با سلام من خانومی هستم 30 ساله و دارای فرزند و اهل نماز و روزه و حافظ 20 جز ار قرآن کریم
من درذمقطعی از زندگیم دچار افسردگی شدید شدم بطوری که قرص مصرف میکردم و چون دور از خانواده ام هستم بجز یکی از دوستام کسی را نداشتم که کمکم کند و در حین دوستم که نامزد کرده بودند و می خواستند طلاق بگیرند من را واسطه کردند تا با شوهر ایشان صحبت کنند من صحبت کردم و ایشان را از طلاق منصرف کردم ولی در این حین همسر دوستم عاشق من شد به طوری که کارش را ول کرد و با همسر من همکار شد و کم کم رفت و آمدها بیشتر شد و ایشان اصرار بر دوستی داشتند و من که یک دختر 5 ساله داشتم مجبور به تغییر شغل همسرم و تغییر منزلمان شدیم بطوری که آنها هیچ نشانی از ما نداشتند 1 سالی را راحت زندگی کردیم ولی بعد از 1 سال دوستم را دیدم و دوپاره پای آنها به زندگی ما باز شدو من همه چیز را به دوستم گفتم ولی او باز هم اصرار به ادامه دوستی مون می داد چون میگفت من تو را خیلی دوست دارم و تو بهترین دوست من هستی حتی از خانواده ام هم به من نزدیکتری و شوهرش همیشه نسبت به من ابراز علاقه میکرد و هر روز جلو در منزل ما ولو بود و با گریه کردن و التماس کردن من را خام میکرد 3 سال یه اینگونه گذشت تا اینکه من دچار افسردگی شدید شدم و تحت نظر پزشک بودم چون آدمی هستم خیلی خیلی ضعیف و برای اینکه شوهرم آدم بد دلی هست و از این قضیه که حالا شک کرده بود چیزی نفهمد پبشنهاد ایشان را قبول کردم تا حداقل هر روز جلو در منزلمان نیاید همسر من فردی هستند بی سواد که در یک خانواده ای بزرگ شده اند که 9 بچه هستند و 5 تای آنها به همراه مادرشون عقب مونده ذهنی هستند و در زندگی من خیلی کمبود ها گذاشته اند و لی پا سوز بچه ام شده ام و ایشان 1 پسر 4 ساله دارند که به شدت به من وابسته است با وجود او آمدن های آنها به منزل ما بیشتر و بیشتر شد من می خواهم این رابطه را تمام کنم ولی نمی دانم که چطور باید اینکار را بکنم ایشان مرا خیلی مورد محبت خود قرار میدهند و حتی قول داده اند که طلاق بگیریم و با هم زندگی کنیم ارتباط ما فقط تلفنی بود و الان که با او کان کرده ام و تصمیم دارم که هرگز جوابش را ندهم ولی هرزگاهی شل میشوم احساس پوچی میکنم حتی به خودکشی هم فکر میکنم لطفا اول خودتون رو جای من بذارید و بعدا پاسخ دهید متشکرم. من میدانم که هرچند که تحت فشار بودم ولی اشتباه کرده ام لطفا راهنماییم کنید که چگونه با این شرایط بتوانم بدون فکر کردن به ایشان زندگی کنممن حتی برای فراموش کردن ایشان به سمت حفظ قرآن رفتم ولی هر وقت ابراز علاقه میکنند منی که کمبود محبت دارم دست و دلم میلرزد انگار همه دنیا را به من داده اند ولی عذاب وجدان داره خفه ام میکنه تو رو خدا کمکم کنید