نوشته اصلی توسط
مهدی ط
سلام
من از بچگی بابام باهام خوب نبود همیشه تو خونمون داد وبیداد بود شوهر عمه ام رفته بود زن گرفته بود عمه ام جیغ میزد ومیومد خونه ما میگف شوهرم رفت زن گرف یا مادر جونم دس وپا شکسته میو مد خونه ما میگف شوهر عمه ام کتک زدش بابام اصلا با من خوب نبود سرم داد میزد و کتک میزد زندگیم تلخ بود
همیشه دوس داشتم با بام یه مرد خوش هیکل باشه
که بیاد دنبالم مدرسه بچا ب بینند هیش وقت هیش وقت نکرد دنبالم نیومد تازه تو خونه مثی وحشیا
کتک میزد میگن درس هات خوب نیس ریاضی حالیم نیست عربی افتضا ح با سختی با هزار تا تک وتجدید تابستون ها را گذروندم
مامانم بام خوب بود دوسم داش منم چون همیشه پیشش بودم افکارشا یاد گرفتم الان که 19 سالم هست
همه میگن عین دخترای دیگه مامانم بام خوب نیس میگه آبرو ما بردی جلو مردم بسگه اومدی دنبالم هر جا میگه تو پسری باید بری دنبال بابا
مامانم بعضی شبا جیغ میکشه میگه بچه هام بد بخت شدند بالا خانواده تو به بابام میگه تو مرد نبودی
عزا خواهر ومادرت داشتی بیا حالا اینم یه دختر پسر مونگل رو دسمون نه اون یکی را میسونند نه این یکی را زن میدن چون خوارم خیلی گونده هستش
دکتر میگوید مریض اعصاب داره اما درس میخواند
من و خواهرم اصلا مونگول نیسیم
من خودم خودم را تشویق میکنم برا خودم آهنگ میزارم تو رو یام یه بابا تصور میکنم که پول داره و داره میاد دنبالم با آهنگ فقط میتونم فکر کنم این جورزندگی دارم
من هرکی تعریف میکنه از باباش منم تو ذهنم همون
تصور میکنم
پسر عموهام درس میخانند دو تا شون هم سال من هسن یکیشون بزرگ تر یه سال بزرگ تر
من حالا مثل زنام از دبیرا خوشم میاد دوس دارم مث زنموم حامله شم بچه بیارم دس بزارم به کمرم
یه مرد مثل عاموم بیاد در ماشین برام باز کنه
یبار نشسم به زور عموم بوس کردم نمیدونم چرا خوشم میاد از بوس کردن یه مرد
باهوشم تونستم از دوستم کارای اینترنت یاد بگیرم کلی کار بلد شدم مثلا هرجا میرم تو سایت ها حرف میزنم مشکل دروغ میگم میگم خیلی پول دارم اما ناراحتم چیکارکنم
یا میگم شوهرم خیلی دوستم داره از بس بغلم کرد دیوانه شدم چیکار کنم یا میگم بابام پول داره برام فلان کارو کرده فلان کارو کرده اما ناراحتم ازش
یکبار همین جا یه زن نوشته بود شوهرم دوستم داره اما فلان وفلان وفلان منم ازش یاد گرفتم چون دوس داشتم بجاش بودم رفتم همونارو تو یه سایت دیگه گفتم همه بام حرف زدن خوش حال شدم یه مدت هی داستانا اینجارو خوندم رفتم اونجا گفتم یه پسر گفته بود نامادری دارم و بابام میزنه من از شغل باباش خوشم اوند همونارو با یکم تغیر یه جا دیگه گفتم مثلا تغیر توسن پدر اما اسمم رو هم یوسف گفتم
مثلا گفتم بابام 42 سالشه بنگاه میوه داره منو میزنه مادرم دکتر هستش
اما دلم میخواهد خوب شم هیچ کس باهام خوب نیست چون میگن دختری من خودم میدونم اما بلد نیستم مردانه رفتار کنم
دوست ندارم دیگه به زندگی کسی قبطه بخورم
به خدا راس گفتم این بار میخوام خوب شم
داستان زندگی خیلیا رو اینجا خوندم و تو رویا خودمو باآهنگ تصور کردم تو اون شرایط
کمکم کنید به عقده هام نخندین