشاوره بری
    با یکی از نزدیکانت که بهش اعتماد داری و میدونی شمارو میشناسه صحبت کن...اصلا درد و دل کن..مثلا خواهرت،دامادتون..مطمئنن میتونن بهتون کمک کنن
    میتونن متقاعدتون کنن پیش روانشناس برین

  8. کاربران زیر از bhdrvnd بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42174
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    9
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط delvapas2000 نمایش پست ها
    سلام اینطور که میفرمایین خوابهای ترسناک شما بیشتر مربوط به خاطره اون تصادف هستن و اتفاقات اخیر هم بر روحیه و استانه تحمل شما تاثیر گذاشتن

    میشه بپرسم چرا با نامزدتون بهم زدین و چرا خیلی وقته سراغ دوستاتون نرفتین؟

    چون میفرمایین گاهی بعد از بیدار شدنتون تاریخ و زمان رو از یاد میبرین لازمه در مورد تفاوت کابوس با خواب بد دیدن یه توضیحی خدمت شما بدم
    چیزی که غالب مردم نمیدونن و اینها رو با هم اشتباه میگیرن
    اگرچه هردو ازار دهنده هستن اما کابوس وضعیت به مراتب دردناکتریه

    کابوس یعنی در موقعیتی که خوابیدین مثلا روی تخت تو اتاق یا روی مبل یا تو رختخواب در هال و.. ناگهان متوجه نیرویی یا کسی یا شبهی یا اتفاقی میشین که کاملا انگار در فضای خونه یا استراحتگاه شما و دقیقا با همون مشخصه ها حضور پیدا کرده یا رخ میده
    مثال: حس میکنین یه دزد در گوشه اتاقتون درحال جمع کردن وسایله یا یه اسکلت کنار شما خوابیده یا یهو باد میزنه شیشه پنجره کناریتون خورد میشه روی شما میریزه و..
    همه اینها خواب هستن و در ذهن شما رخ میدن اما بشدت واقعی و زنده و ملموس

    و اما خواب بد دیدن مثلا خواب یک تصادف یا سیل و زلزله و یا دور از جون فوت یکی از بستگان و..

    تاثیرات خواب بد شاید ۲ یا ۳ روز باشه اما تاثیرات کابوس ممکنه تمام عمر باقی بمونه

    حالا سوال اینجاست که شما کابوس میبینین یا خواب بد؟

    اگه کابوس میبینین و تعداد این کابوسها ماهی ۲ بار یا بیشتر باشه حتما نیاز فوری به مراجعه به روانپزشک یا روانشناس هست
    حتی اگه فرضا دستور بستری هم بدن(که احتمالش خیلی کمه) بهتره که قبول کنین
    چون هرچی که باشه در جهت کمک به شما واسه رهایی ازین وضعیته

    و اما در مورد کم حوصلگی و عصبیتها که واضحا یه مقدارش به تنشهای هفته های اخیر مربوط میشه و یه مقدار دیگه هم ممکنه منشا درونی داشته باشه

    بهرحال اگه تمایل به بستری و دارو خوردن ندارین میتونین به روانشناس مراجعه کنین
    روانشناس نه دارو مینویسه نه دستور بستری میده اما میتونه خیلی بتون کمک کنه
    ممنونم ازتون
    همه خوابهام مربوط به اون اتفاق نیست
    ولی بیشتر خوابام یه چیزی تو مایه های اونه.
    مثلا من توی بیداری توهم ندارم.ولی فکر داغونم میکنه
    انگار یه چیزی توی وجودم کمه.
    دلیل رفتن نامزدمم همین بود که خیلی بهش بی تفاوت شدم
    چندان بهش توجه نداشتم و اون فکر میکرد بخاطر مادرمه، البته مربوط به اون اتفاق نمیشه، کلا با مادرم مشکل دارن
    و یه چندتا حرف بی ربط به مادرم زد و دعوامون شد، یه دعوای خیلی ساده وبعدشم رفت
    معمولا روزا حالم بهتره اما شبا میریزم بهم
    در مورد دوستامم راستش باهاشون حال نمیکنم.. از تفریحاتشون خستم
    و البته نامزدمم بهم گفته بود که دلش نمیخواد باهاشون بگردم.
    نا امیدم یجورایی.. دلم زندگی نمیخواد
    این چندروز همش میخوابم
    حتی یه بار هم نوبت دکتر روانشناس گرفتم،ولی نرفتم.

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42174
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    9
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط Experience نمایش پست ها
    سلام

    شما فقط نیاز به آرامش دارید.

    بهتر بود با نامزدتون به هم نمیزدید چون ارتباط داشتن با جنس مخالف یکی از بهترین روشهای آرامش داشتنه، سعی کنید مشکلاتو حل کنید با به هم زدن فقط آشفتگیهای درونیتون زیاد میشه.

    روش دیگه برا آرامش داشتن نماز خوندن و با تسبیح ذکر گفتنه، رد کردن دونه های تسبیح با انگشت آرامش میده و ذهنو از آشفتگیهای روزمره درمیاره، یه نوع مدیتیشن هست.

    روش دیگه برا از بین بردن استرس و افسردگی و آشفتگی ذهنی، خوردن انگور سیاه(مویز) و میوه بِه و حجامت زدن به شرطی که کم خونی نداشته باشید.

    برای بهتر شدن رابطتون با مادرتون بهتره بعد از نماز براشون دعای خیر کنید.

    برای این که خوابهای بد نبینید بهتره در اتاقتون اسپند و کندر دود کنید یا دو تا کبوتر در اتاقتون نگهداری کنید، اینا باعث میشن اگه جن در محل باشه فرار کنه.

    میدونم ممکنه این حرفا بنظرتون خرافه بیاد اما در اصل خرافه نیستن بلکه روشهای درست زندگی کردن و به آرامش رسیدنن، پس یه مدت اینا رو انجام بدید کم کم نتایج مثبتشو مشاهده خواهید کرد.

    مناظر و عکسهای آرامش دهنده ببیننید.



    واقعا دلم نمی خواست با نامزدم بهم بزنم ولی اصلا نفهمیدم چی شد دوتامون همون لحظه به نتیجه رسیدیم که باید تمام کنیم.
    زیاد مذهبی نیستم. از خداهم خجالت میکشم
    اتفاقا من از جن و اینجور چیزا ترسی ندارم.
    ترسم از خواب هایی که میبینم و ترس از اینده
    گاهی وقتا بعد از خواب دستام میلرزن
    و از ترس خوابی که دیدم دوباره میخابم
    عاشق پرنده هام ولی توانایی نگه داشتنشونو ندارم
    عود روشن میکنم توی خونه ولی ارامش اینجور چیزا واسه من موقتیه.
    من کلا نا ارومم.. حتی گاهی وقتا تو ذهنم دشمن کشی میکنم و توی ذهنم باهاشون دعوا میکنم.
    کسی که اینکارو باهام کرد رو دلم میخاد بکشم ولی خوشبختانه تواناییشو الان ندارم
    حتی میترسم اگه حالم خوب بشه و همچنان این تفکراتو داشته باشم بلایی سر خودم یا بقیه بیارم

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42174
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    9
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط bhdrvnd نمایش پست ها
    سلام و وقتت بخیر عزیزم.
    چرا در مقابل رفتن به مشاور روانشناس انقدر محکم ایستادی؟
    چرا همه چیو بزرگ میکنی واسه خودت؟
    مگه به کسی اسیب زدی که ببرنت تیمارستان؟
    این حرفا چیه...!
    از دارو وقرص نترس...ممکنه بهت ارامبخش بدن ممکنه بهت دارویی بدن که سرخوشت کنه..اما اینا موقتیه
    قرار نیست تا اخر عمرت نیاز به مشاوره یا نهایتا قرص خوردن داشته باشی!!
    ببین شما یکم افکارتون آشفته شده.
    اتفاقاتی که این چند هفته افتاده رو فراموش کن..
    گذشت و تموم شد..
    برگرد به زندگی عادیت..
    در مورد خواب هات باید بگم اینا هم موضوعات عادی هستن،دوستان برای رفع مشکل راه هاشو گفتن...ولی این مسالت بخاطر تنهاییته..شما خیلی فکر میکنی و اینجور که مشخصه در روز با افراد زبادی در ارتباط نیستی.
    اگه میخای به زندگی سابقت برگردی دانشگاه و کارت رو ادامه بده..از اجتماع دوری نکن..
    خیلی مشکلات روحی ارثی هستن،شما هم دلایل ارثیشو داری و هم محیطیشو...ولی روح و روانت تا ابد که همینجور نمیمونه!
    هممون بخاطر استرس و تنش هایی که داریم به نوعی با اینجور چیزا مواجه میشیم
    من خودم توی خواب بختک میومد سراغم..تقریبا همسن شما بودم..خیلی ها بهم خیلی حرفای عجیبی میزدن...راهکارهای عجیبی میدادن
    ولی دلیل بختک من یه دلیل پزشکی خیلی ساده بود!
    من ضربان قلبم میومد پایین توی خواب و حس ترسی که داشتم باعث میشد بختک بیاد سراغم!!
    ولی چون میترسیدم هزارفکر میکردم دربارش
    حتی منو پیش دعانویس بردن..
    حالا ممکنه دلایل خوابهای شما هم همچین چیزای ساده ای باشه
    مشکلات تنفسی،گوارشی و حتی جای خوابت میتونه باعث بروز همچین چیزایی بشه
    اما مطمئنم خیلی حاد نیست...چون اگه حاد بود نمیتونستی الان برای ما بنویسی!
    اینارو میگم که بدونی تمام مسائلی که باهاش مواجهی،قبل از تو هزاران نفر گرفتارش بودن..
    وقتی بری پیش یه مشاور کاردرست همشون حل میشه چون میدونن چی بهت بگن..
    چرا با نامزدت بهم زدی؟اون خیلی میتونست بهت کمک کنه..
    چرا ترتیب یه مسافرت خانوادگی رو نمیدین؟
    بودن در کنار خانواده و انس گرفتن با اعضای خانوادت بهترین راه خروج از تنهاییته و در نتیجه بهترین راه خروج از مشکلات روحی خودت و مادرت.
    یادت نره که خانواده مجموعه اشخاصی هستن که خالصانه شمارو دوست دارن..
    باهاشون وقت بگذرون...
    شما چون تقریبا همسن پسرمی واقعا نگرانتم..
    گاهی وقتا حتی خودمو جای مادرتون میزارم و توی ذهنم به شما فکر میکنم..دلم واقعا ریش میشه
    اما باور دارم میتونی به خودت کمک کنی..
    یکم فقط اروم باش...حتی اگه نتونستی مشاوره بری
    با یکی از نزدیکانت که بهش اعتماد داری و میدونی شمارو میشناسه صحبت کن...اصلا درد و دل کن..مثلا خواهرت،دامادتون..مطمئنن میتونن بهتون کمک کنن
    میتونن متقاعدتون کنن پیش روانشناس برین
    مشکل پزشکی خاصی ندارم..
    تپش قلب دارم ولی همیشگی نیست، معمولا بعد فکرامه و دعواهایی که تو ذهنم هست
    در مورد چیزایی که نوشتین خوندم توی اینترنت
    من واقعا تنهام.. قبول دارم
    نامزدم شرایط الانم و نمیتونست درک کنه و رفت
    هرچند خیلی دلم واسش تنگه
    به نظرتون چجور بریم به مسافرت خانوادگی!؟
    ما جدیدا خانواده نیستیم، یه مشت آدمیم که توی خونه دور هم جمع شدیم
    اون شب که با مادرم حرف زدم بهم گفت مشکل از شما نیست که من اینجوریم
    جدیدا خودشو از ما نمیدونه،فکر میکنه یه موجود نجسه
    من فکر میکردم فقط با من اینجوریه، ولی تقریبا با همه مثل غریبه ها شده
    جدیدا فکر میکنه وظیفش فقط وظایف یه زن خانه داره، غذاشو میپزه خونه رو سرو سامون میده ولی با حجاب کامل!
    همین منو اذیت میکنه واقعا که فکر میکنه از ما نیست
    حتی با ما غذا نمیخورد اون اواخر که توی خونه بودم
    روز اخر که دیدمش روسری به سر توی اشپزخونه بود، انقدر عصبانی شدم ازش که رفتم روسریشو از سرش کشیدم و بعدش کلی دعوا کردیم و حتی با مشت زد تو سینم و گفت گمشو بمن دست نزن!
    واقعا خنده دار نیست؟
    یه نفر اینو بشنوه چه فکری در مورد ما میکنه؟
    ما چطور با همچین ادمی بریم مسافرت؟
    من از اون روز خونه نرفتم.
    حتی یک نفر زنگ نزده ببینه من کجام، هرچند میدونن کجام ولی کسی نمیپرسه واسه چی؟
    من به مادرم وابستگی عاطفی ندارم، حتی اگه بمیره شاید یک هفته ناراحتش بشم. ولی با این رفتاراش هر روز منو میکشه..
    با خواهرم و شوهرش راحتم
    در مورد مشکل منم میدونن، حتی خودشون واسم یه دکتر جور کردن
    ولی خب من روانشناس نرفتم.
    احتمالا میرم ولی میدونم ادامه نمیدم

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2019
    شماره عضویت
    41926
    نوشته ها
    82
    تشکـر
    35
    تشکر شده 32 بار در 26 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط aabeheshtii نمایش پست ها
    مشکل پزشکی خاصی ندارم..
    تپش قلب دارم ولی همیشگی نیست، معمولا بعد فکرامه و دعواهایی که تو ذهنم هست
    در مورد چیزایی که نوشتین خوندم توی اینترنت
    من واقعا تنهام.. قبول دارم
    نامزدم شرایط الانم و نمیتونست درک کنه و رفت
    هرچند خیلی دلم واسش تنگه
    به نظرتون چجور بریم به مسافرت خانوادگی!؟
    ما جدیدا خانواده نیستیم، یه مشت آدمیم که توی خونه دور هم جمع شدیم
    اون شب که با مادرم حرف زدم بهم گفت مشکل از شما نیست که من اینجوریم
    جدیدا خودشو از ما نمیدونه،فکر میکنه یه موجود نجسه
    من فکر میکردم فقط با من اینجوریه، ولی تقریبا با همه مثل غریبه ها شده
    جدیدا فکر میکنه وظیفش فقط وظایف یه زن خانه داره، غذاشو میپزه خونه رو سرو سامون میده ولی با حجاب کامل!
    همین منو اذیت میکنه واقعا که فکر میکنه از ما نیست
    حتی با ما غذا نمیخورد اون اواخر که توی خونه بودم
    روز اخر که دیدمش روسری به سر توی اشپزخونه بود، انقدر عصبانی شدم ازش که رفتم روسریشو از سرش کشیدم و بعدش کلی دعوا کردیم و حتی با مشت زد تو سینم و گفت گمشو بمن دست نزن!
    واقعا خنده دار نیست؟
    یه نفر اینو بشنوه چه فکری در مورد ما میکنه؟
    ما چطور با همچین ادمی بریم مسافرت؟
    من از اون روز خونه نرفتم.
    حتی یک نفر زنگ نزده ببینه من کجام، هرچند میدونن کجام ولی کسی نمیپرسه واسه چی؟
    من به مادرم وابستگی عاطفی ندارم، حتی اگه بمیره شاید یک هفته ناراحتش بشم. ولی با این رفتاراش هر روز منو میکشه..
    با خواهرم و شوهرش راحتم
    در مورد مشکل منم میدونن، حتی خودشون واسم یه دکتر جور کردن
    ولی خب من روانشناس نرفتم.
    احتمالا میرم ولی میدونم ادامه نمیدم
    نمیدونم واقعا چی بگم.
    فقط از خدا میخام کمکت کنه و بهت صبر بده.
    حتما روانشناس برو و مشاوره تخصصی بگیر.
    خدانگهدار.

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط aabeheshtii نمایش پست ها
    ممنونم ازتون
    همه خوابهام مربوط به اون اتفاق نیست
    ولی بیشتر خوابام یه چیزی تو مایه های اونه.
    مثلا من توی بیداری توهم ندارم.ولی فکر داغونم میکنه
    انگار یه چیزی توی وجودم کمه.
    دلیل رفتن نامزدمم همین بود که خیلی بهش بی تفاوت شدم
    چندان بهش توجه نداشتم و اون فکر میکرد بخاطر مادرمه، البته مربوط به اون اتفاق نمیشه، کلا با مادرم مشکل دارن
    و یه چندتا حرف بی ربط به مادرم زد و دعوامون شد، یه دعوای خیلی ساده وبعدشم رفت
    معمولا روزا حالم بهتره اما شبا میریزم بهم
    در مورد دوستامم راستش باهاشون حال نمیکنم.. از تفریحاتشون خستم
    و البته نامزدمم بهم گفته بود که دلش نمیخواد باهاشون بگردم.
    نا امیدم یجورایی.. دلم زندگی نمیخواد
    این چندروز همش میخوابم
    حتی یه بار هم نوبت دکتر روانشناس گرفتم،ولی نرفتم.
    ببینین کابوس معنیش توهم در بیداری نیست
    همونطور که در پست قبلی توضیح دادم کابوس یعنی در خواب انگار عین همون محیط واقعی شماست که در اون خوابیدین و اتفاقات ترسناک و بعضا فوق ترسناک رخ میدن
    اما خواب بد دیدن یعنی اتفاقات و تصاویر ناخوشایندی که در رویا و داخل محیط های مختلف اتفاق میفتن
    و البته نوع سوم تجربیات ناخوشایند خواب که به بختک معروفه دقیقا انگار جسم سنگینی روی ادم افتاده باشه و حالت قفل شدگی در بدن ایجاد میشه

    اینها ۳ وضعیت ناخوشایند هستن:
    کابوس
    خواب بد
    بختک

    همه اینها اگه به تکرار و تعدد برسن نیاز به مداخله روانشناسی و روانپزشکی دارن
    اما قطعا کابوس از اون ۲ نوع دیگه به مراتب بدتره

    لازم به توضیحه که هر ۳ مورد هم دلایل کاملا علمی دارن و به هیچگونه نیروی ماوراءطبیعه اصلا و ابدا ربطی ندارن

    در مورد شما باید بگم با کلیتی که از وضعیتتون شرح دادین احتمالا نوعی افسردگی باشه

    ببخشین میتونم بپرسم ایا طی این چند وقت اخیر هیچگونه مخدر یا شادی اور یا روانگردان مصرف نکردین؟
    سوءمصرف داروهای اعصاب و روان که ندارین؟

    لطفا صادقانه جواب بدین چون این سوالات مهم هستن

    بر اساس جوابهاتون من بهتر میتونم عرض کنم چه کاری واستون مناسبه و چطوری میتونین ازین وضعیت بیرون بیاین
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  14. کاربران زیر از delvapas2000 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42174
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    9
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط delvapas2000 نمایش پست ها
    ببینین کابوس معنیش توهم در بیداری نیست
    همونطور که در پست قبلی توضیح دادم کابوس یعنی در خواب انگار عین همون محیط واقعی شماست که در اون خوابیدین و اتفاقات ترسناک و بعضا فوق ترسناک رخ میدن
    اما خواب بد دیدن یعنی اتفاقات و تصاویر ناخوشایندی که در رویا و داخل محیط های مختلف اتفاق میفتن
    و البته نوع سوم تجربیات ناخوشایند خواب که به بختک معروفه دقیقا انگار جسم سنگینی روی ادم افتاده باشه و حالت قفل شدگی در بدن ایجاد میشه

    اینها ۳ وضعیت ناخوشایند هستن:
    کابوس
    خواب بد
    بختک

    همه اینها اگه به تکرار و تعدد برسن نیاز به مداخله روانشناسی و روانپزشکی دارن
    اما قطعا کابوس از اون ۲ نوع دیگه به مراتب بدتره

    لازم به توضیحه که هر ۳ مورد هم دلایل کاملا علمی دارن و به هیچگونه نیروی ماوراءطبیعه اصلا و ابدا ربطی ندارن

    در مورد شما باید بگم با کلیتی که از وضعیتتون شرح دادین احتمالا نوعی افسردگی باشه

    ببخشین میتونم بپرسم ایا طی این چند وقت اخیر هیچگونه مخدر یا شادی اور یا روانگردان مصرف نکردین؟
    سوءمصرف داروهای اعصاب و روان که ندارین؟

    لطفا صادقانه جواب بدین چون این سوالات مهم هستن

    بر اساس جوابهاتون من بهتر میتونم عرض کنم چه کاری واستون مناسبه و چطوری میتونین ازین وضعیت بیرون بیاین
    ممنونم.
    من حتی با توضیحاتتون بازم متوجه نمیشم خوابام از چه نوعه.ولی جزییات خوابامو با دقت یادم میمونه و خوابام یجورایی انگار واقعین..نمیدونم چجور بگم تا متوجه شین
    من اعتیاد و وابستگیذبه چیزی ندارم
    اما گل کشیدم و الکل هم شاید گاهی وقتا.
    اما این مدت اصلا سمت گل یا الکل نرفتم.چون اصلا وقت نشده،دروغ چرا ولی دلم خواسته برم اما نرفتم
    نامزدم بهم یه قرصی داده به اسم هیدروکسی زین..شبا قبل خواب میخورم..اما تاثیر چندانی نزاشته

  16. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط aabeheshtii نمایش پست ها
    ممنونم.
    من حتی با توضیحاتتون بازم متوجه نمیشم خوابام از چه نوعه.ولی جزییات خوابامو با دقت یادم میمونه و خوابام یجورایی انگار واقعین..نمیدونم چجور بگم تا متوجه شین
    من اعتیاد و وابستگیذبه چیزی ندارم
    اما گل کشیدم و الکل هم شاید گاهی وقتا.
    اما این مدت اصلا سمت گل یا الکل نرفتم.چون اصلا وقت نشده،دروغ چرا ولی دلم خواسته برم اما نرفتم
    نامزدم بهم یه قرصی داده به اسم هیدروکسی زین..شبا قبل خواب میخورم..اما تاثیر چندانی نزاشته
    ببینین ایا خوابهاتون در داخل اتاق خوابتون یعنی همونجا که خوابیدین اتفاق میفته؟

    مثلا شما رو تخت داخل اتاقتون خوابیدین و ناگهان در خواب میبینین چیزی یا کسی وارد اتاقتون شد
    یا اتفاقاتی در اتاق شما در حال رخ دادنه؟

    اینکه میگین خوابهاتون انگار واقعین احتمال کابوس بیشتر شد
    ایا خوابهاتون داخل فضای استراحتگاه شما رخ میدن؟

    من مدتهاست که جادو انجام میدم جادو البته نه به معنایی که عموم مردم ازش تصور دارن
    یجور بازی ذهنیه و گاهی اشتباه رفتم(مخصوصا سالهای قبل که تجربه کمتر داشتم) و دچار کابوسهای هولناکی شدم
    یا خوابهای خیلی ناگواری دیدم
    بقدری مخوف که قابل توصیف نیستن

    اگه احیانا کارهای جادویی انجام میدین لطفا سرخود انجام ندین و ابتدا زیرنظر کسی که وارده تمرین کنین و توصیه هاشو دقیق گوش بدین
    کار حساسیه و اگه یه ذره اینور اونور شه خودتون اسیب میبینین

    در مورد هیدروکسی زین که قرص ضد هیستامینه و به لحاظ اثرات مغزی کاملا سیف و بیخطره(البته مصرف زیاد از حد و نابجای این قرص اصلا پیشنهاد نمیشه اما بهرحال مشکلات ذهنی و مغزی و فکری ایجاد نمیکنه)

    مشروب هم اگه رو قاعده و به اندازه مصرف بشه نه تنها بد نیست بلکه خواص و فوایدی هم داره
    کلا در مورد ارتباط مشروب با اشفتگیهای ذهنی و تجربیات ناخوشایند هنگام خواب ،هیچی تابحال مشاهده نکردم نه در خودم نه در دوستان و مقاله و مطلبی هم درین خصوص ندیدم(به استثنا افراد الکلیسم که احتمالا شرایط اینطوری پیدا کنن)

    اما گل ممکنه خیلی مشکلات ایجاد کنه
    اگرچه میفرمایین اخیرا مصرف نکردین پس قاعدتا بر وضع فعلی شما اثری نذاشته

    با توجه به اینکه اخیرا هیچ روانگردانی مصرف نکردین و سوءمصرف داروهای اعصاب هم ندارین فقط ممنون میشم اگه بفرمایین ایا سرخود جادو میکنین یا نه؟

    اگه این احتمال هم رد بشه مشکلات اخیر شما به احتمال بسیار قوی متاثر از همون اتفاق ناگوار و حال ناارام مادرتونه که سعی میکنیم راه حلی واسش پیدا کنیم
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  17. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42174
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    9
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط delvapas2000 نمایش پست ها
    ببینین ایا خوابهاتون در داخل اتاق خوابتون یعنی همونجا که خوابیدین اتفاق میفته؟

    مثلا شما رو تخت داخل اتاقتون خوابیدین و ناگهان در خواب میبینین چیزی یا کسی وارد اتاقتون شد
    یا اتفاقاتی در اتاق شما در حال رخ دادنه؟

    اینکه میگین خوابهاتون انگار واقعین احتمال کابوس بیشتر شد
    ایا خوابهاتون داخل فضای استراحتگاه شما رخ میدن؟

    من مدتهاست که جادو انجام میدم جادو البته نه به معنایی که عموم مردم ازش تصور دارن
    یجور بازی ذهنیه و گاهی اشتباه رفتم(مخصوصا سالهای قبل که تجربه کمتر داشتم) و دچار کابوسهای هولناکی شدم
    یا خوابهای خیلی ناگواری دیدم
    بقدری مخوف که قابل توصیف نیستن

    اگه احیانا کارهای جادویی انجام میدین لطفا سرخود انجام ندین و ابتدا زیرنظر کسی که وارده تمرین کنین و توصیه هاشو دقیق گوش بدین
    کار حساسیه و اگه یه ذره اینور اونور شه خودتون اسیب میبینین

    در مورد هیدروکسی زین که قرص ضد هیستامینه و به لحاظ اثرات مغزی کاملا سیف و بیخطره(البته مصرف زیاد از حد و نابجای این قرص اصلا پیشنهاد نمیشه اما بهرحال مشکلات ذهنی و مغزی و فکری ایجاد نمیکنه)

    مشروب هم اگه رو قاعده و به اندازه مصرف بشه نه تنها بد نیست بلکه خواص و فوایدی هم داره
    کلا در مورد ارتباط مشروب با اشفتگیهای ذهنی و تجربیات ناخوشایند هنگام خواب ،هیچی تابحال مشاهده نکردم نه در خودم نه در دوستان و مقاله و مطلبی هم درین خصوص ندیدم(به استثنا افراد الکلیسم که احتمالا شرایط اینطوری پیدا کنن)

    اما گل ممکنه خیلی مشکلات ایجاد کنه
    اگرچه میفرمایین اخیرا مصرف نکردین پس قاعدتا بر وضع فعلی شما اثری نذاشته

    با توجه به اینکه اخیرا هیچ روانگردانی مصرف نکردین و سوءمصرف داروهای اعصاب هم ندارین فقط ممنون میشم اگه بفرمایین ایا سرخود جادو میکنین یا نه؟

    اگه این احتمال هم رد بشه مشکلات اخیر شما به احتمال بسیار قوی متاثر از همون اتفاق ناگوار و حال ناارام مادرتونه که سعی میکنیم راه حلی واسش پیدا کنیم
    راستش جادو رو اصلا نمیدونم چیه.
    اما ببینین بزار اصلا از دلیل اینکه مامانم با ازدواجم با نامزدم مخالفه بگم.
    مادر سمانه(نامزدم) توی این جادو و اینا هست
    یعنی یجوری هم کف بینه، هم فال میگیره هم سحر و جادو بلده
    مامانم از سمانه و مادرش بدش میاد. خیلی هم بدش میاد
    من یه بار همین حرفی که اینجا زدم و گفتم مامانم بمیره نهایتا یک هفته ناراحتم رو به خود مامانمم زدم
    ازون موقع مامانم میگفت این خانواده جادوت کردن. و رابطمون واسه همین عاطفی نیست خیلی وقته
    من نمیدونم جادوم کردن یا نه.. چیزی هم به خوردم ندادن، اینو مطمئنم
    ولی خب چون اسم جادو اوردین تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود.
    من اصلا نمیدونم جادو چیه... چجوریه..

  18. بالا | پست 14


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط aabeheshtii نمایش پست ها
    واقعا دلم نمی خواست با نامزدم بهم بزنم ولی اصلا نفهمیدم چی شد دوتامون همون لحظه به نتیجه رسیدیم که باید تمام کنیم.
    زیاد مذهبی نیستم. از خداهم خجالت میکشم
    اتفاقا من از جن و اینجور چیزا ترسی ندارم.
    ترسم از خواب هایی که میبینم و ترس از اینده
    گاهی وقتا بعد از خواب دستام میلرزن
    و از ترس خوابی که دیدم دوباره میخابم
    عاشق پرنده هام ولی توانایی نگه داشتنشونو ندارم
    عود روشن میکنم توی خونه ولی ارامش اینجور چیزا واسه من موقتیه.
    من کلا نا ارومم.. حتی گاهی وقتا تو ذهنم دشمن کشی میکنم و توی ذهنم باهاشون دعوا میکنم.
    کسی که اینکارو باهام کرد رو دلم میخاد بکشم ولی خوشبختانه تواناییشو الان ندارم
    حتی میترسم اگه حالم خوب بشه و همچنان این تفکراتو داشته باشم بلایی سر خودم یا بقیه بیارم
    در مورد نامزدتون بهتره بهشون پیام بدین و بگین که تصمیم هردوتون عجولانه بوده و بهتره بیشتر در موردش فکر کنید و برای مشکلات دیگه راه حل پیدا کنید، بهم زدن رابطه پاک کردن روی مسئله است و در واقع هیچ مشکلی حل نمیشه بلکه مشکل جدیدی افزوده میشه.

    منظورم این نبود که از جن میترسید منظورم این بود وجود جن در اطرافمون باعث میشه خواب بد و کابوس ببینیم.
    در کل همه اون مواردی که گفته بودم انجام دادنش لازمه تا به آرامش برسیم و وقتی به آرامش رسیدیم خواب ترسناک و آشفتگیهای ذهنی از بین میرن.

    چرا توانایی نگهداری پرنده ها رو ندارید؟ دردسری ندارن.

    حتی اگه این آرامشها موقتی باشن از هیچی بهترن، وقتی برا آب خوردن لیوان نداریم کف دستمون کفایت میکنه؛ وقتی ماشین نداریم پیاده میریم.

    متوجه ناارومیتون هستم، شما باید فکر کنید ببینید اون چیزی که میتونه واقعاً و بطور کامل بهتون آرامش بده چی هست و همونو تامین کنید برای خودتون.

    نه اگه حالتون خوب بشه و آرامش داشته باشید اونوقت به هیچکس کاری نخواهید داشت، در اصل اگه این آشفتگی ادامه پیدا کنه ممکنه به خودتون یا هر شخص دیگه ای ضرر بزنید.
    ویرایش توسط Experience : 10-30-2019 در ساعت 10:39 PM

  19. کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط aabeheshtii نمایش پست ها
    راستش جادو رو اصلا نمیدونم چیه.
    اما ببینین بزار اصلا از دلیل اینکه مامانم با ازدواجم با نامزدم مخالفه بگم.
    مادر سمانه(نامزدم) توی این جادو و اینا هست
    یعنی یجوری هم کف بینه، هم فال میگیره هم سحر و جادو بلده
    مامانم از سمانه و مادرش بدش میاد. خیلی هم بدش میاد
    من یه بار همین حرفی که اینجا زدم و گفتم مامانم بمیره نهایتا یک هفته ناراحتم رو به خود مامانمم زدم
    ازون موقع مامانم میگفت این خانواده جادوت کردن. و رابطمون واسه همین عاطفی نیست خیلی وقته
    من نمیدونم جادوم کردن یا نه.. چیزی هم به خوردم ندادن، اینو مطمئنم
    ولی خب چون اسم جادو اوردین تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود.
    من اصلا نمیدونم جادو چیه... چجوریه..
    مرسی که با این توضیحاتتون خیلی چیزها رو روشن کردین
    ببین اون جادو که ما انجام میدیم با جادوی این افراد(مادر سمانه خانم) خیلی متفاوته
    ما اولا از ابزارهای متفاوتی استفاده میکنیم
    دوما هیچگونه چیزخور کردن و اسیب جانی به کسی درکار ما نیست
    سوما از نیروهای ماورایی(که هیچکدوم وجود خارجی ندارن) استفاده نمیکنیم
    اما اگه در قالب نفرت انجام بشه ممکنه اثراتی بر شخص مورد نظر بزاره که اونم هرگز مرگ و اسیب جسمی نیست(نیرویی که اعمال میکنیم بر کسی که باور به جادو نداشته باشه اثرات جدی تری میتونه بزاره)
    کلا کارهای ما ریشه علمی داره اگرچه ظاهرا جادوست

    اما کارهایی که این افراد انجام میدن و در ایران از قدیم بنام دعا نویسی و فال و بخت بستن و باز کردن و غیره شناخته میشدن اگه در قالب خوردنی به کسی داده بشه شاید اثرات جسمی مث مسمومیت داشته باشه
    اما غیر از اون هیچ اثری نداره
    مگه کسی که به حرفهای اینا اعتقاد داشته باشه و تحت تاثیر تلقین قرار بگیره(درست برعکس جادوی ما)

    پس همین نشون میده که احتمالا باور نادرست مادر شما باعث بدبینیش نسبت به شما شده
    اگرچه بی تعارف شما حرف خوبی نزدین و این جمله واسه هیچ مادری خوشایند نیست که بخواد از زبون فرزندش بشنوه

    خب شما تو عصبانیت یه حرفی زدین و ایشون هم بخاطر باور به ادعاهای مادر نامزدتون که مثلا دارای قدرتیه که بتونه شخصیت شما رو عوض کنه نسبت به شما و نامزدتون بدبین شده

    بنظرم بهترین کار اینه که اولا رابطه با نامزدتونو بازیابی کنین
    به نحوی سعی کنین باهاش اشتی کنین

    و دوما با مادرتون صحبت کنین
    سعی کنین اون چیزی که در ذهن ایشون به اشتباه جااندازی شده رو تغییر بدین
    بگین اگر این دعانویسها و فالگیرها قدرت داشتن که نصف مردم به خاک سیاه مینشستن و از زندگی ساقط میشدن
    چون اینا شغلشون اینه که به اصطلاح یکیو سیاه بخت کنن یکیو محتاج کنن یکیو به طلاق مجبور کنن و..
    بابت این ادعاهاشون پول میگیرن و کسب درامد میکنن اما حرفها و کارهاشون منشا علمی و عقلانی نداره

    اگه مادرتون مذهبی هستن بگین واسه راحتی خیالش چهارقل به دیوار خونه نصب کنن(من خودم ابدا اعتقادی به این مسایل ندارم و اصلا این چیزها کارکردی هم ندارن اما صرفا بخاطر ارامش ایشون پیشنهاد میدم که دیگه بحث و مخالفتی با ازدواج شما نداشته باشن)
    نظر خودتون چیه؟
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  21. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42174
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    9
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط delvapas2000 نمایش پست ها
    مرسی که با این توضیحاتتون خیلی چیزها رو روشن کردین
    ببین اون جادو که ما انجام میدیم با جادوی این افراد(مادر سمانه خانم) خیلی متفاوته
    ما اولا از ابزارهای متفاوتی استفاده میکنیم
    دوما هیچگونه چیزخور کردن و اسیب جانی به کسی درکار ما نیست
    سوما از نیروهای ماورایی(که هیچکدوم وجود خارجی ندارن) استفاده نمیکنیم
    اما اگه در قالب نفرت انجام بشه ممکنه اثراتی بر شخص مورد نظر بزاره که اونم هرگز مرگ و اسیب جسمی نیست(نیرویی که اعمال میکنیم بر کسی که باور به جادو نداشته باشه اثرات جدی تری میتونه بزاره)
    کلا کارهای ما ریشه علمی داره اگرچه ظاهرا جادوست

    اما کارهایی که این افراد انجام میدن و در ایران از قدیم بنام دعا نویسی و فال و بخت بستن و باز کردن و غیره شناخته میشدن اگه در قالب خوردنی به کسی داده بشه شاید اثرات جسمی مث مسمومیت داشته باشه
    اما غیر از اون هیچ اثری نداره
    مگه کسی که به حرفهای اینا اعتقاد داشته باشه و تحت تاثیر تلقین قرار بگیره(درست برعکس جادوی ما)

    پس همین نشون میده که احتمالا باور نادرست مادر شما باعث بدبینیش نسبت به شما شده
    اگرچه بی تعارف شما حرف خوبی نزدین و این جمله واسه هیچ مادری خوشایند نیست که بخواد از زبون فرزندش بشنوه

    خب شما تو عصبانیت یه حرفی زدین و ایشون هم بخاطر باور به ادعاهای مادر نامزدتون که مثلا دارای قدرتیه که بتونه شخصیت شما رو عوض کنه نسبت به شما و نامزدتون بدبین شده

    بنظرم بهترین کار اینه که اولا رابطه با نامزدتونو بازیابی کنین
    به نحوی سعی کنین باهاش اشتی کنین

    و دوما با مادرتون صحبت کنین
    سعی کنین اون چیزی که در ذهن ایشون به اشتباه جااندازی شده رو تغییر بدین
    بگین اگر این دعانویسها و فالگیرها قدرت داشتن که نصف مردم به خاک سیاه مینشستن و از زندگی ساقط میشدن
    چون اینا شغلشون اینه که به اصطلاح یکیو سیاه بخت کنن یکیو محتاج کنن یکیو به طلاق مجبور کنن و..
    بابت این ادعاهاشون پول میگیرن و کسب درامد میکنن اما حرفها و کارهاشون منشا علمی و عقلانی نداره

    اگه مادرتون مذهبی هستن بگین واسه راحتی خیالش چهارقل به دیوار خونه نصب کنن(من خودم ابدا اعتقادی به این مسایل ندارم و اصلا این چیزها کارکردی هم ندارن اما صرفا بخاطر ارامش ایشون پیشنهاد میدم که دیگه بحث و مخالفتی با ازدواج شما نداشته باشن)
    نظر خودتون چیه؟
    نمیدونم راستش چی باید بگم.
    هیچ چیزی به ذهنم نمیرسه
    اما بعیده همه چی مثل سابق بشه.
    مادرم اصلا مذهبی نیست، فقط الان یکم بهم ریخته و خودشو نسبت به هممون نامحرم میدوونه!
    همین مساله خودش باعث شد من خیلی عصبی بشم.

  22. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط aabeheshtii نمایش پست ها
    نمیدونم راستش چی باید بگم.
    هیچ چیزی به ذهنم نمیرسه
    اما بعیده همه چی مثل سابق بشه.
    مادرم اصلا مذهبی نیست، فقط الان یکم بهم ریخته و خودشو نسبت به هممون نامحرم میدوونه!
    همین مساله خودش باعث شد من خیلی عصبی بشم.
    اوندفعه هم خدمت شما گفتم با مادرتون روباز و راحت و بی تعارف و از ته دل صحبت کنین
    نیاز نیست دنبال جمله خاصی بگردین صمیمانه احساستونو بهش بگین
    هرچی راحتتر و صمیمانه تر حرف بزنین موثرتره

    در مورد وضعیت اخیر ایشون هم که موضوعش جدا از موضوع تاپیک فعلی شماست
    اما جای بررسی داره که چرا ایشون اخیرا خودشو از شماها جدا میدونه و همچی پوششی جلوتون داره و..

    ایا شما یا خواهر یا پدرتون طی این مدت جمله سرزنش امیزی به ایشون گفتین؟
    افراد درین شرایط روحیه خیلی حساسی پیدا میکنن

    من قبلا یکبار نزدیک بود این اتفاق واسم بیفته که البته فرصت اقدام بود و منهم اقداماتی که میشد انجام دادم و تجاوزی رخ نداد!
    بااینحال تا چند هفته بعدش دچار هراس و وحشت بودم
    حالا شما حساب کنین کسی که قربانی این اتفاق تلخ بشه اونهم از سمت برادری که بهش لطف و محبت روا داشته بوده چه حال اشفته ای داره

    قطعا روحیه ایشون حساستر از حد طبیعیه و شاید یه جمله خیلی ساده باعث بهم ریختنش بشه
    باهاش خیلی ملایم رفتار کنین تا این پروسه رو بگذرونه
    البته ایشون نیاز به مشاوره روانشناس و هیپنوتراپی داره
    ایا بهش پیشنهاد دادین پیش مشاور یا هیپنوتیزور بره؟
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  23. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42174
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    9
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط delvapas2000 نمایش پست ها
    اوندفعه هم خدمت شما گفتم با مادرتون روباز و راحت و بی تعارف و از ته دل صحبت کنین
    نیاز نیست دنبال جمله خاصی بگردین صمیمانه احساستونو بهش بگین
    هرچی راحتتر و صمیمانه تر حرف بزنین موثرتره

    در مورد وضعیت اخیر ایشون هم که موضوعش جدا از موضوع تاپیک فعلی شماست
    اما جای بررسی داره که چرا ایشون اخیرا خودشو از شماها جدا میدونه و همچی پوششی جلوتون داره و..

    ایا شما یا خواهر یا پدرتون طی این مدت جمله سرزنش امیزی به ایشون گفتین؟
    افراد درین شرایط روحیه خیلی حساسی پیدا میکنن

    من قبلا یکبار نزدیک بود این اتفاق واسم بیفته که البته فرصت اقدام بود و منهم اقداماتی که میشد انجام دادم و تجاوزی رخ نداد!
    بااینحال تا چند هفته بعدش دچار هراس و وحشت بودم
    حالا شما حساب کنین کسی که قربانی این اتفاق تلخ بشه اونهم از سمت برادری که بهش لطف و محبت روا داشته بوده چه حال اشفته ای داره

    قطعا روحیه ایشون حساستر از حد طبیعیه و شاید یه جمله خیلی ساده باعث بهم ریختنش بشه
    باهاش خیلی ملایم رفتار کنین تا این پروسه رو بگذرونه
    البته ایشون نیاز به مشاوره روانشناس و هیپنوتراپی داره
    ایا بهش پیشنهاد دادین پیش مشاور یا هیپنوتیزور بره؟
    هیپنوتیزور رو نمیدونم چیه اگه راستشو بخام بگم.
    کمتر از گل بهش نگفتیم این مدت که اینجوره
    حتی پدرمم بهش چیزی نمیگه، البته تا روزی که من بودم توی خونه..
    من با مادرم حرف زدم.. ولی جز اینکه ازم میخاد تنهاش بزارم و توی کاراش دخالت نکنم چیزی نشنیدم.
    منم که بعد از دعوامون تو اشپزخونه خونه نرفتم.
    الان شما میگین من خودم برم و خودمو به اونایی که منو نمیخوان نزدیک کنم؟

  24. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : خواب وحشتناک و احساس همیشگی ترسسلا

    نقل قول نوشته اصلی توسط aabeheshtii نمایش پست ها
    هیپنوتیزور رو نمیدونم چیه اگه راستشو بخام بگم.
    کمتر از گل بهش نگفتیم این مدت که اینجوره
    حتی پدرمم بهش چیزی نمیگه، البته تا روزی که من بودم توی خونه..
    من با مادرم حرف زدم.. ولی جز اینکه ازم میخاد تنهاش بزارم و توی کاراش دخالت نکنم چیزی نشنیدم.
    منم که بعد از دعوامون تو اشپزخونه خونه نرفتم.
    الان شما میگین من خودم برم و خودمو به اونایی که منو نمیخوان نزدیک کنم؟
    هیپنوتیزور میتونه روانپزشک یا روانشناس باشه یا حتی نباشه
    منظور من اما روانشناس یا روانپزشکی بود که این مهارت رو داشته باشه

    خلاصه وار بگم هیپنوتیزور از کیس موردنظرش میخواد که چشمهاشو ببنده و با تمرکز به اندامهای مختلف بدنش سستی ایجاد کنه و بعدش حالت خلسه و از خودبیخودی اتفاق میفته و در اون حالت شخص میتونه دریافتها و مشاهداتشو بگه و دکتر متخصص هیپنوتیزم(یا کلا هیپنوتیزور) پی به مشکل شخص میبره و تلاش میکنه در همون حالت مسایلی که واسه شخص دردناک یا حساسیت برانگیز یا ترسناک هستن رو تا حد زیادی حل کنه
    اینکار نیاز به چندین جلسه مراجعه داره
    جزو درمانهای گران محسوب میشه اما اثربخشی فوق العاده ای داره

    تاکید میکنم ایشون رو پیش روانشناس یا روانپزشک متخصص هیپنوتیزم ببرین
    اشخاص معمولی ممکنه به دروغ ادعا کنن بلد هستن و ازتون پول هنگفت بگیرن و هیچکار موثری هم انجام ندن

    با توضیحاتتون معلوم شد ایشون از درون اسیب روانی دیده و واقعا بعیده اشکالی در رفتارهای شما بوده باشه
    حتما ایشون رو ببرین واسه هیپنوتیزم

    نه من اصلا نمیگم شما به خونه برگردین
    شما بایستی همونجایی باشین که توش احساس ارامش دارین
    اگه در منزل پدر مادرتون احساس ارامش ندارین پس دلیلی نداره اونجا زندگی کنین
    منظورم اینه که سری بهشون بزنین و دل مادر رو تا جایی که میتونین به دست بیارین
    ولو اینکه حضورتون اونجا ۱ یا ۲ ساعت باشه اما تلاشتونو بکنین
    مادرتون قربانی بیرحمی و گستاخی برادرش شده و روانش اشفته س
    از دید یه روانشناس بهش نگاه کنین
    رفتارتون توام با درک و ترحم و محبت باشه البته بازم میگم اصلا نیاز نیست به اون خونه برگردین

    فقط سر بزنین و ساعتی رو واسه بدست اوردن دل مادرتون تلاش کنین
    اگه بیفایده بود دیگه تکرار نکنین اما همین یکبار رو خوب مایه بزارین و تلاش کنین
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد