سلام. من یک دانشجوی 21 ساله هستم. از دو سال پیش به شدت عاشق یه نفر شدم ولی اون آب پاکی رو ریخت روی دستم و گفت یکی دیگه رو دوست داره. من هم یه مدت خیلی طولانی افسرده شدم و بعد هم تلاش کردم فکرشو از سرم بیرون کنم. الان فکر می کنم دیگه عاشقش نیستم ولی هربار می بینمش باز دلم میخواد تا آخر عمر باهاش باشم. حتی با وجود اینکه می دونم تو زندگی اش هیچ جایی ندارم...
با وجود این حس، می دونم که دیگه اگرم یه روز بگه میخواد با من باشه، من دیگه قبول نمی کنم. بعد سعی کردم آدم های دیگه رو توی زندگیم نادیده نگیرم، شاید کس دیگه ای پیدا بشه که بتونم دوستش داشته باشم؛ ولی دیگه نمی تونم عاشق هیچ کس بشم، مطمئنم. ولی همه بهم میگن که من اجازه ی ابراز علاقه کردن به هیچ کس نمیدم. یعنی با همه ی اطرافیانم خیلی جدی برخورد می کنم و کمی مغرورم. راستش زیاد حوصله ی وقت گذاشتن برای موندن در یک جمع رو ندارم و به همین خاطر حس می کنم بیشتر پسرها از من می ترسن!!! از تیپ آدم هایی هم نیستم که حسابی توی جمع گرم بگیرن و بگو بخند داشته باشن، یعنی خوشم نمیاد این طوری باشم و با این شیوه بخوام پسرها رو جذب خودم کنم.
نمی دونم باید چه کار کنم که بهشون حالی کنم که بابا من که ترسناک نیستم! اگه می خوای علاقه تو نشون بدی خیلی راحت بیا و بهم بگو.
من واقعا از تنهایی خسته شدم و اون طوری که دوستام گاهی سربسته بهم میگن، آدم های زیادی هستن که از من خوششون میاد ولی تاحالا حتی یک نفرشون هم پاپیش نذاشته. نمی دونم با این اخلاقم چیکار کنم. خواهش می کنم راهنمایی ام کنید.