سلام ، بعد از اینکه واقعا از این زندگی خسته شدم تصمیم گرفتم بعد از 6 سال معتادی به اینترنت بالاخره 1 بار ازش درست استفاده کنم ، امروز اینجا ثبت نام کردم تا با یاری شما دوستان خوبم بتونم به زندگی واقعی برگردم .
مشکلات من از اونجا شروع شد که با 1 نفر آشنا شدم ، من علاقه شدیدی به بازی های کامپیوتری دارم و از 8 سالگی حداقل روزی 6 ساعت بازی میکنم ، یه روز داشتم توی گیم نت ( جایی که همه واسه بازی میرن ) بازی میکردم ، که دیدمش ، بعد از 2-3 بار دیدنش حس کردم ازش خوشم میاد ، ولی به سنم نمیخورد ازش چشم پوشی کردم ، اسمش امیر بود 14 سالش بود ( *** من همجنسگرا نیستم ***) ، بعد از 1 مدت تو محیط اینترنت پیداش کردم ، نزدیک 2 ماه حداقل روزی 10 ساعت باهم تو محیط اینترنت بودیم ( اونموقع تابستون بود ) ، خلاصه بعد از 1 مدت حس کردم که خیلی بهش وابسته شدم اونم همین حس رو داشت ، یه مدتی گذشت تا 1 اختلافی بینمون پیش اومد ، اونم باهام قهر کرد ، یه 6 ماهی باهم قهر بودیم ، تو این 6 ماه دوستام میگفتن فلانی بابا چت شده چرا اینفد عصبی هستی ، چرا اینقد تو خودتی ، منم واسه 2-3 تاشون تعریف کردم جریانو ، اونام به من چیزی نگفتن ولی بعدا شنیدم که رفته بودن پیش امیر التماس و این حرف ها که بیاد دوباره با من باشه ، خلاصه 1 روز دیدم دوباره تو محیط اینترنت تقاضای دوستی واسم فرستاد ، منم باور نمیکردم ، بعد از اینکه قبول کردم باهام صحبت کرد و اینا ، بهش گفتم تو این مدتی که نبوده افسرده و عصبی شدم و باید کمکم کنه که دوباره به زندگی برگردم اونم گفت باشه ، ( قبل از این همه ماجرا من خیلی آدم سر حال و شوخی بودم ، همه هم کلاسیام از من خوششون میومد به خاطره خوش رویی و انرژی مثبتی که همیشه داشتم آرزوهای خیلی بزرگی داشتم ، بعضی مواقع دوستم بهم میگن یادته میگفتی فلان میگم بیخیال بابا حوصله داری... ) ، بعد از 1 مدت گفت میخوایم بریم 1 شهر دیگه زندگی کنیم ، نمیشد جلو این تصمیم خانوادشم گرفت ، قرار شد بره ولی حداقل ماهی 1 بار بیاد شهر خودمون ببینمش و شمارمم دادم بهش که بهم زنگ بزنه ، نزدیک 2 ماه ازش خبری نداشتم تا اینکه 1 روز زنگ زد ، گفت خیلی دلم واست تنگ شده کاشکی اونجا بودک و این حرفا قرار شد 1 ماه بعد بیاد شهرمون ، از اونموقع خبری ازش نداشتم تا 1 ماه پیش ، اومد محیط اینترنت ، اخلاقش کلا تغییر کرده بود ، دیگه تحویل نمیگرفت ، آخرش فهمیدم با پسر خالش رفیق فابریک شده و ما رو از یاد برده ، آخرین باریم که باش حرف زدم همش میگفت حوصله ندارمو این حرفا ، 20 روزی میشه که نیستش ، از اون 6 ماه اولی که ولم کرد ، کلا داغون شدم ، حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم ، سال 3 دبیرستان معدلم 19/90 شد ، الان درسارو به زور پاس میکنم ، عاشق گیتار بودم میرفتم کلاس اونکه ولم کرد کلا دیگه حوصله گیتارم نداشتم ، عاشق بازی بودم الان از سر بیکاری میییام پای کامپیوتر ، از همه دوستام بدم میاد با هیچکی دوست نیستم ، تو خونه فقط واسه ناهار و شام از اتاقم میرم بیرون ، وقتی میرم میبینم مامانم با بابام دارن در مورد مشکلات و قسط وام و اینا حرف میزنن اعصابم بیشتر به هم میریزه ، بیرون هم فقط میرم دانشگاه و میام خونه ، نه دوستی نه چیزی ، از صبح تا شب پایه کامپیوترم آهنگ گوش میدم ، هر جا میرم یادش میفتم دلم میگیره ، وضع سلامتیم افتضاحه چند وقته همش سرم درد میکنه ، نه حال درسو دارم نه زندگی ، فقط دوست دارم بمیرم از این دنیا خلاص شم ، حوصله خودکشی ندارم به این باور دارم که ارزش بیشتر از اونه که مثل بازنده ها بمیرم مگه نه تا الان خودکشی کرده بودم . کیبوردم حروف فارسی رو نداره ، دهنم سرویس شد همینو تایپ کردم سوالی چیزی داشتین اینجا بگین , در مورد سنم 17 سالمه ترم 1 دانشگاه دولتی ام , کسی بتونه کمک کنه ممنون میشم ، این سایت آخزین امید منه واسه بازگشت به زنگی...