سلام من دختری 22 ساله هستم. پسرعموم ادعا میکرد که عاشق من هست 5 سال قبل از نامزدی مون وقتی من دبیرستان میرفتم خیلی کارا میکرد تا من بهش توجه کنم .... اما تو اون 5 سال من احساسی بهش نداشتم ونگاه ش هم نمیکردم.. تا اینکه اومد خواستگاری بعد یه مدت کوتاه که با اخلاقش و رفتاراش آشنا شدم بهش علاقه مند شدم بعد از یک سال نامزدی زد زیر تمام حرفاش و حتی دیگه ندیدمش.... با گریه از هم جدامون کردن روز جدایی گفت بیا دور از چشم دیگران با هم حرف بزنیم کسی از با هم بودنمون بویی نبره اما من قبول نکردم چون گفت ما هیچ وقت تا آخر عمر هم صبر کنیم به هم نمیرسیم.. خیلی به حرف مادرش بود چون بامخالفت مادرش مواجه شد تمومش کردیم/ قبل از بهم زدن نامزدی قرار عقد و برا دو هفته بعد گزاشته بودیم که ما تو این دو هفته با هم رابطه داشتیم خاطره با هم بودنمون خیلی آزارم میده / الان خواستگارای زیادی دارم که یکیشون خیلی دوسم داره با هم حرف میزنیم ازم سوال میکنه که آیا با پسر عموت رابطه داشتی من نمیدونم که باید همه چیزو بهش بگم یا نه خیلی افکارم آشفته هست ...خواستگارم بهم میگه من به نجابتو پاکیه تو ایمان دارم .... خیلی قبولم داره /من بهش دروغ گفتم من دست نامردمو گرفتم تو آغوشش رفتم // خیلی میترسم لطفا راهنماییم کنید