سلام
بالاخره با همسرم به مشاوره رفتیم.
کاش نرفته بودیم
نمیدونم این مشاوره توی یک ساعت چی از مشکلات ما فهمید که همه حقو به همسرم داد و نیاز ندونست ما باز هم بریم به جلسات مشاوره . البته به من گفت که باید برای کنترل اعصابت و اینکه افسردگی نگیری بری مشاوره فردی
راستشو بگم دیگه به مشاوره ای که رفتم هم اعتماد ندارم .
اینکه شوهرت به خودش مربوطه که با کی رفت و امد کنه تو باهاش نرو. یا داره واسه پیشرفت کاری توی شهر دیگه انجام میده مشکلت چیه . اگه میگی سودی نداره بذار شکست بخوره واسش تجربه بشه . اینا هیچکدوم حرف منطقی نبود. آیا بود از نظر شما ؟؟؟؟؟
یا اینکه شما مجبور نیستید با هم به مهمونی برید و ........
پس من اگه اینجوریه مجرد می موندم که بهتر بود
همسر من 33 سال سن داره چرا باید دکتر اونو با بچه ای مقایسه کنه که هی بهش میگی دست به بخاری نزن و میزنه و میسوزه و دیگه نمیکنه .
مگه همسر من چقدر دیگه میتونه کار کنه و رو پا باشه که بخواد بازم تاوان یه ریسک کاری که همه میگن اشتباه هست. بده.
مشاوره رفتن درد هامو زیاد کرد خیلی زیاد
از اون روز بیشتر خسته ام و هیچی بین ما حل نشد.. باز دعوا. مشاجره . بی احترامی
مشاور منو متهم کرد به اینکه منطقی هستی و برنامه ریزی داری و زیادی مهربون و دلسوزی . آه خدای من . به هر کسی که منو همسرمو میشناخت جریانو تعریف کردم و گفتم مشاور چی گفت . یک کلمه گفت مشاور دیوونه بوده ( ببخشید که اینو گفتم)
رفتم از شهر کتاب چند تا کتاب بهبود روابط و ... گرفتم ولی فایده ای نداشت .... نداشت
هیچی فایده نداره ....
من دیگه اون شیرین شاد و سرحال نیستم و شدم یه ادم بهانه گیر لجوج خشمگین