مدت 5 سال ازدواج کرده ام با شوهرم در دانشگاه اشنا شده ام با عشق ازدواج کردیم هردو همشهری هستیم اما به خاطر کار شوهر م مجبور شدیم از فردای عروس به شهرستانی که 3 ساعت فاصله با شهرمان داشت برویم در ضمن چون شوهرم کلینیک داشت کارش حدود 30کیلومتر از اون شهرستان فاصله داشت من 5سال در ان شهر کوچیک ماندم شوهرم صبح میرفت شب ساعت 10 بر میگشت خیلی سخت بود تا اینکه من باردار شدم و ما مجبور شدیم نزدیک محل کار شوهرم که در یک روستا است نقل مکان کنیم حالا پسرم دنیا امده کار شوهرم نزدیک خانه امان هست اما من نمی توانم زیاد از منزل بیرون بیام هفته ای یک بار با شوهرم به شهر میرویم 2 هفته یکبار هم تبه شهرمان کار شوهرم چون استخدام نیست عاقبتش معلوم نیست تا چند سال اینجا بمانیم خانواده شوهرم هم وضع مالی چندان خوبی ندارن درا مد شوهرم اینجا خوبه ولی من افسردگی گرفتم همش خونه ام احساس پوچی میکنم خیلی دنبال کار رفتم کار مناسبی پیدا نکردم شوهرمم مثل من تو شهرمون برای رشته اش کار نیست حالا نمی دونم چند سال دیکه باید اینجا بمونم اینجا یه روستا ی محروم بچه ام چی بریم شهرمون اونجا هم کار نبست برای شوهرم همسرم میگه تنها مشکل من تویی من میتونم 10 سالم اینجا بمونم از طرفی
شوهرم متعصب اند میگن مرد هر جا زنم اونجا شوهرمم مونده از دست من چکار کنه اگه برگردیم شهرمون شوهرم کارش از دست میده اونجا هم کاری براش نیست اینجا بمونیم من نمیتونم تحمل کنم