نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: بهترین هدیه (بچه دار شدن)

1779
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2019
    شماره عضویت
    40852
    نوشته ها
    467
    تشکـر
    0
    تشکر شده 8 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    5

    بهترین هدیه (بچه دار شدن)

    من و همسرم مطمئن نبودیم که واقعا می خواهیم مادر و پدر شویم. آیا پس از چهل سالگی، پذیرفتن نقش مادر و پدری گزینهی مناسبی است؟
    هرگز بچه دار نخواهیم شد. چرا بخواهیم خود را گرفتار کنیم؟ زندگی بسیار راحتی داریم و حقیقتا بچه داری آن را پیچیده می کند. اینها چیزهایی بود که به خودمان می گفتیم. در پس ذهنمان، تلنگری زده شد. همه ی دوستانمان بچه داشتند و به رغم بی خوابی های شبانه و دردسرهای بسیار می دیدیم که زندگیشان سرشار از لحظات شاد بود. من و شوهرم داشتیم، به چهل سالگی نزدیک می شدیم. آیا باید این گام را برداریم؟ آیا خیلی دیر نشده است؟ آیا مردم ما را به عنوان والدینی پیر می پندارند؟ به رغم شک ها و ترس های بسیار، اواخر سال ۹۱ تصمیم گرفتیم تا این گام را برداریم. حدود سه ماه هیچ اتفاقی نیفتاد. برای شخصی مثل من که دوست دارد، همه چیز را، حتی دقیق ترین جزئیات را برنامه ریزی کند، این مسئله به این معنا بود که مشکلی در کار وجود دارد. با وجود ترس هایی که از ناباروری داشتم، در اردیبهشت سال ۹۲ متوجه شدم که باردارم. شادی وجودم را فراگرفت. این خبر خوش را به شوهرم هم دادم. نمی دانستم که ظاهر کوچولوی ما چگونه خواهد بود؟ آیا او به من یا به همسرم شباهت دارد؟ متاسفانه، این بارداری ادامه نیافت. یک ماه بعد فرزندم را از دست دادم. گرچه به من گفته شد که این رخدادی بسیار معمول است و بارداری ام پیش از رسیدن به هشت هفتگی خاتمه یافت، غم سنگینی به دلم نشست. احساس شادی بارداری ام خیلی زود جایش را به دلشکستگی داد. خود را در کارهایم غرق کردم تا بتوانم ناراحتی را تحمل کنم. آن زمان حتی با نزدیک ترین دوستانم نمی توانستم درددل کنم که تا چه حد برای بچه دار شدن تلاش می کنیم و اینکه چطور همه ی امیدهایمان برباد رفت.
    دو ماه بعد به مسافرت رفتیم، می اندیشیدیم که آیا می توانیم دوباره در فکر بچه دار شدن باشیم که ناگهان متوجه شدم باردارم. به علت سقط جنین قبلی، بسیار محتاط بودم. برای تصویربرداری هفته ی هشتم بارداری که رفتم، بسیار هراسان بودم. اما وقتی برای اولین بار صدای تپش قلب او را شنیدم (آرزوی یک پسر را داشتم)، اشک از چشم هایم جاری شد. خوشحال، اما بسیار محتاط بودم. به علت بارداری در سن بالا، باید در مورد خطرات سندرم داون بررسی بیشتری صورت می گرفت. خوشبختانه بخت نصیب ما شد و توانستیم نفس راحتی بکشیم. ولی من هم چنان نگران بودم. فقط پس از تصویر برداری هفته ی بیستم بارداری، وقتی پسر سالم خود را در حال مکیدن شست کوچولویش دیدیم، مطمئن شدیم که همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت.
    بارداری من هم چون یک نسیم ملایم بود. نه درد و رنجی و نه حالت تهوع و ویار ناگهانی. پوست و موهایم زیبا بود و بسیار احساس خوبی داشتم. در هجده هفتگی اولین حرکت فرزندم را احساس کردم. لگد پرانی ها و حرکاتش شروع شده بود. شب ها روی مبل دراز می کشیدم و با او بازی می کردم، سیخونک زدن های ملایم و انتظار برای واکنش او. و او در پاسخ به آرامی تلنگری می زد. خوشبختانه حرکاتش مثل پیانیست ها بود و نه بازیکنان فوتبال. از آنجا که می خواستم دقیقا بدانم چه زمانی و کجا به دنیا خواهد آمد، زایمان سزارین برنامه ریزی شده را برگزیدیم. اصلا عصبی نبودم. حتی ساعت ۷ صبح روز زایمان نیز کاملا آرامش داشتم. وقتی پرستار برای وصل کردن سرم به من نزدیک شد، چرخشی در شکم خود احساس کردم و این حس مرا متوجه ساخت که در کمتر از یک ساعت دیگر مادر خواهم شد. در ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه ی یک روز زیبای بهاری، پسرم به وزن سه و دو دهم کیلوگرم به دنیا آمد. وقتی برای اولین بار گریه کرد، مجبور شدم، اشکهایم را پنهان کنم. آن انسان بسیار کوچک با آن صدای بلندش، پسر من بود؛ پسر ما.
    وقتی پس از تولد، او روی سینه ام گذاشتند، هم زمان احساس شادی و هراس کردم. وقتی در بخش بهبودی بودم، نیم ساعتی او را به شیرخوارگاه بردند و آن زمان برایم بسیار سخت گذشت، با وجودی که می دانستم او در بغل پدرش و در دستان مطمئن اوست. به علت ترسی بی جهت، آن شب نمی خواستم به شوهرم اجازه ی رفتن به منزل را بدهم. عشق فراوانی که به فرزندم داشتم، و احساس مسئولیت نسبت به او بار سنگینی بر شانه هایم بود. هم چنین، او با مشکل زبان بسته متولد شد (که طی یک هفته تصحیح شد).
    نگران بودم که آیا می تواند به اندازه کافی بنوشد یا خیر؟ آیا شیوه ی شیردهی ام درست است؟ شب اول از ترس اینکه از خواب برخیزم و او را نبینم، به سختی خوابیدم. دائم او را کنترل می کردم تا ببینم که آیا نفس می کشد، آیا گرم یا سردش است؟ خلاصه از آن شب و شب های بعد، جان سالم به در بردیم. اینک حتی اگر با صداهای کوچکی در خواب یا گریه های مهیب ناشی از گرسنگی مرا از خواب بیدار کند، ناراحت نمی شوم. این روزها، زیاد می خندد و همین، قلب مرا سرشار از عشق می کند. پسرم تو بهترین هدیه ی زندگی من هستی. تو با حضورت به چنین شیوه ی فاتحانه ای، خوشبختی به زندگی ما بخشیدی.

    منبع: نی نی پلاس

  2. بالا | پست 2


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : بهترین هدیه (بچه دار شدن)

    سلام
    ممنون بابت این اطلاعات

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد