سلام
من دختری 28 ساله هستم که حدود سه ساله ازدواج کردم.الان ده سال هم هست که با همسرم آشنا شدم.یعنی دورانه دوستی و نامزدی و ازدواج.همسرم مرد خوبیه.خیلی آروم و مهربونه و واقعا هیچ اذیت و مشکلی برا من ایجاد نمیکنه.اما روحیاتش خیلی با من فرق داره.من خیلی آدم هیجانی و شیطون و پر انرژی هستم اما هستم خیلی آروم و خونسرده و بیشتر مواقع تو دنیایه خودشه.همه عشقش موسیقیه.تو زندگی ما هیچ هیجانی وجود نداره.همه چی یکنواخت و خسته کنندس.همسره من هم که فقط عاشقه اینه که یا فیلم ببینه یا ساز بزنه.من هیچ خانواده و فامیلی هم ندارم اینجا.خانواده همسرم هم اصلا باهم ارتباطی ندارن.پدر و مادر همسرم هم آدمای سرد و بی محبتی هستن.اصلا اهل حرف زدن و ارتباط و محبت کردن نیست.واقعا رفت و آمد با اونها برام شکنجه شده.خیلی خسته شدم از زندگیم.احساس میکنم هیچ انگیزه و امیدی ندارم.تنهایی کلافم کرده.یه مدته هم بدجور دلم میخواست میتونستم دوباره عاسق بشم.همش دلم یه رابطه شاد و پرهیجان میخواد.از اون طرف این فکرها باعث شده دائما با همسرم بداخلاقی کنم و این هم منو عذاب میده.دوست ندارم اذیتش کنم.اما حرفهای دلمم نمیتونم بزنم.نمیدونم چه جوری این افکار رو از سرم بیرون کنم.من از صبح تا غروب رو که سره کار هستم.خونه هم میرم یا میخوابم یا با کامپیوتر خودمو سرگرم میکنم که به چیزی فکر نکنم.خسته شدم واقعا