نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: مخالفت پسر

1267
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    شماره عضویت
    1951
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    7
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    مخالفت پسر

    با عرض سلام و خسته نباشید.


    من چند ماه میشود که با یک پسر برای آشنا شدن هم در ارتباط بودم. من 25 ساله و اون 26 ساله هستیم. ما همدیگر رو تو یک کنگره مهندسی دیدیم، هر 2تامون دانشجو و در یک سطح تحصیلاتی بودیم ودر تهران درس میخوندیم. این آشنایی 5ماه طول کشید و من در این بین خانوادم رو در جریان گذاشتم ولی اون همش بهانه میآورد و میگفت میخوام بیشتر بشناسمت و در مورد من 2دل بود. گذشت تا هر 2تامون که آخر دانشگاهمون بودتمام کردیم.من اهل یزد بودم و اون پسراهل زنجان. اواخر مهر بود که داشتم برای همیشه تهران را ترک کنم. روزای آخر همش حرف از جدا شدن میزد و می گفت من سربازی نرفتم و به دورغ بهم گفت که خانوادش مخالف هستن و بهتره از هم جدا شیم و رابطمون کمرنگ بشه اما با هم در تماس باشیم مثل یک دوست اجتماعی تا سربازی بره اما براش صبر نکنم و اگر مورد خوبی برام پیدا شد باهاش ازدواج کنم اگر ازدواج نکردم شاید بعد دو سال بیاد خواستگاریم.اما من مخالف بودم چون مخواستم بیاد خواستگاریم و خیالم از بابتش راحت باشه که همیشه دارمش و پیشمه، حقیقتا تو 5 ماه واقعا ازش خوشم اومده بود و حرفاشو کاراش دیوانم کرده بود تا یک ماه فقط گریه میکردم و اسرار که من اینطوری نمیخوام. هدف من این بود که رابطمون مثل سابق خوب بشه و من براش تا 2سال دگه صبر میکنم اما اون فکر کرد که من منظورم اینه که الان بیاد خواستگاری با سماجتای من، در صورتی که این طور نبود. بعد یک ماه گفت من راستش به خانوادم نگفتم که حدود 2 ماه پیش به خانوادش گفت میگه و منم حرفی نزدم. به خانوادش گفت و خواهرش بهم زنگ زد و گفت داداش برامون همه چیز رو تعریف کرده و مشکلات و مسائل رو گفت. گفت فرهنگا فرق دارن – ما ترک هستیم و شما فارس- درباره شغل داداشش در آینده – مسافت طولانی و اینکه یک سال خانواده ها در رفت و آمد باشن تا همو بشناسن بدون هیچ حرفی اما من گفتم آشنایت خانواده ها درست ولی6 ماه بعدش نامزدی یا نشونی بیارن و اینطوری نمیشه دهن مردمو بست. گفت ما رسم نداریم نامزدی بگیریم. رسم داریم عقد کنیم و بعد 5 یا 6 ماه " خیلی سریع" پسر و دختر برن زیر یک سقف که الان دادش من 1.5 الی دو سال باید بره امریه برای سربازی. روز بعد خواهرش زنگ زد و با بهانه های مختلف گفت پدر و مادرش مخالفن شدید!. بعدش دگه اون پسر هم بهم گفت ما دگه بدرد هم نمیخوریم و 2 خط موازی هستیم و رفت کنار. اما من چون واقعا دوستش دارم هنوز عقب نکشیدم ماه پیش گفتم بیاد ببینمش و هر کار کردم از حرفش برگرده نتونستم و گفت اگر آمدم بخاطر اسرار تو بود و دگه الان به خاطر مخالفت خانوادم نمیخوام دگه ادامه بدم و بدرد هم نمیخوریم و برو به خودت برس. الان یک ماه آموزشی دوره امریه سربازیش رو میگذرونه و دگه ازش خبر ندارم. اوایل بهم میگفت که اگر مادر و پدرم مخالفت کنن من کنار میکشم. در مورد اختلاف فرهنگی و چیزای دیگه میگفت. با هم به تفاهم رسیده بودیم ظاهرا. من نه با کار نه با سربازی و نه با سختی و کم پولی اول زندگیش و مسافت خیلی دور از خانوادم مشکلی نداشتم!! به نظرم پسر سست اراده ای بود و خودش زیاد مشتاق با من بودن نبود که نتونست خانوادش رو راضی کنه وگرنه محاله پسری چیزی رو بخواد بدست نیارش. به نظر شما من چکار کنم؟ من خیلی دوستش دارم تو این یک ماه که ازش خبر ندارم و تماس ندارم خیلی زجر کشیدم. از اینکه من میخوام کنارم باشه بدم میاد احساس میکنم مثل زیگیل شدم نمیدونم چکار کنم؟به نظرتون اگر دگه احوالشو نگیرم به طرفم میاد باز؟ به نظرتون من چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟
    ویرایش توسط a-h : 01-16-2014 در ساعت 04:02 AM

  2. کاربران زیر از a-h بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2013
    شماره عضویت
    1049
    نوشته ها
    47
    تشکـر
    0
    تشکر شده 15 بار در 14 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشاوره فوری

    با عرض سلام.بنظرم اصرار بیهوده کار درستی نیست.چون تو زندگی به مشکل میخورین.درضمن باید دور این اقارو خلوت کنی تا فکر کنه!! الان احساس تحمیل شدن شما بهش دست داده.اصلا سراغش نرید. اگر خبری ازش نشد هیچ hرزشی نداره ادامه دانش.ولی به نظزمن یکم دور بشین ازش خوبی های شما یادش میاد و تنهایی فکر میکنه، و احتمال میدم برگرده سمتتون، شما هم از سماجت و اصرار خود دست برداید.هر چی خدا بخواد .شما تلاشون رو کردین تا به اینجا
    ویرایش توسط amir-00 : 01-16-2014 در ساعت 10:03 AM

  4. کاربران زیر از amir-00 بابت این پست مفید تشکر کرده اند

    a-h

  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    شماره عضویت
    1953
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشاوره فوری

    سخته اما سعي كن فراموشش كني تا الان هم اصرارهايي كه كردي باعث شده كه بدگمان بشه و فك كنه خبريه خودتو كنترل كن. از ذهنت در مياد حداكثر 5 ماه طول ميكشه كه فراموشش كني كلاو به حال امروزت خندت بگير باور كن دوست من. ارزشهاي خودتو جدي بگيرو خودتو ارزون نفروش.

  6. کاربران زیر از shirinbayan بابت این پست مفید تشکر کرده اند

    a-h

  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2013
    شماره عضویت
    767
    نوشته ها
    171
    تشکـر
    187
    تشکر شده 120 بار در 71 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : مشاوره فوری

    اینکه شما اختلاف خانوادگی دارید و بعد مسافت هم دارید حرف کاملا منطقی بوده که زده.
    شاید این مسئله برای شما مهم نباشه ولی ظاهرا برای ایشون مهم بوده و شاید بشه نتیجه گرفته این اقا عاشق شما نبوده که بخواد از همه این مسائل بگذره و بگه فقط شما
    این به این معنی نیست که ایشون ادم سست اراده ای است. ایشون جوانب زندگی خودش و پدر و مادرش رو در نظر گرفته و قبلا هم قولی به شما نداده . از این جهت خوشحال باش که بازیت نداده که 2 سال صبر کن من سربازیم تموم بشه و بعد از 2 سال بگه نمیخوامت باز
    به نظرم شما چه اصرار کنی و چه نکنی ایشون تمایلی به برقراری ارتباط به قصد ازدواج با شما نداره.
    مطمئن باش این مسائلی که الان برات بی اهمیت هست بعدا نقش سازنده ای توی زندگیت داره و ممکن این اختلافات زندگیتو تخریب کنه.
    باید سعی کنی فراموشش کنی و مطمئن باش میتونی اگر بخوای.خیلی ببخشید که اینو میگم ولی شما داری سر قبری گریه میکنی که هیچ مرده ای توش نیست. پس وقت خودتو تلف نکن
    موفق باشی

  8. کاربران زیر از shirin1364 بابت این پست مفید تشکر کرده اند

    a-h

  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    شماره عضویت
    1954
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشاوره فوری

    سلام من با دختری سه سال قبل آشنا شدم و بعد از گذشت یک سال با هم با مشکلات فراوان ازدواج کردیم ، مشکل اصلی ازدواج عدم اعتماد و شناخت به خانوادش بود چون برادرم یک ازدواج ناموفق داشت بخاطر همین خانوادم حساس شده بودن
    لازم میدونم بگم خانواده ی من خیلی مذهبی هستن اما من زیاد مذهبی نیستم فقط اعتقاداتم رو حفظ کردم در صورتی که خانواده ی خانمم اصلا مذهبی نیستن . بعد از عقد خانمم با توجه به اینکه بهش گفتم نیاز نیست حجاب کنی به احترام خانواده ی من حجاب کرد.
    الان یک سال و نیم از ازدواجمون میگذره و ما در دوران نامزدی به سر میبریم ، خیلی وضعیت بدی دارم خانمم خیلی عصبی شده شبا تا صبح بیداره اگه پیش هم باشیم هی راجع به آینده و اینکه ما چقدر بیچاره ایم و هیچکس به ما توجه نمیکنه و مدام راجع به خانوادم حرف میزنه و ایراداشونو میگه و مدام حرف از جدایی و طلاق میزنه
    نمیدونم راه چاره چیه حتی وقتی ازش دور هستم (چون شهرمون با هم نیم ساعت فاصله داره ) با اس ام اس اون شب همش گلایه و میدونم اشک میریزه ، همش قهر میکنه و مدام باید من پا پیش بذارم برای آشتی ، چون به شدت لجباز و مغرور و یک دنده هست.
    هر چند حق داره ولی من دیگه طاغت این بازی ها رو ندارم تا جایی که حتی به طلاق فکر میکنم.
    خواهش میکنم کمکم کنید خیلی داغون و افسرده شدم خیلی وضعیت روحی خانمم خرابه تو رو به قرآن کمکم کنید.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد