باسلام
پسري هستم 18 ساله
من ازبچگي فرد مذهبي بودم.منظورم اينه كه ازسال سوم دبستان نمازم ميخوندم.هرچند گاهي اوقات هم نميخوندم.درسخون بودم.ورزش ميكردم.
توكلاس شاگرد اول بودم.
تا اينكه به سن بلوغ رسيدم.هيج اطلاع رساني ازطرف خانواده بمن نشد.من گاهي وقتا خودارضايي ميكردم.حتي اسمش نميدونستم وهيچ اطلاعي هم ازش نداشتم درمورد گناه وعوارض جسمي وروحي اينكار.
البته خيلي كم بود.
درسال دوم دبيرستان دچاربيماري شدم.ازدرس عقب موندم.هرچه تلاش كردم كه درس ادامه بدم نشد كه نشد.
تحقير هاي خانواده.سركوفت ها وگاهي وقتا تنبيه بدني ويا ..... شروع شد.حتي بهم فحش ميدن.توخونه اگر حرف بزنم.ميگن بچه خفه شو
هيچ دوستي هم ندارم.همش تو خونه بمن گير ميدن.
تصميم دارم درسم شروع كنم اما خانوادم همكاري نميكنه.توقع زياد دارن ازمن
مثلا توقع دارن من:
درس بخونم وبهترين بشم
كارهاي بيرون ازخونه همشون من انجام بدم.
وغيره
حتي دلم طوري ميشكنن كه اشك توچشمام جمع ميشه وبايد گريه كنم
باعث شده مشكل خودارضايي من حاد بشه.
من حتي اجازه ندارم برم بيرون با دوستام تفريح سالم
حتي بهم تهمت هاي بدي هم زدن
واقعا نميدونم بايد چكار كنم
كمكم كنيد