نمایش نتایج: از 1 به 12 از 12

موضوع: این همه مشکلات یه جا....

1351
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2284
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    15
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    این همه مشکلات یه جا....

    سلام خسته نباشین
    من تو زندگیم مشکلای زیادی داشتم.وقتی دبیرستان بودم بابام برشکست کرد همه فامیلا ازمون دوری میکردن که ازشون کمک نخوایم جدا از این که خودشون تنش هم وارد میکردن.مامانمم خیلی افسرده شده بود و خیانت کرد به بابام..منم عقده محبت پیدا کرده بودم آخه مامانم اصلا بهم توجهی نمیکرد..منم تو ابتدایی دوست پسر داشتم تا دوران راهنمایی البته فقط در حد دیدن رهگذری و تل....بعدا بابام فهمید ماجرای مامانم رو زندگیمون آشفته شد...همش تنش همش دعوا ...مشکلات اقتصادی....همیشه یک خلا داشتم ....بچه اول هستم و یک آبجی کوچکتر از خودم دارم...اون ک مشکلات رو متوجه نمیشد...از وقتی دبیرستانی شدم عاقل تر شدم دیگ زود عاشق نمیشدم...اما با موبایلم با پسرایی ک تو شهرای دیگ بودن فقط در حد اس ام اس و حرف زدن رابطه داشتم از شهرمون نه....انقد خلا داشتم و با اینا پرشون میکردم...حالا 21 سالم شده و وارد دانشگاه شدم...سال دوم دانشگاه خیلی احساس تنهایی میکردم شدید...از این که دائما با کسی مجازی در ارتباط باشم خسته شده بودم...اما به خودم قول دادم ک با پسری دوست نشم...چون دوم دبیرستان تا پیش دانشگاهی با یک پسر دوست بودم از یک شهر دیگه بود...فقط مجازی بود...اما خیلی وابسطش شده بودم...بعد اون دیگ با خودم عهد بستم وابسطه کسی نشم....این شکستا بد جوری داغونم کرده...پیش دانشگاهی با کتابای روانشناسی ک میخوندم خیلی کمکم کرد و روحیه عالی داشتم تا بتونم به هدفم برسم...دانشگاه رشته مورد علاقم و دانشگاه خوب قبول شدم....هنوزم خیلی احساسات داشتم...یک مدت دائم میرفتم چت روم تا با کسی دوس نشم فقط گذرا باهاشون چت کنم بعدش دیگ تموم...اما دیگ از همه اینا خسته شدم...ی آدم واقعی میخواستم...اما تو واقعیت با هیچ کس دوس نشدم...در واقع اصلا دوستی نداشتم ک تو شهرمنون باشه...همه با تلفن بودن...دیگ همشون رو 2 سال کنار گذاشتم...اما نیاز جنسی و تنهایی دیوونم کرد...خواستگار زیاد داشتم یا خانوادم قبول نمیکردن....یا هم که اونا میدیدن خونه از ما نیست بر نمیگشتن...شاید هم از قیافم خوششون نمیومد...از قیافم متنففرم...زشتم....ب خودم گفتم فقط درس بخون...اما از بس فشار جنسی و عاطفی رومه داشتم دیوونه میشدم...خیلی کم حوصله و عصبی شدم...دیگه حتی حوصله دوستام ک اس ام اس میدادن رو حوصله نداشتم بدم...از خدا و از همه چی شاکی بودم...حتی کفرم میگفتم ک چرا انقد جبر هس ک من نه قیافم دست خودمه ن خانوادم...نه پولداری ....انگار ک همه چی رو تجربه کردم...دیگ از خدا فقط مرگ میخواستم....دیگ حتی همراهم نمیخواستم....حتی رفتم مرگ موش بخرم خودمو راحت کنم اما میترسیدم...و ب خاطر بابام و ک دلخوشیش تو زندگی منم و درس خوندنم ب اجبار موندم...حالا یک سال از این ماجرا ها گذشته اما من خیلی بی حوصله وتنبل شدم...زود عصبی میشم...تا یکم بهم فشار میاد دوس دارم خودمو بکشم...متوجه میشم ک اینا حالت های خوبی نیس...در ضمن دارم ازدواج میکنم...نامزدم 80درصد اون اخلاقای ک میخاستم رو داره...میخوام سلامت روان داشته باشم تا زندگی خوبی براش بسازم..دوس ندارم زندگیم مث زندگی مامان بابام شه...ناگفته نمونه ک اصلا با هیچ پسری در ارتباط نیستم...شوهرم خیلی احساساتیه رمز ایمیلشو پیدا کردم و بی اجازه وارد ایمیلش شدم..دیدم با دخترای زیادی چت کرده(همکلاسیاش)....و دخترای دیگ...من هم چت میکردم اما نمیدیدم و نمیشناختمشون...تو اردوها تو عکسا فقط کنار دختراس...همون دخترایی ک باهاشون چت میکرده...اما من بخدا اصلا خیلی سنگین رفتار میکنم با پسرای کلاسمون و همه...من غلطم فقط نتی بوده...حالا مث خوره افتاده ب جونم ک بعد ازدواج همینجوری نمونه....حالم میدونم وخیمه خیلی....دنیا برام رنگی نداره..اما همیشه سعی میکنم شاداب باشم..در ضمن من خیلی شوخم و زیاد میخندم تو جمع...اما تو دلم هزار تا غمه....دوس ندارم ب خاطر ناراحتی من خانوادم ناراحت باشن...فک کنم افسردم آخه خیلی تنبل شدم..همش میخوابم....راهنمایی و دبیرستان خیلی فعال بودم جزو شاگردها برتر بودم همیشه....مسابقات ورزشی همیشه مقام میاوردم ولی الان....خواهش میکنم جواب من خصوصی بدین و کامل راهنمایی کنین.شاید زیاد وقتتون رو بگیره اما میخوام به دنیا برگردم و با روحیه باشم..ممنونم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2284
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    15
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : این همه مشکلات یه جا....

    چرا هیچ کس جوابمو نمیده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2014
    شماره عضویت
    1911
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    3
    تشکر شده 4 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : این همه مشکلات یه جا....

    دوست عزیز شما هنوز خیلی جوان هستید این همه ناراحتی و اضطراب برای چه ؟ میدونم زندگی سختی داشتی اما امیدتو هیچ وقت از دست نده هنوز فرصت های زیادی تو زندگی داری ازشون استفاده کن قبول کن که امروزه خیلی از پسرها دور و بر دخترها هستن خیلی کم پیدا میشه آدمی که اینقدر خوش شانس باشه که همسری پیدا کنه که هیچوقت با کسی رابطه نداشته البته شاید نامزد شما رابطه ای خارج از حیطه دانشگاه با دخترها نداشته و شما زیادی حساسید اگه خوب اون دخترها را مناسب میدید که الان کنار شما نبود از شما خواستگاری نمیکرد پس اون هم فهمیده که دخترایی که سبک هستن و دور و بر پسرها میگردن به درد ازدواج نمیخورن ولی خوب این مدت بیشتر رفتارهاشو بسنجید ببینید الان که نامزد شماست باز هم با اون دخترا چت میکنه یا همه ی اینها متعلق به قبل از آشنایی با شماست در ضمن من افرادی را دیدم که قبل از ازدواج با افرادی رابطه داشته اند اما بعد از ازدواج به خاطر عشق و علاقه به همسرشون و اینکه نیازهاشونو برطرف میکرده دیگه طرف کسی نرفتن برعکسشم بوده و به خاطر عدم توجه همسر با وجود این که قبل ازدواج با کسی رابطه ای نداشتن ولی بعد به سمت یه محبت از جنس مخالف کشیده شده اند پس بهتره قبل ازدواج همه چیز را بسنجی تا پشیمون نشی ببین نامزدت چه طور آدمیه آیا اگه ازدواج کنی و اون حتی با یه خانم بخنده ناراحت میشی آیا از اون دست مرداست که مدام دور و بر زنهاست یا فقط یه حس کنجکاوی مردانه و جو دانشگاه باعث این مسایل شده آیا این شک تا آخر زندگی باهات میمونه میتونی همه چیزو فراموش کنی بهش اعتماد کنی یا بعد ازدواج هم مدام همه چیزو میخوای بیش از حد نه در حد نرمال چک کنی فکر کن اگه همسرت از روابط تو هم باخبر میشد و این که توهم با پسرها چت میکردی چه واکنشی نشون میداد خوب شما هم یه جورایی کنجکاوی نسبت به جنس مخالف داشتید خوب اون که پسره خیلی تمایلاتش بیشتر از دختراست البته میدونم اینها همه کارهاشو به هیچ نحو توجیه نمیکنه پس بهتره خوب فکراتو بکنی به خدا توکل کن و از اون کمک بخواه تا کمکت کنه بدون که اگه بخوای میتونی همه چیزو عوض کنی در پایان فکر گذشته را از ذهنت بیرون کن گذشته ها گذشته تموم شده فکر حال باش به خاطر عقده های گذشته آیندتو نابود نکن خوب فکر کن اراده کن توکل کن و تصمیم بگیر امیدوارم که خوشبخت و موفق شوی

  4. کاربران زیر از twinklingstar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2482
    نوشته ها
    111
    تشکـر
    19
    تشکر شده 51 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : این همه مشکلات یه جا....

    سلام
    اجازه بدید مشکلا تتون اول فهرست بندی کنیم
    1- نگرانید شوهرتون که مبادا با کسای دیگه ای باشه
    2- افسرده اید و توان قبل رو ندارید
    چیز دیگه ای هم هست که از قلم انداخته باشم؟

  6. کاربران زیر از yahoo بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6608
    نوشته ها
    56
    تشکـر
    15
    تشکر شده 12 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : این همه مشکلات یه جا....

    منم مسکلاتم باورشکستگی پدرم شروع شدولی توکجاومن کحا...بهت میگم این سایتوترک کن...ایناجواب بدردبخوری بهت نمیدن...ولی من بهت میگم ده درصدکه هیچی...یجورگفتی اینهمه مشکلات یجا...بازکردم ببینم چقدرمثل منی...خدانکنه باشی....من همه مشکلات توروباهم دارم ده هزارتای دیگه هم روی اونها....بازنمیکنم چیا...منم دانشجوام که کاش نبودم... دانشگاهم خوبه ولی....برودنبال همسرتوبگیربالوندی اخلاق که میگی داری...بروازچنگ همه درش بیارولی فقط بااخلاق....

  8. 2 کاربران زیر از parvaneh safayi pour بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2284
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    15
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : این همه مشکلات یه جا....

    نقل قول نوشته اصلی توسط yahoo نمایش پست ها
    سلام
    اجازه بدید مشکلا تتون اول فهرست بندی کنیم
    1- نگرانید شوهرتون که مبادا با کسای دیگه ای باشه
    2- افسرده اید و توان قبل رو ندارید
    چیز دیگه ای هم هست که از قلم انداخته باشم؟
    جواب سوال1:نه میترسم که مبادا بعدا به این سمت بره
    2.بله
    3.خیر

  10. کاربران زیر از nashenas_hastam بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2284
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    15
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : این همه مشکلات یه جا....

    نقل قول نوشته اصلی توسط parvaneh safayi pour نمایش پست ها
    منم مسکلاتم باورشکستگی پدرم شروع شدولی توکجاومن کحا...بهت میگم این سایتوترک کن...ایناجواب بدردبخوری بهت نمیدن...ولی من بهت میگم ده درصدکه هیچی...یجورگفتی اینهمه مشکلات یجا...بازکردم ببینم چقدرمثل منی...خدانکنه باشی....من همه مشکلات توروباهم دارم ده هزارتای دیگه هم روی اونها....بازنمیکنم چیا...منم دانشجوام که کاش نبودم... دانشگاهم خوبه ولی....برودنبال همسرتوبگیربالوندی اخلاق که میگی داری...بروازچنگ همه درش بیارولی فقط بااخلاق....
    مرسی از همدردیت عزیزم

  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2014
    شماره عضویت
    2482
    نوشته ها
    111
    تشکـر
    19
    تشکر شده 51 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : این همه مشکلات یه جا....

    نقل قول نوشته اصلی توسط nashenas_hastam نمایش پست ها
    جواب سوال1:نه میترسم که مبادا بعدا به این سمت بره
    2.بله
    3.خیر
    دورمورد سوال اول یکم مطالعتون رو درباره شناخت جنس مخالف بیشتر کنید و ببینید چه چیزهایی میتونه باعث جذب یک مرد به همسرش بشه و اینکه چه مواردی میتونه یک ارتباط رو قوی تر کنه
    ارتباطتون با شوهرتون چطوریه اگر از مسئله ای ناراحت باشید، عصبانی باشید و یا از چیزی نگران باشید میتونید با همسرتون در میون بذارید و آیا ایشون هم دغدغه هاش رو با شما در میون میذارن؟
    در مورد دو تا سوال بعدی
    در حال حاضر شاغل هستید و یا در حال تحصیل اید یا تمام وقتتون تو خونست؟
    آیا از فعالیت ها یا تفریحاتی که قبلا داشتید و ازشون لذت میبردی الان هم از اونها لذت میبرید؟
    خواب و اشتهاتون نسبت به قبل چه تغییری داشته؟
    چقدر احساس خستگی یا فقدان انرژی دارید؟(از 0 تا 10 نمره بدید)
    چقدر احساس غمگینی یا پوچی میکنید؟(از 0 تا 10 نمره بدید)
    رابطه ************تون با همسرتون چطوره؟
    آیا برای آینده برنامه یا طرح خاصی دارید تو ذهنتون؟

  13. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : این همه مشکلات یه جا....

    نقل قول نوشته اصلی توسط parvaneh safayi pour نمایش پست ها
    منم مسکلاتم باورشکستگی پدرم شروع شدولی توکجاومن کحا...بهت میگم این سایتوترک کن...ایناجواب بدردبخوری بهت نمیدن...ولی من بهت میگم ده درصدکه هیچی...یجورگفتی اینهمه مشکلات یجا...بازکردم ببینم چقدرمثل منی...خدانکنه باشی....من همه مشکلات توروباهم دارم ده هزارتای دیگه هم روی اونها....بازنمیکنم چیا...منم دانشجوام که کاش نبودم... دانشگاهم خوبه ولی....برودنبال همسرتوبگیربالوندی اخلاق که میگی داری...بروازچنگ همه درش بیارولی فقط بااخلاق....
    چقر خوب خانم صفایی پور در مورد فهم وشعور بچه های سایت قضاوتی رو که کرده بودین به عضو جدیدسایت اطلاع رسانی کردید وازتون تشکر میکنم که گفتید این سایتو ترک کن اینا...وبعد خودتون به ناشناس هستم مشاوره دادین...اگر کسی بیاد بگه من بدبخت ترین ادم رو زمینم من به وجود خدا شک میکنم واگر کسی بیاد بگه من خوشبخت ترین ادم رو زمینم من باز هم به وجود خدا شک میکنم یکی از صفات خداوند لفظ جلاله عادل بودن هست خداوند به همه بنده هاش روزهای خوب وبد به طور مساوی براساس شرایط زندگیش داده ومیده...خداوند عادله...خدادرقران سوره نور گفته اگد فردی پاک باشه همسر پاکی هم گیرش میاد وبرعکس سوره نور رو با تفسیر بخونید.خانم اگر شما پاک هستید همسر پاکی هم میاد سراغتون این حرف خداست....درارتباطات با دیگران در همه چیز نیت یا هدف خیلی مهمه...

  14. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6608
    نوشته ها
    56
    تشکـر
    15
    تشکر شده 12 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : این همه مشکلات یه جا....

    شماکه انقدرخودراصاحب مطالعات میدونیدحتماباسفسطه آشنایی داریدعمل شمااینه من بفهم کی توهین کردم؟؟؟چرامسئله روبغرنج میکنید؟..امامن واقعاجوابهای بی ربط فراوانی!!!!.....اینجادرپاسخ مشکلات کسانی که واقعابایک مسئله ای درگیرند!!!!دارن ازاون رنج میبرن!!!دیدممن تجارب خودم رومیگم تحصیل ومطالعه آزادم هم خیلی زیادبوده...اینجاهم مردم مشکل!!!مطرح میکنند،مشکل یعنی رنج!!!!ظاهرانچشیدیدکه بدونیداینجاجای روکم کنی واین حرکات نیست...من هم دیگه پاسخ نمیدم اگربازنقل قول کنیدچون شعارنمیدم امانیتم درارتباط باافرادصحیحه!خداآگاهه همین کافیه

  15. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7249
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    163
    تشکر شده 1,316 بار در 478 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : این همه مشکلات یه جا....

    نقل قول نوشته اصلی توسط parvaneh safayi pour نمایش پست ها
    شماکه انقدرخودراصاحب مطالعات میدونیدحتماباسفسطه آشنایی داریدعمل شمااینه من بفهم کی توهین کردم؟؟؟چرامسئله روبغرنج میکنید؟..امامن واقعاجوابهای بی ربط فراوانی!!!!.....اینجادرپاسخ مشکلات کسانی که واقعابایک مسئله ای درگیرند!!!!دارن ازاون رنج میبرن!!!دیدممن تجارب خودم رومیگم تحصیل ومطالعه آزادم هم خیلی زیادبوده...اینجاهم مردم مشکل!!!مطرح میکنند،مشکل یعنی رنج!!!!ظاهرانچشیدیدکه بدونیداینجاجای روکم کنی واین حرکات نیست...من هم دیگه پاسخ نمیدم اگربازنقل قول کنیدچون شعارنمیدم امانیتم درارتباط باافرادصحیحه!خداآگاهه همین کافیه
    خــــوشبخـــت تـــــرين آدم هــــا ؛اونــــايـــي هستــــن کــــه ايـــن جمـــله رو ميشنـــوند :"عيــــــب نــــداره،
    با هـــــم درستـــــش ميکنيــــم" ... !!!


    ♥ چهارشنبه نهم مهر 1393


  16. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : این همه مشکلات یه جا....

    نقل قول نوشته اصلی توسط nashenas_hastam نمایش پست ها
    سلام خسته نباشین
    من تو زندگیم مشکلای زیادی داشتم.وقتی دبیرستان بودم بابام برشکست کرد همه فامیلا ازمون دوری میکردن که ازشون کمک نخوایم جدا از این که خودشون تنش هم وارد میکردن.مامانمم خیلی افسرده شده بود و خیانت کرد به بابام..منم عقده محبت پیدا کرده بودم آخه مامانم اصلا بهم توجهی نمیکرد..منم تو ابتدایی دوست پسر داشتم تا دوران راهنمایی البته فقط در حد دیدن رهگذری و تل....بعدا بابام فهمید ماجرای مامانم رو زندگیمون آشفته شد...همش تنش همش دعوا ...مشکلات اقتصادی....همیشه یک خلا داشتم ....بچه اول هستم و یک آبجی کوچکتر از خودم دارم...اون ک مشکلات رو متوجه نمیشد...از وقتی دبیرستانی شدم عاقل تر شدم دیگ زود عاشق نمیشدم...اما با موبایلم با پسرایی ک تو شهرای دیگ بودن فقط در حد اس ام اس و حرف زدن رابطه داشتم از شهرمون نه....انقد خلا داشتم و با اینا پرشون میکردم...حالا 21 سالم شده و وارد دانشگاه شدم...سال دوم دانشگاه خیلی احساس تنهایی میکردم شدید...از این که دائما با کسی مجازی در ارتباط باشم خسته شده بودم...اما به خودم قول دادم ک با پسری دوست نشم...چون دوم دبیرستان تا پیش دانشگاهی با یک پسر دوست بودم از یک شهر دیگه بود...فقط مجازی بود...اما خیلی وابسطش شده بودم...بعد اون دیگ با خودم عهد بستم وابسطه کسی نشم....این شکستا بد جوری داغونم کرده...پیش دانشگاهی با کتابای روانشناسی ک میخوندم خیلی کمکم کرد و روحیه عالی داشتم تا بتونم به هدفم برسم...دانشگاه رشته مورد علاقم و دانشگاه خوب قبول شدم....هنوزم خیلی احساسات داشتم...یک مدت دائم میرفتم چت روم تا با کسی دوس نشم فقط گذرا باهاشون چت کنم بعدش دیگ تموم...اما دیگ از همه اینا خسته شدم...ی آدم واقعی میخواستم...اما تو واقعیت با هیچ کس دوس نشدم...در واقع اصلا دوستی نداشتم ک تو شهرمنون باشه...همه با تلفن بودن...دیگ همشون رو 2 سال کنار گذاشتم...اما نیاز جنسی و تنهایی دیوونم کرد...خواستگار زیاد داشتم یا خانوادم قبول نمیکردن....یا هم که اونا میدیدن خونه از ما نیست بر نمیگشتن...شاید هم از قیافم خوششون نمیومد...از قیافم متنففرم...زشتم....ب خودم گفتم فقط درس بخون...اما از بس فشار جنسی و عاطفی رومه داشتم دیوونه میشدم...خیلی کم حوصله و عصبی شدم...دیگه حتی حوصله دوستام ک اس ام اس میدادن رو حوصله نداشتم بدم...از خدا و از همه چی شاکی بودم...حتی کفرم میگفتم ک چرا انقد جبر هس ک من نه قیافم دست خودمه ن خانوادم...نه پولداری ....انگار ک همه چی رو تجربه کردم...دیگ از خدا فقط مرگ میخواستم....دیگ حتی همراهم نمیخواستم....حتی رفتم مرگ موش بخرم خودمو راحت کنم اما میترسیدم...و ب خاطر بابام و ک دلخوشیش تو زندگی منم و درس خوندنم ب اجبار موندم...حالا یک سال از این ماجرا ها گذشته اما من خیلی بی حوصله وتنبل شدم...زود عصبی میشم...تا یکم بهم فشار میاد دوس دارم خودمو بکشم...متوجه میشم ک اینا حالت های خوبی نیس...در ضمن دارم ازدواج میکنم...نامزدم 80درصد اون اخلاقای ک میخاستم رو داره...میخوام سلامت روان داشته باشم تا زندگی خوبی براش بسازم..دوس ندارم زندگیم مث زندگی مامان بابام شه...ناگفته نمونه ک اصلا با هیچ پسری در ارتباط نیستم...شوهرم خیلی احساساتیه رمز ایمیلشو پیدا کردم و بی اجازه وارد ایمیلش شدم..دیدم با دخترای زیادی چت کرده(همکلاسیاش)....و دخترای دیگ...من هم چت میکردم اما نمیدیدم و نمیشناختمشون...تو اردوها تو عکسا فقط کنار دختراس...همون دخترایی ک باهاشون چت میکرده...اما من بخدا اصلا خیلی سنگین رفتار میکنم با پسرای کلاسمون و همه...من غلطم فقط نتی بوده...حالا مث خوره افتاده ب جونم ک بعد ازدواج همینجوری نمونه....حالم میدونم وخیمه خیلی....دنیا برام رنگی نداره..اما همیشه سعی میکنم شاداب باشم..در ضمن من خیلی شوخم و زیاد میخندم تو جمع...اما تو دلم هزار تا غمه....دوس ندارم ب خاطر ناراحتی من خانوادم ناراحت باشن...فک کنم افسردم آخه خیلی تنبل شدم..همش میخوابم....راهنمایی و دبیرستان خیلی فعال بودم جزو شاگردها برتر بودم همیشه....مسابقات ورزشی همیشه مقام میاوردم ولی الان....خواهش میکنم جواب من خصوصی بدین و کامل راهنمایی کنین.شاید زیاد وقتتون رو بگیره اما میخوام به دنیا برگردم و با روحیه باشم..ممنونم
    سلام

    عزیز متاسفانه آسیبهای دوران کودکی شما رو شخصی مهر طلب و وابسته و با حرمت نفس بسیار پایین به بار آورده.

    حتما ولطفا به یک مشاوره حاذق خانم رجوع کنید و تا پایان درمان از ازدواج کردن بپرهیزید.


    موفق باشید

    نقل قول . سپاس

  17. کاربران زیر از فرشاد1020 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد