نمایش نتایج: از 1 به 14 از 14

موضوع: راز نگه دار زندگی خودم نیستم

1654
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38711
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    79
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    6

    راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    .....
    ویرایش توسط هیزل گریس : 01-08-2020 در ساعت 09:37 PM

  2. بالا | پست 2


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط هیزل گریس نمایش پست ها
    باعرض سلام
    من دختری هستم ۱۹ساله و تقریبا یک سالی میشه هر اتفاقی تو زندگیم میوفته به هر کسی ک از راه میرسه میگم و باعث خییییلی مشکلا تو زندگیم شده چون حرفامو بر علیه خودم استفاده میکنن و با هرکسی مشورت میکنم و این باعث میشه خیییلی لطمه بزنم به خودم ولی اصلااااااا نمیتونم جلو خودمو بگیرم چیکار‌کنم ک بتونم مشکلاتمو خودم حل کنم و با هرکسی زود گرم نگرفته و همه چیو نگم بهش
    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام
    به نظر من شما احساس کمبود محبت میکنین که سریع دردوستی حرف های رو مطرح میکنید که میتونن علیه شما استفاده کنند

    یعنی برای ایجاد دوستی عمیق سعی دارین دوستی رو به یک فاز عمیق برسونید که حرف از صحبت های میکنید که بعدا زمینه اذیت شمارو فراهم میکنه
    منظورم سوء محبت از جانب خانواده نیست چون بعضی وقتا محبت این عزیزان کافی نیست درحقیقت چون ما از هر لحاظ رشد وبلوغ داریم خوب طبیعتا دنبال محبت های خاص هستیم

    آیا شما خواهر وبرادر دارید ؟ اگر بله چه جنسیتی دارند وچند سال تفاوت سنی شماست
    ویرایش توسط Saltanat : 11-05-2019 در ساعت 10:38 PM

  3. کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط هیزل گریس نمایش پست ها
    باعرض سلام
    من دختری هستم ۱۹ساله و تقریبا یک سالی میشه هر اتفاقی تو زندگیم میوفته به هر کسی ک از راه میرسه میگم و باعث خییییلی مشکلا تو زندگیم شده چون حرفامو بر علیه خودم استفاده میکنن و با هرکسی مشورت میکنم و این باعث میشه خیییلی لطمه بزنم به خودم ولی اصلااااااا نمیتونم جلو خودمو بگیرم چیکار‌کنم ک بتونم مشکلاتمو خودم حل کنم و با هرکسی زود گرم نگرفته و همه چیو نگم بهش
    سلام
    یعنی قبلا اینطور نبودین و یکساله که اینطور شدین
    درسته؟
    چه اتفاقی یکسال پیش افتاد که شما رو درین وضعیت قرار داد و به راحتی مسایل خودتونو با دیگران مطرح میکنین؟

    ایا شوک عاطفی داشتین؟

    ایا حرفی از کسی شنیدین که مثلا ادم باید حرفهای دلشو با همگان مطرح کنه که بهترین راه رو بتونه شناسایی کنه؟!!
    یعنی این شیوه اخیر شما حاصل خط گرفتن از کسی بوده؟
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38711
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    79
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام
    به نظر من شما احساس کمبود محبت میکنین که سریع دردوستی حرف های رو مطرح میکنید که میتونن علیه شما استفاده کنند

    یعنی برای ایجاد دوستی عمیق سعی دارین دوستی رو به یک فاز عمیق برسونید که حرف از صحبت های میکنید که بعدا زمینه اذیت شمارو فراهم میکنه
    منظورم سوء محبت از جانب خانواده نیست چون بعضی وقتا محبت این عزیزان کافی نیست درحقیقت چون ما از هر لحاظ رشد وبلوغ داریم خوب طبیعتا دنبال محبت های خاص هستیم

    آیا شما خواهر وبرادر دارید ؟ اگر بله چه جنسیتی دارند وچند سال تفاوت سنی شماست
    باه دارم ما ۷ تا بچه اییم ک من بچه ی هفتمم ۵تا حواهر یدکنه داداش دارم
    من اون حرفو مثال زدم ک بر علیهم استفاده میکنن
    منزورم کلی بود ینی به این حدم رسیده‌
    کلا بعد اینکه حرفامو به کسیمیگم حس میکنم خیلی بی ارزشم ک به هرکی از راه رسید هر چیو ک به ذهنم میاد میگم من تا یه سال پیش اصلا اینجور نبودم و بشدت مغرور بودم در این مورد و به هیچکس به جز دوست صمیمیم به جز سلام چیزی نمیگفتم

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38711
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    79
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    سلام
    یعنی قبلا اینطور نبودین و یکساله که اینطور شدین
    درسته؟
    چه اتفاقی یکسال پیش افتاد که شما رو درین وضعیت قرار داد و به راحتی مسایل خودتونو با دیگران مطرح میکنین؟

    ایا شوک عاطفی داشتین؟

    ایا حرفی از کسی شنیدین که مثلا ادم باید حرفهای دلشو با همگان مطرح کنه که بهترین راه رو بتونه شناسایی کنه؟!!
    یعنی این شیوه اخیر شما حاصل خط گرفتن از کسی بوده؟
    بله تقریبا یکساله اینطوری شدم
    اون زمانا ک پشت کنکور بودم حس کردم بخاطر اون اینجوری شدم
    ولی من یه دوست صمیمی داشتم و خیلی صمیمی بودیم زندگیم باهاش معنای خاصی داشت اون رف دانشگاه من نرفتم و بعد این اتفاق کلا منو فراموش کرد و نفهمیدم اسن باعثش شد یا فشار پشت کنکور موندن
    من پشت کنکور موندنی بشدتتت از طرف بابا و مامان اذیت شدم خیلی اذیتم کردن
    ن همچین حرفی نشنیدم فقط دست خودم نیس فقط میخوام بگم اون زمانا اوایل شروع این اتفاق حس میکردم در حد مرگ درد دارم و فقط با گفتنه ک میتونم خودمو خالی کنم
    دوستی داشتم ک حرفاشو به هیچکس نمیگف و این باعث شد خودکشی کنه ولی خداروشکر نمرد منم بعد این اتفاق ترسیدم و نخواستم زیاد حرفامو نگه دارم(این الان یادم افتاد)
    مثلا حرفامو به هرکسی میگم از هرکسی مشورت میگیرم و باعث میشه حس کنم من اصلا زندگی نمیکننم و اینو اون دارن بجای من تصمیم میگیرن و خیلی وقتا این مشورت گرفتنا برام بد تموم میشه و اینکه دوستای من بشدت به حرفای من گوش میکنن بخصوص یه دوستی دارم ک همیشه گوش شنوای همه ی حرفای منه

  7. بالا | پست 6


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط هیزل گریس نمایش پست ها
    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام
    به نظر من شما احساس کمبود محبت میکنین که سریع دردوستی حرف های رو مطرح میکنید که میتونن علیه شما استفاده کنند

    یعنی برای ایجاد دوستی عمیق سعی دارین دوستی رو به یک فاز عمیق برسونید که حرف از صحبت های میکنید که بعدا زمینه اذیت شمارو فراهم میکنه
    منظورم سوء محبت از جانب خانواده نیست چون بعضی وقتا محبت این عزیزان کافی نیست درحقیقت چون ما از هر لحاظ رشد وبلوغ داریم خوب طبیعتا دنبال محبت های خاص هستیم

    آیا شما خواهر وبرادر دارید ؟ اگر بله چه جنسیتی دارند وچند سال تفاوت سنی شماست
    باه دارم ما ۷ تا بچه اییم ک من بچه ی هفتمم ۵تا حواهر یدکنه داداش دارم
    من اون حرفو مثال زدم ک بر علیهم استفاده میکنن
    منزورم کلی بود ینی به این حدم رسیده‌
    کلا بعد اینکه حرفامو به کسیمیگم حس میکنم خیلی بی ارزشم ک به هرکی از راه رسید هر چیو ک به ذهنم میاد میگم من تا یه سال پیش اصلا اینجور نبودم و بشدت مغرور بودم در این مورد و به هیچکس به جز دوست صمیمیم به جز سلام چیزی نمیگفتم
    سلام
    چیزای که الان بهت میگم از احتمال و امکان ها ناشی میشه پس فکر نکن نظر قطعی من اینه

    ممکنه به خاطر زیادی جمعیت خانواده محبتی که دریافت میکنید پاسخ گوی احساسات شما نباشه
    یا اینکه تغیر وضعیت دادین تو زمینه اعتقادی
    یا بالاخره یک عامل بیرونی باعث تغیر شده
    ببین این که شما نا گهانی تغیر حالت در رفتار خود دادین یعنی یه منبع وعامل باعث این تغیر وضعیت شده اینو خودتون بهتر میتونین بفهمین چه چیزی باعث شده شما تا این حد تغیر کنید

    با کسی به تازگی دوست شدین یا چرا احساس میکنین باید هرچی به ذهنتون میرسه به دیگرا ن بگین دنبال چه واکنشی از اونها هستین دوستی دلسوزی مهربونی یا اینکه اوناهم اتفاقات خودشونو با شما به اشتراک بگزارن

    من کلن رسم ندارم زیاد صغرا کبرا بچینم یا زیاد سوال بپرسم تو امر مشاوره اما شما اطلاعاتی که دراختیار ما میگزارین اندک هستند

    آیا تصادف کردین که به این واسطه ترسیده باشین
    یا هراس از آینده دارین یا ..............................
    ویرایش توسط Saltanat : 11-06-2019 در ساعت 01:10 AM

  8. کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38711
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    79
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط saltanat نمایش پست ها
    سلام
    چیزای که الان بهت میگم از احتمال و امکان ها ناشی میشه پس فکر نکن نظر قطعی من اینه

    ممکنه به خاطر زیادی جمعیت خانواده محبتی که دریافت میکنید پاسخ گوی احساسات شما نباشه
    یا اینکه تغیر وضعیت دادین تو زمینه اعتقادی
    یا بالاخره یک عامل بیرونی باعث تغیر شده
    ببین این که شما نا گهانی تغیر حالت در رفتار خود دادین یعنی یه منبع وعامل باعث این تغیر وضعیت شده اینو خودتون بهتر میتونین بفهمین چه چیزی باعث شده شما تا این حد تغیر کنید

    با کسی به تازگی دوست شدین یا چرا احساس میکنین باید هرچی به ذهنتون میرسه به دیگرا ن بگین دنبال چه واکنشی از اونها هستین دوستی دلسوزی مهربونی یا اینکه اوناهم اتفاقات خودشونو با شما به اشتراک بگزارن

    من کلن رسم ندارم زیاد صغرا کبرا بچینم یا زیاد سوال بپرسم تو امر مشاوره اما شما اطلاعاتی که دراختیار ما میگزارین اندک هستند
    والا نمیدونم خانوادم کم محبت کردن یا چی ولی میدونم خیییلی مصیبت کشیدم تا بیام بالا
    تغییر وضعیت تو حالت اعتقادی بعد اون اتفاق اتفاق افتاد ینی تقریبا ۱۰ماهه نماز نمیخونم و خدارو مثل قبل حس نمیکنم
    نمیدونم خودمم زیاد نمیدونم ولی میدونم ک دوست صمیمی من باعث شد من از بدترین وضع زندگیم خلاص شم و بودنش باعث شد همه چیو باهم حل کردیم ولی رف و من موندم و خیلی شکستم من هر حرفمو بهش میگفتم هر حرفیو شایدم فک میکنم یه جورایی این اخلاق از بچگی باهامه میدونین منظورم اینه از بچگی همیشه دوستام خواستن من تعریف کنم اونا بشنون ولی الان مثل بچگی حرفای ساده نیس ک من هر حرف خاصی رو هم میگم

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38711
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    79
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط saltanat نمایش پست ها
    سلام
    چیزای که الان بهت میگم از احتمال و امکان ها ناشی میشه پس فکر نکن نظر قطعی من اینه

    ممکنه به خاطر زیادی جمعیت خانواده محبتی که دریافت میکنید پاسخ گوی احساسات شما نباشه
    یا اینکه تغیر وضعیت دادین تو زمینه اعتقادی
    یا بالاخره یک عامل بیرونی باعث تغیر شده
    ببین این که شما نا گهانی تغیر حالت در رفتار خود دادین یعنی یه منبع وعامل باعث این تغیر وضعیت شده اینو خودتون بهتر میتونین بفهمین چه چیزی باعث شده شما تا این حد تغیر کنید

    با کسی به تازگی دوست شدین یا چرا احساس میکنین باید هرچی به ذهنتون میرسه به دیگرا ن بگین دنبال چه واکنشی از اونها هستین دوستی دلسوزی مهربونی یا اینکه اوناهم اتفاقات خودشونو با شما به اشتراک بگزارن

    من کلن رسم ندارم زیاد صغرا کبرا بچینم یا زیاد سوال بپرسم تو امر مشاوره اما شما اطلاعاتی که دراختیار ما میگزارین اندک هستند

    آیا تصادف کردین که به این واسطه ترسیده باشین
    یا هراس از آینده دارین یا ..............................
    ن تصادف نکردم ترسیم برا آینده نمیدونم .... فک نکنم

  11. بالا | پست 9


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط هیزل گریس نمایش پست ها
    والا نمیدونم خانوادم کم محبت کردن یا چی ولی میدونم خیییلی مصیبت کشیدم تا بیام بالا
    تغییر وضعیت تو حالت اعتقادی بعد اون اتفاق اتفاق افتاد ینی تقریبا ۱۰ماهه نماز نمیخونم و خدارو مثل قبل حس نمیکنم
    نمیدونم خودمم زیاد نمیدونم ولی میدونم ک دوست صمیمی من باعث شد من از بدترین وضع زندگیم خلاص شم و بودنش باعث شد همه چیو باهم حل کردیم ولی رف و من موندم و خیلی شکستم من هر حرفمو بهش میگفتم هر حرفیو شایدم فک میکنم یه جورایی این اخلاق از بچگی باهامه میدونین منظورم اینه از بچگی همیشه دوستام خواستن من تعریف کنم اونا بشنون ولی الان مثل بچگی حرفای ساده نیس ک من هر حرف خاصی رو هم میگم
    اینکه شما به یک دوست وابسته شدین از جمله احساسات دوران جوانیست که پس از بزرگ تر شدن وپا به سن بالاتر گذاشتن البته تغیر خواهند کرد
    به این اتفاق که برای شما افتاده وابستگی میگند وابستگی شبیه یک نوع اعتیاده از اول رابطه بادوستتون اگه مراقب بودین این حجم وابستگی برای شما به وجود نمیومد والان ناراحتی نداشتین

    اما اینکه شما باید چیکار کنید سعی کنید با دوستانی که کم تر به شرایط فعلی دامن میزنند وکم تر باعث میشوند شما با آنها تا این حد درمورد زندگیتون صحبت کنید رفت وآمد کنید از شرایطی که شمارو احساساتی میکنه کارهای که باعث برانگیخته شدن احساسات شما میشه مثل آهنگ گوش کردن پرهیز کنید سعی کنید وقت بیشتری صرف خلاقیت وکارهای هنری کنید ورزش را دربرنامه روزانه قرار بدین
    اگه بهتر نشد شما باید به پزشک مراجعه کنی چون این وضعیت یعنی یک نوع اعتیاد همون طور که به متاد اگه مواد نرسه دچار خماری میشه شماهم کسی که بهش اعتیاد ذهنی وروحی پیدا کردین از دست دادین ومسلما تا یه مدت ناراحتی همراه شماست
    وافکار فعلی شما از همون ناراحتی ناشی میشه اما ممکنه خودتون متوجه نشه

    ببین خواهر شما باید به نماز وعبادت های خودت برگردی هیچ چیز مهم تر از عبادت نیست برای شما ذکر گفتن با تسبیح میتونه مثل یک نوع مدیتیشن عمل کنه وذهنتو آروم کنه در ضمن هیچ کس مثل خدا برای آدم نمیتونه کاری کنه هیچ وقت فکر نکن دوستت کاری برات کرده اون فقط شمارو وابسته کرد وبعد هم رفت سعی کن خودتو به خدا ملحق کنی دوباره تا راه را از بی راه بشناسی

    اما اینو بدون یکی از اهداف مهم شیطان دور کردن انسان از خداست
    ویرایش توسط Saltanat : 11-06-2019 در ساعت 01:39 AM

  12. کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38711
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    79
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط saltanat نمایش پست ها
    اینکه شما به یک دوست وابسته شدین از جمله احساسات دوران جوانیست که پس از بزرگ تر شدن وپا به سن بالاتر گذاشتن البته تغیر خواهند کرد
    به این اتفاق که برای شما افتاده وابستگی میگند وابستگی شبیه یک نوع اعتیاده از اول رابطه بادوستتون اگه مراقب بودین این حجم وابستگی برای شما به وجود نمیومد والان ناراحتی نداشتین

    اما اینکه شما باید چیکار کنید سعی کنید با دوستانی که کم تر به شرایط فعلی دامن میزنند وکم تر باعث میشوند شما با آنها تا این حد درمورد زندگیتون صحبت کنید رفت وآمد کنید از شرایطی که شمارو احساساتی میکنه کارهای که باعث برانگیخته شدن احساسات شما میشه مثل آهنگ گوش کردن پرهیز کنید سعی کنید وقت بیشتری صرف خلاقیت وکارهای هنری کنید ورزش را دربرنامه روزانه قرار بدین
    اگه بهتر نشد شما باید به پزشک مراجعه کنی چون این وضعیت یعنی یک نوع اعتیاد همون طور که به متاد اگه مواد نرسه دچار خماری میشه شماهم کسی که بهش اعتیاد ذهنی وروحی پیدا کردین از دست دادین ومسلما تا یه مدت ناراحتی همراه شماست
    وافکار فعلی شما از همون ناراحتی ناشی میشه اما ممکنه خودتون متوجه نشه

    ببین خواهر شما باید به نماز وعبادت های خودت برگردی هیچ چیز مهم تر از عبادت نیست برای شما ذکر گفتن با تسبیح میتونه مثل یک نوع مدیتیشن عمل کنه وذهنتو آروم کنه در ضمن هیچ کس مثل خدا برای آدم نمیتونه کاری کنه هیچ وقت فکر نکن دوستت کاری برات کرده اون فقط شمارو وابسته کرد وبعد هم رفت سعی کن خودتو به خدا ملحق کنی دوباره تا راه را از بی راه بشناسی

    اما اینو بدون یکی از اهداف مهم شیطان دور کردن انسان از خداست
    نمیدونم آخه دیگه دوستم برام مهم نیس
    راجب پزشکم ک گفتین روانشناس یا روانپزشک هر وقت رفتم پشیمون شدم ینی به درد نخور
    و اینکه خدارو نمیشناسم زیاد حسش نمیکنم ...

  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38711
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    79
    تشکر شده 5 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    میخوام یه دفتر قفل دار بخرم چون خانواده ما پرجمعیته احتمالش زیاده بخونن و من نمیتونم بنویسم میخوام با نوشتن خودمو خالی کنم تا به کسی نگم حرفامو

  15. بالا | پست 12


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط هیزل گریس نمایش پست ها
    میخوام یه دفتر قفل دار بخرم چون خانواده ما پرجمعیته احتمالش زیاده بخونن و من نمیتونم بنویسم میخوام با نوشتن خودمو خالی کنم تا به کسی نگم حرفامو
    احسن شما خیلی باهوشی حرفاتو بنویس اما تو دنبال مخاطبی واگه فقط بنویسی خالی نمیشی چون نیاز به شنیده شدن داری
    سعی کن برای خدا نامه بنویسی وهو سمیع والعلیم واوست شنوای دانا


    قسم میخورم خدا کمکت میکنه چون به من خیلی کمک کرد درکمال ناباوری منو از جهنمی که نامادریم برام تدارک دیده بود نجات داد وخودشو تو دام خودش انداخت میتونی تاپیک و پست های منو باعنوان از افکار نامادریم میترسم بخونی وبفهمی که چه بلایی سرم آورد این زن
    ویرایش توسط Saltanat : 11-06-2019 در ساعت 01:59 AM

  16. 2 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 13


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط هیزل گریس نمایش پست ها
    نمیدونم آخه دیگه دوستم برام مهم نیس
    راجب پزشکم ک گفتین روانشناس یا روانپزشک هر وقت رفتم پشیمون شدم ینی به درد نخور
    و اینکه خدارو نمیشناسم زیاد حسش نمیکنم ...
    خدارو با قرآن ومعانیش بشناس هیچ کس نمیتونه خدارو به ما بشناسونه مگر اینکه قرآن کلام خودش این کارو بکنه

  18. کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : راز نگه دار زندگی خودم نیستم

    نقل قول نوشته اصلی توسط هیزل گریس نمایش پست ها
    سلام
    یعنی قبلا اینطور نبودین و یکساله که اینطور شدین
    درسته؟
    چه اتفاقی یکسال پیش افتاد که شما رو درین وضعیت قرار داد و به راحتی مسایل خودتونو با دیگران مطرح میکنین؟

    ایا شوک عاطفی داشتین؟

    ایا حرفی از کسی شنیدین که مثلا ادم باید حرفهای دلشو با همگان مطرح کنه که بهترین راه رو بتونه شناسایی کنه؟!!
    یعنی این شیوه اخیر شما حاصل خط گرفتن از کسی بوده؟
    بله تقریبا یکساله اینطوری شدم
    اون زمانا ک پشت کنکور بودم حس کردم بخاطر اون اینجوری شدم
    ولی من یه دوست صمیمی داشتم و خیلی صمیمی بودیم زندگیم باهاش معنای خاصی داشت اون رف دانشگاه من نرفتم و بعد این اتفاق کلا منو فراموش کرد و نفهمیدم اسن باعثش شد یا فشار پشت کنکور موندن
    من پشت کنکور موندنی بشدتتت از طرف بابا و مامان اذیت شدم خیلی اذیتم کردن
    ن همچین حرفی نشنیدم فقط دست خودم نیس فقط میخوام بگم اون زمانا اوایل شروع این اتفاق حس میکردم در حد مرگ درد دارم و فقط با گفتنه ک میتونم خودمو خالی کنم
    دوستی داشتم ک حرفاشو به هیچکس نمیگف و این باعث شد خودکشی کنه ولی خداروشکر نمرد منم بعد این اتفاق ترسیدم و نخواستم زیاد حرفامو نگه دارم(این الان یادم افتاد)
    مثلا حرفامو به هرکسی میگم از هرکسی مشورت میگیرم و باعث میشه حس کنم من اصلا زندگی نمیکننم و اینو اون دارن بجای من تصمیم میگیرن و خیلی وقتا این مشورت گرفتنا برام بد تموم میشه و اینکه دوستای من بشدت به حرفای من گوش میکنن بخصوص یه دوستی دارم ک همیشه گوش شنوای همه ی حرفای منه
    یعنی بخاطر فشار پشت کنکور موندن؟
    فشار و اضطراب کنکور رو اکثر جوونها تجربه میکنن یکی کمتر یکی بیشتر
    البته در مواقعی و در بعضیها میتونه تاثیرات بدی به جا بزاره

    دانشگاه رفتن دوستتون و جا ماندن شما از ایشون و بی اعتناییش هم میتونه اثرگذار بوده باشه

    اما اصل مطلب بنظر میاد همین مورد اخری باشه که اشاره کردین
    دوست شما هیچوقت منویات درون خودشو بیان نمیکرده و بعدا دست به خودکشی زده
    همین مساله در ذهن شما نقش بسته که ادم باید خودشو تخلیه کنه و حرفهای دلشو ابراز کنه مبادا که نهایتا از فشار حرفهای نگفته کارش به خودکشی برسه

    اما واقعیت اینه که شما دقیقا نمیدونین علت اقدام به خودکشی ایشون چی بوده
    خیلی مسایل هست که ادمها بین مردم مطرح نمیکنن(بخصوص کسی مث ایشون در اون حد درونگرا) و شاید علت اصلی این اقدامش رو صرفا در محدوده خانواده خودش مطرح کرده و اونها هم مایل به توضیح درین باره نیستن
    شاید حتی به خانوادشم نگفته باشه

    شاید دلایل عشقی و عاطفی و حتی مسایل خاصی که اصلا به ذهن ما نمیرسن درین اقدام ایشون دخیل بوده

    هیچ کجا و تاکید میکنم هیچ کجای منابع روانشناسی معتبر گفته نشده ریز مسایل شخصیتونو واسه خانواده و دوستان و اشنایان و غیره مطرح کنین که مبادا تحت فشار ناشی از حرف نزدنتون تمایل به خودکشی پیدا کنین
    چنین چیزی صحت نداره

    اما درک میکنم اون اتفاق در ذهن شما حک شده و حتی احتمالا در ضمیر ناخوداگاه شما تاثیر گذاشته

    از اونجا که خوشبختانه دوست شما زنده مونده پس پیشنهاد میدم رویداد خودکشی نافرجام ایشون رو کلا به فراموشی بسپارین
    اصلا بهش فکر نکنین و مدنظر داشته باشین کسی که اقدام به خودکشی میکنه عموما دلایل واقعی اینکار رو برا سایرین بیان نمیکنه مگر در خودکشیهای قاطع و صددرصد برگشت ناپذیر که معمولا با بجا گذاشتن یادداشت علت واقعیشو ثبت میکنن و دیگه براشون مهم هم نیست که بازماندگان چه فکری بکنن!

    میگین دوستاتون گوش شنوای خوبی برا درددلهای شما دارن
    چیزی که تقریبا همه ازش استقبال میکنن شنیدن اسرار خصوصی دیگرانه اما به وقتش از همین اسراری که اون شخص به سادگی در جمع عنوان کرده شاید کمال سوءاستفاده رو ببرن
    یا در مقام نصیحت گر از بالا به شما نگاه کنن

    در نهایت اگر حس میکنین خیلی مایل به بیان حرفهای دلتون هستین پیش یه مشاور برین و براش تعریف کنین
    مشاور با مرتبطین شما نسبتی نداره در عین حال رازداره و درعین حال با شیوه صحیحتری راهنماییتون میکنه و اهل نصیحت و طعنه هم نیست
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  20. کاربران زیر از delvapas2000 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بلد نیستم با دیگران حرف بزنم
    توسط Mehdi55 در انجمن مشکلات ارتباطی
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 11-12-2017, 09:38 AM
  2. دیگر برای همسرم جذاب نیستم
    توسط sdr در انجمن سرد شدن رابطه
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 09-18-2015, 10:49 PM
  3. آدم مذهبی نیستم اما...
    توسط پریماه. در انجمن فرهنگ
    پاسخ: 39
    آخرين نوشته: 08-01-2015, 11:43 AM
  4. من چیستم؟
    توسط ملکه اسمان در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 05-15-2015, 12:35 PM
  5. ایستگاه خنده
    توسط Taghi Titan در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 43
    آخرين نوشته: 11-08-2014, 08:10 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد