نمایش نتایج: از 1 به 28 از 28

موضوع: از خودکشی پشیمونم

9953
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42840
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    8
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    از خودکشی پشیمونم

    سلام من 18سالمه.. یک هفته پیش بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم خودکشی کنم.من دوتا خواهرکوچیکتر از خودم دارم کلا سه تا بچه ایم بزرگه منم، وقتی دوازده سالم بود احساس میکردم ک برای خانوادم مهم نیستم، منو دوست ندارن و.. از اینجور فکرا، یه روز با خواهرم دعوام شد و مامانم و بابام پشت خواهرمو گرفتن گفتن تقصیره توء منم اعصبانی شدم، با تیغ خودزنی کردم(سطحی بود) همون لحظه ام پشیمون شدم، رفتم مدرسه معاونمون فهمید به مامانم گف بیاد مدرسه، وقتی رفتم دفتر و مامانمو با چشمای اشکیش دیدم یه لحظه احساس کردم همه چی دور سرم میچرخه، خیلی ترسیدم، مامانم اون لحظه چیزی به روم نیورد فقط یه لبخند زد اون لبخندشم بخاطر این بود ک ترسید منم این دفعه خودمو بکشم. دقیقا از روزی ک مامانم فهمید من خودزنی کردم تا به امروز من یه روز خوش نداشتم تو زندگیم، مامانم خیلی باهام سرسنگین شده بود، اصلا تو چشام نگام نمیکرد، همش ناراحت بود، همش تو خودش بود، خیلی بهم بی اعتماد شد، وووو.. من درکش میکردم، میدونستم همش تقصیر منه، هزار بار به پاش افتادم، گفتم مامان ببخشید، غلط کردم بخدا اشتباه کردم، از رو بچگی یه کاری کردم، نفهمی کردم، انگار مامانم ن منو میدید ن صدامو میشنید، فقط رفتاراش بدتر از قبل میشد، من فهمیده بودم اشتباه کردم ولی مامانم حرفمو قبول نمیکرد، میدونستم نگرانمه میترسه من باز کاری کنم ولی من پشیمون بودم فقط دوس داشتم مامانم منو ببخشه ولی هیچکدوم نشد و همه چی بدتر میشد، حال روحیم افتضاح بود کلی تو درسام ضعیف شدم اون موقع من شیشم بودم هنوز ابتدایی بود، بخاطر اینکه مامانم فک نکنه من حالم بده میگفتم میخندیدم شاد بودم، ولی وقتی میرفتم تو اتاق گریه میکردم، هندزفری همش تو گوشم بود اصلا نسبت به هیچی دیگه هیچ حسی نداشتم، ته دلم میگفتم کاش خودمو میکشتم و راحت میشدم، حتی از خرید رفتن و خونه دوست و فامیل رفتنم بدم میومد دوس داشتم ن کسی بیاد ن ما جایی بریم، حتی یه بار با مامانم نرفتم خونه دوستم خودش تنهایی رفت ناراحت شده بود میگفت تو دوست نداری با من جایی بیای از من بدت میاد، میگی من مادر خوبی نیستم و..هرچی میگفتم بخدا حوصله اونجارو ندارم انگار ن انگار.. هرسالم اینجوری میگذشت و حال من بدتر میشد تاجایی ک تو درسای متوسطه اولم کلی افت تحصیلی داشتم و معدلم پایین بود، هشتم بودم ک همش تو سرم بود دیگه باید تموم کنم زندگیمو خسته شدم، عاشق خودزنی بودم ولی از ترس مامانم نمیتونستم رو دستم خط بندازم، مامانم همیشه دستامو نگاه میکرد، یه سری خونه نبود و رفتع بودن شهرستان من خودزنی کردم به معلمم گفتم اونم اشتباهی به گوشیه مامانم پیام داد مامانم تا شب ک برگرده خونه پنج دقیقه یه بار زنگ میزد و حالمو میپرسید پشت تلفن نمیگفت چی شده، تا اینکع اومد خونه منو برد تو اتاق نشست جلوم گریه میکرد میزد رو قلبش میگفت ازت دست کارات خسته شدم، چرا عذابم میدی چرا اذیتم میکنی، من چیکار کنم از دست تو، دستمو گرفت تو دستش و جای خودزنیو نشون داد و گف این کارا چیه دوس دارم از دست تو خودمو راحت کنم، دستشو بوس کردم گفتم ببخشید غلط کردم و.. مامانم شد یکی بدتر از قبل من اگع اخمام میرفت توهم میگفت غلط میکنی ناراحتی تو هیچ حقی نداری ک حالت بد باشع، وقتی یه مشکلی برام پیش میومد نمیتونستم بگم مامانم من مشکل دارم میگفت بیخود میکنی تو اصلا حق هیچو بهم نمیداد ن حق داشتم بگم حالم بده، ن حق داشتم بگم این مشکلو دارم ن حق داشتم باهاش حرف بزنم ن حق داشتم گریه کنم اصلا حق هیچو نداشتم حال روحیم افتضاح شده شیش سال من اصلا خواب شب نداشتم کلا خواب ندارم، عصبی شدم، سری ب هرچیزی واکنش نشون میدم، حوصله هیچ چیزیو ندارم هیچ چیزی. ولی جلوی مامانم میخندم شادم خودمو خوب نشون میدم ک نکنه مامانم شک کنع بهم چون وقتی یکم ناراحتم جوری بهم پرخاش میکنه ک پشیمون میشم از اینکه خودِ واقعیم بودم.. تا اینکه هفته پیش تصمیم گرفتم تموش کنم، صب موقعه ای میخواستم برم مدرسه بیس تا قرص مختلف خوردم حالم افتضاح شد، با زور خودمو رسوندم ب مدرسه، وقتی رسیدم تو حیاط از گیجی زیاد افتادم زمین دوستام ک اومدن پیشم وقتی فهمیدن من چیکار کردم رفتن ب معاون مدرسمون گفتن و ایشونم سری ب خانوادم زنگ زد، هرچقد اصرار کردم ب خانوادم چیزی نگین فایده ای نکرد، وقتی مامانم با حال پریشون اومد تو اون لحظه احساس کردم روح از تنم جدا شد، بابام منو برد بیمارستان و معدمو شستشو دادن، وقتی معدمو شستشو دادن همه اتفاقا مث فیلم اومد جلو چشمم و دوست داشتم همش خواب باشه.. خیلیییی پشیمونم ک اینکارو کردم تازه میفهمم چقد بچگانه فک میکردم، با نفهمی خودم داشتم یه داغ بزرگ میزاشتم تو دل پدرو مادرم، الان یه هفتس ک اصلا روم نمیشه تو چشماشون نگا کنم وخجالت میکشم، فکرمم خیلی درگیره و همش این یک هفته رو مرور میکنم.. اینو نوشتم ک هرکی هر مشکلی داره فک نکنه تنها راه حلش مرگ ن، مرگ تازه اغاز مشکله.. تن همگی سالم

  2. 2 کاربران زیر از ghazal.18 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2019
    شماره عضویت
    42571
    نوشته ها
    315
    تشکـر
    65
    تشکر شده 89 بار در 80 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal.18 نمایش پست ها
    سلام من 18سالمه.. یک هفته پیش بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم خودکشی کنم.من دوتا خواهرکوچیکتر از خودم دارم کلا سه تا بچه ایم بزرگه منم، وقتی دوازده سالم بود احساس میکردم ک برای خانوادم مهم نیستم، منو دوست ندارن و.. از اینجور فکرا، یه روز با خواهرم دعوام شد و مامانم و بابام پشت خواهرمو گرفتن گفتن تقصیره توء منم اعصبانی شدم، با تیغ خودزنی کردم(سطحی بود) همون لحظه ام پشیمون شدم، رفتم مدرسه معاونمون فهمید به مامانم گف بیاد مدرسه، وقتی رفتم دفتر و مامانمو با چشمای اشکیش دیدم یه لحظه احساس کردم همه چی دور سرم میچرخه، خیلی ترسیدم، مامانم اون لحظه چیزی به روم نیورد فقط یه لبخند زد اون لبخندشم بخاطر این بود ک ترسید منم این دفعه خودمو بکشم. دقیقا از روزی ک مامانم فهمید من خودزنی کردم تا به امروز من یه روز خوش نداشتم تو زندگیم، مامانم خیلی باهام سرسنگین شده بود، اصلا تو چشام نگام نمیکرد، همش ناراحت بود، همش تو خودش بود، خیلی بهم بی اعتماد شد، وووو.. من درکش میکردم، میدونستم همش تقصیر منه، هزار بار به پاش افتادم، گفتم مامان ببخشید، غلط کردم بخدا اشتباه کردم، از رو بچگی یه کاری کردم، نفهمی کردم، انگار مامانم ن منو میدید ن صدامو میشنید، فقط رفتاراش بدتر از قبل میشد، من فهمیده بودم اشتباه کردم ولی مامانم حرفمو قبول نمیکرد، میدونستم نگرانمه میترسه من باز کاری کنم ولی من پشیمون بودم فقط دوس داشتم مامانم منو ببخشه ولی هیچکدوم نشد و همه چی بدتر میشد، حال روحیم افتضاح بود کلی تو درسام ضعیف شدم اون موقع من شیشم بودم هنوز ابتدایی بود، بخاطر اینکه مامانم فک نکنه من حالم بده میگفتم میخندیدم شاد بودم، ولی وقتی میرفتم تو اتاق گریه میکردم، هندزفری همش تو گوشم بود اصلا نسبت به هیچی دیگه هیچ حسی نداشتم، ته دلم میگفتم کاش خودمو میکشتم و راحت میشدم، حتی از خرید رفتن و خونه دوست و فامیل رفتنم بدم میومد دوس داشتم ن کسی بیاد ن ما جایی بریم، حتی یه بار با مامانم نرفتم خونه دوستم خودش تنهایی رفت ناراحت شده بود میگفت تو دوست نداری با من جایی بیای از من بدت میاد، میگی من مادر خوبی نیستم و..هرچی میگفتم بخدا حوصله اونجارو ندارم انگار ن انگار.. هرسالم اینجوری میگذشت و حال من بدتر میشد تاجایی ک تو درسای متوسطه اولم کلی افت تحصیلی داشتم و معدلم پایین بود، هشتم بودم ک همش تو سرم بود دیگه باید تموم کنم زندگیمو خسته شدم، عاشق خودزنی بودم ولی از ترس مامانم نمیتونستم رو دستم خط بندازم، مامانم همیشه دستامو نگاه میکرد، یه سری خونه نبود و رفتع بودن شهرستان من خودزنی کردم به معلمم گفتم اونم اشتباهی به گوشیه مامانم پیام داد مامانم تا شب ک برگرده خونه پنج دقیقه یه بار زنگ میزد و حالمو میپرسید پشت تلفن نمیگفت چی شده، تا اینکع اومد خونه منو برد تو اتاق نشست جلوم گریه میکرد میزد رو قلبش میگفت ازت دست کارات خسته شدم، چرا عذابم میدی چرا اذیتم میکنی، من چیکار کنم از دست تو، دستمو گرفت تو دستش و جای خودزنیو نشون داد و گف این کارا چیه دوس دارم از دست تو خودمو راحت کنم، دستشو بوس کردم گفتم ببخشید غلط کردم و.. مامانم شد یکی بدتر از قبل من اگع اخمام میرفت توهم میگفت غلط میکنی ناراحتی تو هیچ حقی نداری ک حالت بد باشع، وقتی یه مشکلی برام پیش میومد نمیتونستم بگم مامانم من مشکل دارم میگفت بیخود میکنی تو اصلا حق هیچو بهم نمیداد ن حق داشتم بگم حالم بده، ن حق داشتم بگم این مشکلو دارم ن حق داشتم باهاش حرف بزنم ن حق داشتم گریه کنم اصلا حق هیچو نداشتم حال روحیم افتضاح شده شیش سال من اصلا خواب شب نداشتم کلا خواب ندارم، عصبی شدم، سری ب هرچیزی واکنش نشون میدم، حوصله هیچ چیزیو ندارم هیچ چیزی. ولی جلوی مامانم میخندم شادم خودمو خوب نشون میدم ک نکنه مامانم شک کنع بهم چون وقتی یکم ناراحتم جوری بهم پرخاش میکنه ک پشیمون میشم از اینکه خودِ واقعیم بودم.. تا اینکه هفته پیش تصمیم گرفتم تموش کنم، صب موقعه ای میخواستم برم مدرسه بیس تا قرص مختلف خوردم حالم افتضاح شد، با زور خودمو رسوندم ب مدرسه، وقتی رسیدم تو حیاط از گیجی زیاد افتادم زمین دوستام ک اومدن پیشم وقتی فهمیدن من چیکار کردم رفتن ب معاون مدرسمون گفتن و ایشونم سری ب خانوادم زنگ زد، هرچقد اصرار کردم ب خانوادم چیزی نگین فایده ای نکرد، وقتی مامانم با حال پریشون اومد تو اون لحظه احساس کردم روح از تنم جدا شد، بابام منو برد بیمارستان و معدمو شستشو دادن، وقتی معدمو شستشو دادن همه اتفاقا مث فیلم اومد جلو چشمم و دوست داشتم همش خواب باشه.. خیلیییی پشیمونم ک اینکارو کردم تازه میفهمم چقد بچگانه فک میکردم، با نفهمی خودم داشتم یه داغ بزرگ میزاشتم تو دل پدرو مادرم، الان یه هفتس ک اصلا روم نمیشه تو چشماشون نگا کنم وخجالت میکشم، فکرمم خیلی درگیره و همش این یک هفته رو مرور میکنم.. اینو نوشتم ک هرکی هر مشکلی داره فک نکنه تنها راه حلش مرگ ن، مرگ تازه اغاز مشکله.. تن همگی سالم
    سلام الان حالتون چطوره بهترین؟اره مرگ آغازشه منم تاحالا خیلی تصمبم داشتم ولی لحظه اخر کم آوردم الان شکرخدا روحیم خوبه بهش فک نمیکتم ولی تا یک حدی پرخاشگریات مال سنته و ب مرور کم میشه ولی خب والدینتم رفتار جالبی نداشتن باهات

  4. 2 کاربران زیر از یک تنهای خسته بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal.18 نمایش پست ها
    سلام من 18سالمه.. یک هفته پیش بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم خودکشی کنم.من دوتا خواهرکوچیکتر از خودم دارم کلا سه تا بچه ایم بزرگه منم، وقتی دوازده سالم بود احساس میکردم ک برای خانوادم مهم نیستم، منو دوست ندارن و.. از اینجور فکرا، یه روز با خواهرم دعوام شد و مامانم و بابام پشت خواهرمو گرفتن گفتن تقصیره توء منم اعصبانی شدم، با تیغ خودزنی کردم(سطحی بود) همون لحظه ام پشیمون شدم، رفتم مدرسه معاونمون فهمید به مامانم گف بیاد مدرسه، وقتی رفتم دفتر و مامانمو با چشمای اشکیش دیدم یه لحظه احساس کردم همه چی دور سرم میچرخه، خیلی ترسیدم، مامانم اون لحظه چیزی به روم نیورد فقط یه لبخند زد اون لبخندشم بخاطر این بود ک ترسید منم این دفعه خودمو بکشم. دقیقا از روزی ک مامانم فهمید من خودزنی کردم تا به امروز من یه روز خوش نداشتم تو زندگیم، مامانم خیلی باهام سرسنگین شده بود، اصلا تو چشام نگام نمیکرد، همش ناراحت بود، همش تو خودش بود، خیلی بهم بی اعتماد شد، وووو.. من درکش میکردم، میدونستم همش تقصیر منه، هزار بار به پاش افتادم، گفتم مامان ببخشید، غلط کردم بخدا اشتباه کردم، از رو بچگی یه کاری کردم، نفهمی کردم، انگار مامانم ن منو میدید ن صدامو میشنید، فقط رفتاراش بدتر از قبل میشد، من فهمیده بودم اشتباه کردم ولی مامانم حرفمو قبول نمیکرد، میدونستم نگرانمه میترسه من باز کاری کنم ولی من پشیمون بودم فقط دوس داشتم مامانم منو ببخشه ولی هیچکدوم نشد و همه چی بدتر میشد، حال روحیم افتضاح بود کلی تو درسام ضعیف شدم اون موقع من شیشم بودم هنوز ابتدایی بود، بخاطر اینکه مامانم فک نکنه من حالم بده میگفتم میخندیدم شاد بودم، ولی وقتی میرفتم تو اتاق گریه میکردم، هندزفری همش تو گوشم بود اصلا نسبت به هیچی دیگه هیچ حسی نداشتم، ته دلم میگفتم کاش خودمو میکشتم و راحت میشدم، حتی از خرید رفتن و خونه دوست و فامیل رفتنم بدم میومد دوس داشتم ن کسی بیاد ن ما جایی بریم، حتی یه بار با مامانم نرفتم خونه دوستم خودش تنهایی رفت ناراحت شده بود میگفت تو دوست نداری با من جایی بیای از من بدت میاد، میگی من مادر خوبی نیستم و..هرچی میگفتم بخدا حوصله اونجارو ندارم انگار ن انگار.. هرسالم اینجوری میگذشت و حال من بدتر میشد تاجایی ک تو درسای متوسطه اولم کلی افت تحصیلی داشتم و معدلم پایین بود، هشتم بودم ک همش تو سرم بود دیگه باید تموم کنم زندگیمو خسته شدم، عاشق خودزنی بودم ولی از ترس مامانم نمیتونستم رو دستم خط بندازم، مامانم همیشه دستامو نگاه میکرد، یه سری خونه نبود و رفتع بودن شهرستان من خودزنی کردم به معلمم گفتم اونم اشتباهی به گوشیه مامانم پیام داد مامانم تا شب ک برگرده خونه پنج دقیقه یه بار زنگ میزد و حالمو میپرسید پشت تلفن نمیگفت چی شده، تا اینکع اومد خونه منو برد تو اتاق نشست جلوم گریه میکرد میزد رو قلبش میگفت ازت دست کارات خسته شدم، چرا عذابم میدی چرا اذیتم میکنی، من چیکار کنم از دست تو، دستمو گرفت تو دستش و جای خودزنیو نشون داد و گف این کارا چیه دوس دارم از دست تو خودمو راحت کنم، دستشو بوس کردم گفتم ببخشید غلط کردم و.. مامانم شد یکی بدتر از قبل من اگع اخمام میرفت توهم میگفت غلط میکنی ناراحتی تو هیچ حقی نداری ک حالت بد باشع، وقتی یه مشکلی برام پیش میومد نمیتونستم بگم مامانم من مشکل دارم میگفت بیخود میکنی تو اصلا حق هیچو بهم نمیداد ن حق داشتم بگم حالم بده، ن حق داشتم بگم این مشکلو دارم ن حق داشتم باهاش حرف بزنم ن حق داشتم گریه کنم اصلا حق هیچو نداشتم حال روحیم افتضاح شده شیش سال من اصلا خواب شب نداشتم کلا خواب ندارم، عصبی شدم، سری ب هرچیزی واکنش نشون میدم، حوصله هیچ چیزیو ندارم هیچ چیزی. ولی جلوی مامانم میخندم شادم خودمو خوب نشون میدم ک نکنه مامانم شک کنع بهم چون وقتی یکم ناراحتم جوری بهم پرخاش میکنه ک پشیمون میشم از اینکه خودِ واقعیم بودم.. تا اینکه هفته پیش تصمیم گرفتم تموش کنم، صب موقعه ای میخواستم برم مدرسه بیس تا قرص مختلف خوردم حالم افتضاح شد، با زور خودمو رسوندم ب مدرسه، وقتی رسیدم تو حیاط از گیجی زیاد افتادم زمین دوستام ک اومدن پیشم وقتی فهمیدن من چیکار کردم رفتن ب معاون مدرسمون گفتن و ایشونم سری ب خانوادم زنگ زد، هرچقد اصرار کردم ب خانوادم چیزی نگین فایده ای نکرد، وقتی مامانم با حال پریشون اومد تو اون لحظه احساس کردم روح از تنم جدا شد، بابام منو برد بیمارستان و معدمو شستشو دادن، وقتی معدمو شستشو دادن همه اتفاقا مث فیلم اومد جلو چشمم و دوست داشتم همش خواب باشه.. خیلیییی پشیمونم ک اینکارو کردم تازه میفهمم چقد بچگانه فک میکردم، با نفهمی خودم داشتم یه داغ بزرگ میزاشتم تو دل پدرو مادرم، الان یه هفتس ک اصلا روم نمیشه تو چشماشون نگا کنم وخجالت میکشم، فکرمم خیلی درگیره و همش این یک هفته رو مرور میکنم.. اینو نوشتم ک هرکی هر مشکلی داره فک نکنه تنها راه حلش مرگ ن، مرگ تازه اغاز مشکله.. تن همگی سالم
    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام غزل خانم‌

    وقتی داشتم تاپیک شما رو میخوندم حس میکردم که قراره چیزی بپرسی یا راه حلی میخوای اما درنهایت متوجه شدم که شما خودت راه درست رو پیدا کردی 🌷
    واز این بابت خیلی شادم اما یک نکته
    اینکه چیزی که از دوران طفولیت / بچگی شما سرِآغاز این مشکلات شما بوده هنوزم میتونه آغاز گر فاجعه های بعدی ( اقدام به خودکشی ) باشه ! چرا ؟ چون ریشه این مشکل حل نشده ! ممکنه بازم ناراحت بشی ونتونی خودت رو کنترل کنی

    چیزی که واضحه پدر و مادر شما راه حل های حل مسائل و مشکلات با فرزند شون رو آموزش ندیدند و بلد نیستند حین این اتفاقات چطور بر خورد کنند ! بنابراین سوء برداشت های مکرر زمینه کم بود محبت در شما و عدم اطمینان در والدین نسبت به شما رو به وجود آورده !

    آیا تابحال به همراه والدین به مشاور و روانشناس مراجعه کردی؟
    سن والدین شما چند سال هست‌؟
    میزان تحصیلات هرکدام چقدر هست ؟
    آیا تابه حال متوجه گریه های پنهانی شما شدند ؟
    با چه مبنایی میگن حق ناراحتی نداری ؟
    روابط خانواده شما با دوخواهر کوچک تر به چه صورت هست ؟
    آیا احساس میکنی نسبت به خواهراتون محبت آمیز تر هستند ؟
    دردوران تمام مشکلات رو حی شما و اُفت تحصیلی و.......والدینتون چه اقداماتی کردند ؟ متوجه شدند یا خیر ؟

    مورد بعدی اینکه به نظر من شما یکی از اساسی ترین نیاز های رو حی روانیتون دچار سوء بوده ( سوء دریافت محبت ) و وقتی با برخورد خشن وسخت پدر و مادر رو به رو میشدی احساس ضعف میکردی
    بنابر این دنبال یه اهرم قدرت مند بودی که جلب توجه کنی و دست به اقدام خودکشی میزدی
    یکی از حالت ها یی که بیانگر این مورد هستند مصرف قرص و دارو ورفتن به مکان های عمومی مثل مدرسه هست !

    دوست گرامی هرچه زود تر با تقاضای خودت به همراه والدینت برو به مشاور و روانشناس تا ریشه ی مشکلاتتون حل و فیصله بشه

  6. 2 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42840
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    8
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط یک تنهای خسته نمایش پست ها
    سلام الان حالتون چطوره بهترین؟اره مرگ آغازشه منم تاحالا خیلی تصمبم داشتم ولی لحظه اخر کم آوردم الان شکرخدا روحیم خوبه بهش فک نمیکتم ولی تا یک حدی پرخاشگریات مال سنته و ب مرور کم میشه ولی خب والدینتم رفتار جالبی نداشتن باهات
    الان بهترم،ولی بخاطر عوارض داروها تپش قلب نامنظم دارم و سرم سنگینه و گیج میره،دکتر بهم قرص قلب و ارامبخش داده...کاش توانایی اینو داشتم برگردم ب یه هفته پیش

  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42840
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    8
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام غزل خانم‌

    وقتی داشتم تاپیک شما رو میخوندم حس میکردم که قراره چیزی بپرسی یا راه حلی میخوای اما درنهایت متوجه شدم که شما خودت راه درست رو پیدا کردی
    واز این بابت خیلی شادم اما یک نکته
    اینکه چیزی که از دوران طفولیت / بچگی شما سرِآغاز این مشکلات شما بوده هنوزم میتونه آغاز گر فاجعه های بعدی ( اقدام به خودکشی ) باشه ! چرا ؟ چون ریشه این مشکل حل نشده ! ممکنه بازم ناراحت بشی ونتونی خودت رو کنترل کنی

    چیزی که واضحه پدر و مادر شما راه حل های حل مسائل و مشکلات با فرزند شون رو آموزش ندیدند و بلد نیستند حین این اتفاقات چطور بر خورد کنند ! بنابراین سوء برداشت های مکرر زمینه کم بود محبت در شما و عدم اطمینان در والدین نسبت به شما رو به وجود آورده !

    آیا تابحال به همراه والدین به مشاور و روانشناس مراجعه کردی؟
    سن والدین شما چند سال هست‌؟
    میزان تحصیلات هرکدام چقدر هست ؟
    آیا تابه حال متوجه گریه های پنهانی شما شدند ؟
    با چه مبنایی میگن حق ناراحتی نداری ؟
    روابط خانواده شما با دوخواهر کوچک تر به چه صورت هست ؟
    آیا احساس میکنی نسبت به خواهراتون محبت آمیز تر هستند ؟
    دردوران تمام مشکلات رو حی شما و اُفت تحصیلی و.......والدینتون چه اقداماتی کردند ؟ متوجه شدند یا خیر ؟

    مورد بعدی اینکه به نظر من شما یکی از اساسی ترین نیاز های رو حی روانیتون دچار سوء بوده ( سوء دریافت محبت ) و وقتی با برخورد خشن وسخت پدر و مادر رو به رو میشدی احساس ضعف میکردی
    بنابر این دنبال یه اهرم قدرت مند بودی که جلب توجه کنی و دست به اقدام خودکشی میزدی
    یکی از حالت ها یی که بیانگر این مورد هستند مصرف قرص و دارو ورفتن به مکان های عمومی مثل مدرسه هست !

    دوست گرامی هرچه زود تر با تقاضای خودت به همراه والدینت برو به مشاور و روانشناس تا ریشه ی مشکلاتتون حل و فیصله بشه
    سلام عزیز
    اصلا اجازه صحبت راحب مشاور و روانشناس با مامانم و بابام ندارم،دوس ندارن این بحثا مطرح بشه
    متوجه گریه های یواشکی من ک نشدن ب کنار،اصلا متوجه نشدن من مشکل بیخوابی دارم و شبا نمیتونم بخوابم،اجازه ندادم چیزی بفهمن
    هروقت ناراحتم مامانم بهم میگه حق ناراحتی نداری،چون هیچ مشکلی نداری هرچی خواستی فراهم شده
    دوتا خواهر کوچولوهام خب سنشون ک کمه،محبت مامان و بابام نسبت بهشون زیاده،اصلا دیگه این برام فرقی نمیکنه ک خیلییی حواسشون ب اون دوتاس و با اونا مث من رفتار نمیکنن
    مطمئنا متوجه شدن،ولی نگفتن ک شاید بخاطر وجود مشکلی بوده،گذاشتن پای تنبلی و کم کاری من ک تو فقط دنبال راحتی هستی و زحمتای ما برای موفقیتتو هدر میدی،الکی خودتو درگیر چیزای بیخودی میکنی(در همه شرایط کلا با جنگ و دعوا باهام صحبت میکردن،گاهی اوقات کار ب کتک کاری میکشید)
    خانوادم یه طورین ک مشاوره و روانشناس رفتن براشون زشته و کار خیلی بدیه و کلا مخالف اینطور کارها هستن

  9. بالا | پست 6


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    سلام

    برای من واقعاً سواله چرا اعضای خانواده ها نمیتونن با همدیگه حرف بزنن و مشکلات همدیگه رو واقعاً درک کنن؟

    آخه بچه جون مشکل حل نشدت چیه که تا این حد بهت فشار میاره؟
    واقعاً مشکلی داری یا چیزای ساده رو برا خودت بزرگ میکنی؟
    همه خواهر و برادر کوچکتر از خودشون دارن و ممکنه دعواشون بشه، اما آدم که نباید بخاطر دعوا با اعضای خانواده تصمیمات وحشتناک و غیرقابل جبران بگیره.

    چرا مادرت میگه حق ناراحت بودن نداری؟
    خب هر کسی حق داره بعضی وقتا ناراحت باشه و گریه کنه تا دلش سبک بشه و کارش به اینجور تصمیمات به شدت اشتباه نکشه.

    اینکه پشیمون شدی خوبه ولی سعی کن مشکلتو ریشه یابی کنی و از ریشه حلش کنی.

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42840
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    8
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Experience نمایش پست ها
    سلام

    برای من واقعاً سواله چرا اعضای خانواده ها نمیتونن با همدیگه حرف بزنن و مشکلات همدیگه رو واقعاً درک کنن؟

    آخه بچه جون مشکل حل نشدت چیه که تا این حد بهت فشار میاره؟
    واقعاً مشکلی داری یا چیزای ساده رو برا خودت بزرگ میکنی؟
    همه خواهر و برادر کوچکتر از خودشون دارن و ممکنه دعواشون بشه، اما آدم که نباید بخاطر دعوا با اعضای خانواده تصمیمات وحشتناک و غیرقابل جبران بگیره.

    چرا مادرت میگه حق ناراحت بودن نداری؟
    خب هر کسی حق داره بعضی وقتا ناراحت باشه و گریه کنه تا دلش سبک بشه و کارش به اینجور تصمیمات به شدت اشتباه نکشه.

    اینکه پشیمون شدی خوبه ولی سعی کن مشکلتو ریشه یابی کنی و از ریشه حلش کنی.
    سلام
    گفتم ک دیگه مشکلی ندارم
    بعله خوبه ک مشکل ریشه یابی بشه و حل بشه،ولی ریشه اصلیش برمیگرده ب نااگاه بودن خانواده ها،اموزش درست ندیدن،نمیدونن با بچه ها چطور رفتار کنن.اونا تو تفکرات خودشون موندن و فک میکنن با همون روش میشه بچه هاشونو تربیت کنن،شاید یه جایی و یه کسایی بتونن از این تفکرات سربلند بیرون بیان ولی مطمئنا عوارضشو چن سال بعد خودشون یا بچه هاشون میدن..

  11. بالا | پست 8


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal.18 نمایش پست ها
    سلام
    گفتم ک دیگه مشکلی ندارم
    بعله خوبه ک مشکل ریشه یابی بشه و حل بشه،ولی ریشه اصلیش برمیگرده ب نااگاه بودن خانواده ها،اموزش درست ندیدن،نمیدونن با بچه ها چطور رفتار کنن.اونا تو تفکرات خودشون موندن و فک میکنن با همون روش میشه بچه هاشونو تربیت کنن،شاید یه جایی و یه کسایی بتونن از این تفکرات سربلند بیرون بیان ولی مطمئنا عوارضشو چن سال بعد خودشون یا بچه هاشون میدن..
    درست میگی ناآگاه بودن خانواده ها باعث خیلی از مشکلات میشه.

    خب فکر میکنی کی باید به پدر و مادر آموزش میداده تا آگاه بشن؟
    اونا هم مثل ما زمانی بچه بودن(البته من تقریباً دوبرابر سن شما سنمه ولی هنوز برا پدر و مادرم بچه هستم) و هیچکسی نبوده مشکلاتشونو بفهمه و حرفاشونو درک کنه.
    نسلها پشت سر همدیگه همین روال رو ادامه میدن بدون هیچ تلاشی برای تغییر و آگاه شدن.
    میدونی در کل کسی برا آموزش و آگاهی آدم تلاش نخواهد کرد حتی پدر و مادرش، فقط خودمونیم که باید تلاش کنیم آگاه بشیم، ما بچه ها باید تغییر کنیم.
    خب وقتی میبینیم یه رفتار از پدر و مادرمون خوب نیست ما باید سعی کنیم اون رفتار به ما منتقل نشه و بجاش رفتار بهتری جایگزین کنیم.
    من خودم با خیلی از رفتارهای پدرم مشکل داشتم و خیلی جر و بحث میکردم و به همین دلیل چند سال افسردگی داشتم اما در نهایت فهمیدم کسی که باید تغییر کنه خودمم، تغییر کردم و جر و بحث با پدرمو کنار گذاشتم بخاطر خودم بخاطر اینکه اینجوری خودم در آرامش هستم، این تغییر رفتار من باعث شد پدرم تا حدودی رفتارش بهتر شد یعنی آرامش من روی پدرم تاثیر داشت.

    میدونی نه فقط پدر و مادر بلکه همه مردم یه جورایی عاشق لجبازی کردنن، هر چقد شعله رو زیاد کنی اونا هم زیادترش میکنن.
    برای همین آدم آگاه اونیه که برخلاف دیگران مهارت در کوتاه اومدن داشته باشه و لجبازی نکنه، ظاهراً سخته اما در عمل باعث میشه آدم به آرامش برسه و فکرش در آسایش قرار بگیره.
    اگه ما هم لج کنیم میشیم عین پدر و مادرامون و در نتیجه اختلاف با فرزندانمون وجود خواهد داشت.

    پس خلاصه اینکه آگاه بودن رو از خودمون شروع کنیم و خوشبختانه تاثیرات آگاه بودن سرایت کننده به اطرافیانمون هست.

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Apr 2018
    شماره عضویت
    38164
    نوشته ها
    603
    تشکـر
    288
    تشکر شده 407 بار در 290 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    فک میکنی نظر دیگرون مهمه... چرچیل میگه مردم انقدر غرق زندگی خودشونن که حتی به منی که چرچیلم هم فکر نمیکنن... دوس داری حرفی برا گفتن داشته باشی، کار بزرگ کرده باشی... اینا کار نیست، حرف نیست... داری بهشون میفهمونی که باید حالشون ازت بهم بخوره و دایما منتظر باشن یه گندی به زندگیشون بزنی... به جای اینکه کمک حال باشی و یه کمکی برا خانواده ت باشی... نگاهت به زندگی مشکل داره، وگرنه زندگی و شما هردو سالمین.
    مهم اینه که بدونی توی این بازی زندگی، به این بزرگی، قانونهای مختلف، بازیکنای زیاد، حس های مختلف که تا کنترلشون نکنی جذاب نمیشن، زیبایی ها و ترس ها... میخوای چه نقشی داشته باشی؟ هنرمند؟ پزشک معالج؟ معمار؟ صنعتگر؟ اون غزلی که درونت وجود داره و منتظره که پیداش کنی رو پیداش کن و بذار کمک کنه دنیا جای بهتری بشه نه اینکه با حماق، قشنگیاشم کدر کنی

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2019
    شماره عضویت
    42571
    نوشته ها
    315
    تشکـر
    65
    تشکر شده 89 بار در 80 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal.18 نمایش پست ها
    الان بهترم،ولی بخاطر عوارض داروها تپش قلب نامنظم دارم و سرم سنگینه و گیج میره،دکتر بهم قرص قلب و ارامبخش داده...کاش توانایی اینو داشتم برگردم ب یه هفته پیش
    حسرت نخور حسرت ک فایده نداره بفکرآینده باش ک قشنگ و زیبابسازی هنوز اول راهی اون موضوعم ان شاالله بعد یک مدت همه عوارضش کاملا رفع شه نگران نباش

  14. کاربران زیر از یک تنهای خسته بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 11


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal.18 نمایش پست ها
    سلام عزیز
    اصلا اجازه صحبت راحب مشاور و روانشناس با مامانم و بابام ندارم،دوس ندارن این بحثا مطرح بشه
    متوجه گریه های یواشکی من ک نشدن ب کنار،اصلا متوجه نشدن من مشکل بیخوابی دارم و شبا نمیتونم بخوابم،اجازه ندادم چیزی بفهمن
    هروقت ناراحتم مامانم بهم میگه حق ناراحتی نداری،چون هیچ مشکلی نداری هرچی خواستی فراهم شده
    دوتا خواهر کوچولوهام خب سنشون ک کمه،محبت مامان و بابام نسبت بهشون زیاده،اصلا دیگه این برام فرقی نمیکنه ک خیلییی حواسشون ب اون دوتاس و با اونا مث من رفتار نمیکنن
    مطمئنا متوجه شدن،ولی نگفتن ک شاید بخاطر وجود مشکلی بوده،گذاشتن پای تنبلی و کم کاری من ک تو فقط دنبال راحتی هستی و زحمتای ما برای موفقیتتو هدر میدی،الکی خودتو درگیر چیزای بیخودی میکنی(در همه شرایط کلا با جنگ و دعوا باهام صحبت میکردن،گاهی اوقات کار ب کتک کاری میکشید)
    خانوادم یه طورین ک مشاوره و روانشناس رفتن براشون زشته و کار خیلی بدیه و کلا مخالف اینطور کارها هستن


    سلام مجدد


    چرا از رفتن به مشاور و روانشناس پرهیز میکنند ؟ میترسن مشاور /......حق رو به تو بدن ؟
    یا اینکه از اون دست خانواده های متعصب هستند که این طور مسائل رو مایه کسر شاءن میدونند ؟

    یکی از مواردی که باعث میشه پدر مادرت از رفتن به مشاور پرهیز کنند عدم توانایی شما در انتقال منظور درست به خانواده هست
    یعنی شما باید با بیان شیوا ودرست به پدر و مادرت بفهمونی که قصد تو از رفتن به مشاور درمان برخی از بیماری های روحی شماست
    ودر این صورت میتونی با آرامش بهتر زندگی کنی

    آیا تا به حال در این باره باهاشون درست صحبت کردی و منظورت رو درست بهشون منتقل کردی ؟
    طبیعیه که پدر و مادرت در شرایط عادی از بردن شما به روانشناس پرهیز کنند علی الخصوص اگر تفکر متعصبانه هم داشته باشند
    مگر اینکه شما ذهن خانواده رو نسبت به این که چرا میخواین برین مشاور شفاف سازی کنید

    بله به طور حتم پدر و مادرت متوجه حالت های شما شدند و به قول خودتون پای تنبلی و کم کاری شما گزاشتن ! اما چرا؟
    چون شما بجای صحبت کردن با خانواده علی الخصوص مادرت دست به اقداماتی زدی که مطابق باهنجار های خانواده نیست
    واین باعث ذهنیت بد نسبت به شما شده

    آیا اون لحضه که مادرت نشست و میزد به قلبش باهاش صحبت کردی دستشو گرفتی و حرف بزنی ( منظورم معذرت خواهی نیست )
    منظورم صحبت از اینکه ( بگی مادر من فلان مشکل و فلان مشکلات رو احساس میکنم
    مطمئناً خیر و فقط معذرت خواهی کردی همین !

    خدارو شکر از لحاظ فکری اونقدر بزرگ شدی که بفهمی محبتی که به خواهرات میکنند به خاطر اقتضای سن اونها هست و خودت رو با اونها مقایسه نمیکنی !

    ودر نهایت یک بار دیگه میپرسم سن پدر ومادرت ؟ میزان تحصیلات ؟
    چون برحسب این دو معیار میشه بهت پیشنهاداتی داد که موثر واقع بشن

    درضمن برای درخواست دوستی سپاس گزارم

  16. کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42840
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    8
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Experience نمایش پست ها
    درست میگی ناآگاه بودن خانواده ها باعث خیلی از مشکلات میشه.

    خب فکر میکنی کی باید به پدر و مادر آموزش میداده تا آگاه بشن؟
    اونا هم مثل ما زمانی بچه بودن(البته من تقریباً دوبرابر سن شما سنمه ولی هنوز برا پدر و مادرم بچه هستم) و هیچکسی نبوده مشکلاتشونو بفهمه و حرفاشونو درک کنه.
    نسلها پشت سر همدیگه همین روال رو ادامه میدن بدون هیچ تلاشی برای تغییر و آگاه شدن.
    میدونی در کل کسی برا آموزش و آگاهی آدم تلاش نخواهد کرد حتی پدر و مادرش، فقط خودمونیم که باید تلاش کنیم آگاه بشیم، ما بچه ها باید تغییر کنیم.
    خب وقتی میبینیم یه رفتار از پدر و مادرمون خوب نیست ما باید سعی کنیم اون رفتار به ما منتقل نشه و بجاش رفتار بهتری جایگزین کنیم.
    من خودم با خیلی از رفتارهای پدرم مشکل داشتم و خیلی جر و بحث میکردم و به همین دلیل چند سال افسردگی داشتم اما در نهایت فهمیدم کسی که باید تغییر کنه خودمم، تغییر کردم و جر و بحث با پدرمو کنار گذاشتم بخاطر خودم بخاطر اینکه اینجوری خودم در آرامش هستم، این تغییر رفتار من باعث شد پدرم تا حدودی رفتارش بهتر شد یعنی آرامش من روی پدرم تاثیر داشت.

    میدونی نه فقط پدر و مادر بلکه همه مردم یه جورایی عاشق لجبازی کردنن، هر چقد شعله رو زیاد کنی اونا هم زیادترش میکنن.
    برای همین آدم آگاه اونیه که برخلاف دیگران مهارت در کوتاه اومدن داشته باشه و لجبازی نکنه، ظاهراً سخته اما در عمل باعث میشه آدم به آرامش برسه و فکرش در آسایش قرار بگیره.
    اگه ما هم لج کنیم میشیم عین پدر و مادرامون و در نتیجه اختلاف با فرزندانمون وجود خواهد داشت.

    پس خلاصه اینکه آگاه بودن رو از خودمون شروع کنیم و خوشبختانه تاثیرات آگاه بودن سرایت کننده به اطرافیانمون هست.
    درسته،کسی خود ب خود ب اگاهی نمیرسه،بالاخره یه جایی و یه کسی باید اموزش لازمو بهت بده
    مث بچه کوچیکی ک وقتی میخواد راه بره یه نفر دستشو میگیره و میگه اینجوری پاهاتو بزار تعادلتو حفظ کن..
    تو هر زمانی یه چیزی تغییر میکنه، الان تو جامعه امروزی ما نمیتونید با افکار گذشته پدرو مادرها بچه هارو تربیت کنی، چون نسل های امروز دنبال ازادی و ترقی و پیشرفت هستن و این عقاید قدیمی یه جایی مانع استقلالشون میشه..(منظورم از استقلال این نیست ک اونقد ازادشون بزاری ک بعد تو کنترلش ب مشکل بخوری، در حد تعادل)
    تو جامعه ما، رسانه ها تازه چن ساله شروع کردن ب اموزش(اونم با خانواده هایی ک سپر گرفتن چون بقیه راجبشون چی فک میکنه؟!)
    نمیگم یهو همه چی از لولو ب هلو تبدیل شه، ولی کم کم قدم بزارن تو مسیر بهبود زندگیشون

  18. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal.18 نمایش پست ها
    سلام من 18سالمه.. یک هفته پیش بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم خودکشی کنم.من دوتا خواهرکوچیکتر از خودم دارم کلا سه تا بچه ایم بزرگه منم، وقتی دوازده سالم بود احساس میکردم ک برای خانوادم مهم نیستم، منو دوست ندارن و.. از اینجور فکرا، یه روز با خواهرم دعوام شد و مامانم و بابام پشت خواهرمو گرفتن گفتن تقصیره توء منم اعصبانی شدم، با تیغ خودزنی کردم(سطحی بود) همون لحظه ام پشیمون شدم، رفتم مدرسه معاونمون فهمید به مامانم گف بیاد مدرسه، وقتی رفتم دفتر و مامانمو با چشمای اشکیش دیدم یه لحظه احساس کردم همه چی دور سرم میچرخه، خیلی ترسیدم، مامانم اون لحظه چیزی به روم نیورد فقط یه لبخند زد اون لبخندشم بخاطر این بود ک ترسید منم این دفعه خودمو بکشم. دقیقا از روزی ک مامانم فهمید من خودزنی کردم تا به امروز من یه روز خوش نداشتم تو زندگیم، مامانم خیلی باهام سرسنگین شده بود، اصلا تو چشام نگام نمیکرد، همش ناراحت بود، همش تو خودش بود، خیلی بهم بی اعتماد شد، وووو.. من درکش میکردم، میدونستم همش تقصیر منه، هزار بار به پاش افتادم، گفتم مامان ببخشید، غلط کردم بخدا اشتباه کردم، از رو بچگی یه کاری کردم، نفهمی کردم، انگار مامانم ن منو میدید ن صدامو میشنید، فقط رفتاراش بدتر از قبل میشد، من فهمیده بودم اشتباه کردم ولی مامانم حرفمو قبول نمیکرد، میدونستم نگرانمه میترسه من باز کاری کنم ولی من پشیمون بودم فقط دوس داشتم مامانم منو ببخشه ولی هیچکدوم نشد و همه چی بدتر میشد، حال روحیم افتضاح بود کلی تو درسام ضعیف شدم اون موقع من شیشم بودم هنوز ابتدایی بود، بخاطر اینکه مامانم فک نکنه من حالم بده میگفتم میخندیدم شاد بودم، ولی وقتی میرفتم تو اتاق گریه میکردم، هندزفری همش تو گوشم بود اصلا نسبت به هیچی دیگه هیچ حسی نداشتم، ته دلم میگفتم کاش خودمو میکشتم و راحت میشدم، حتی از خرید رفتن و خونه دوست و فامیل رفتنم بدم میومد دوس داشتم ن کسی بیاد ن ما جایی بریم، حتی یه بار با مامانم نرفتم خونه دوستم خودش تنهایی رفت ناراحت شده بود میگفت تو دوست نداری با من جایی بیای از من بدت میاد، میگی من مادر خوبی نیستم و..هرچی میگفتم بخدا حوصله اونجارو ندارم انگار ن انگار.. هرسالم اینجوری میگذشت و حال من بدتر میشد تاجایی ک تو درسای متوسطه اولم کلی افت تحصیلی داشتم و معدلم پایین بود، هشتم بودم ک همش تو سرم بود دیگه باید تموم کنم زندگیمو خسته شدم، عاشق خودزنی بودم ولی از ترس مامانم نمیتونستم رو دستم خط بندازم، مامانم همیشه دستامو نگاه میکرد، یه سری خونه نبود و رفتع بودن شهرستان من خودزنی کردم به معلمم گفتم اونم اشتباهی به گوشیه مامانم پیام داد مامانم تا شب ک برگرده خونه پنج دقیقه یه بار زنگ میزد و حالمو میپرسید پشت تلفن نمیگفت چی شده، تا اینکع اومد خونه منو برد تو اتاق نشست جلوم گریه میکرد میزد رو قلبش میگفت ازت دست کارات خسته شدم، چرا عذابم میدی چرا اذیتم میکنی، من چیکار کنم از دست تو، دستمو گرفت تو دستش و جای خودزنیو نشون داد و گف این کارا چیه دوس دارم از دست تو خودمو راحت کنم، دستشو بوس کردم گفتم ببخشید غلط کردم و.. مامانم شد یکی بدتر از قبل من اگع اخمام میرفت توهم میگفت غلط میکنی ناراحتی تو هیچ حقی نداری ک حالت بد باشع، وقتی یه مشکلی برام پیش میومد نمیتونستم بگم مامانم من مشکل دارم میگفت بیخود میکنی تو اصلا حق هیچو بهم نمیداد ن حق داشتم بگم حالم بده، ن حق داشتم بگم این مشکلو دارم ن حق داشتم باهاش حرف بزنم ن حق داشتم گریه کنم اصلا حق هیچو نداشتم حال روحیم افتضاح شده شیش سال من اصلا خواب شب نداشتم کلا خواب ندارم، عصبی شدم، سری ب هرچیزی واکنش نشون میدم، حوصله هیچ چیزیو ندارم هیچ چیزی. ولی جلوی مامانم میخندم شادم خودمو خوب نشون میدم ک نکنه مامانم شک کنع بهم چون وقتی یکم ناراحتم جوری بهم پرخاش میکنه ک پشیمون میشم از اینکه خودِ واقعیم بودم.. تا اینکه هفته پیش تصمیم گرفتم تموش کنم، صب موقعه ای میخواستم برم مدرسه بیس تا قرص مختلف خوردم حالم افتضاح شد، با زور خودمو رسوندم ب مدرسه، وقتی رسیدم تو حیاط از گیجی زیاد افتادم زمین دوستام ک اومدن پیشم وقتی فهمیدن من چیکار کردم رفتن ب معاون مدرسمون گفتن و ایشونم سری ب خانوادم زنگ زد، هرچقد اصرار کردم ب خانوادم چیزی نگین فایده ای نکرد، وقتی مامانم با حال پریشون اومد تو اون لحظه احساس کردم روح از تنم جدا شد، بابام منو برد بیمارستان و معدمو شستشو دادن، وقتی معدمو شستشو دادن همه اتفاقا مث فیلم اومد جلو چشمم و دوست داشتم همش خواب باشه.. خیلیییی پشیمونم ک اینکارو کردم تازه میفهمم چقد بچگانه فک میکردم، با نفهمی خودم داشتم یه داغ بزرگ میزاشتم تو دل پدرو مادرم، الان یه هفتس ک اصلا روم نمیشه تو چشماشون نگا کنم وخجالت میکشم، فکرمم خیلی درگیره و همش این یک هفته رو مرور میکنم.. اینو نوشتم ک هرکی هر مشکلی داره فک نکنه تنها راه حلش مرگ ن، مرگ تازه اغاز مشکله.. تن همگی سالم
    سلام غزل جان
    نحوه برخورد مادرت با خودزنی شما خیلی اشتباه بود

    وقتی پدر مادر متوجه خودزنی فرزندشون میشن بایستی در کمال محبت بیان بشینن با فرزندشون حرف بزنن و علت اینکار رو ریشه یابی کنن

    اما مادر شما برعکس عمل کرد
    با شما سرسنگین شد مدام دستاتونو چک میکرد و خلاصه که اشتباهترین روش رو انتخاب کرد

    من وقتی ۱۳ ساله بودم یه خط ناقابل رو دستم انداختم و از اون به بعد پدر مادرم هرچی میگفتم تمام عیار گوش به فرمان من بودن(اینو نگفتم که حالا کسی بره ازینکارا کنه ها! فقط خواستم تفاوت رفتار پدر مادرها رو بگم)

    مادرتون مقصر اصلی بودن
    اما خب شمام هردوبار اشتباه کردین و مخصوصا بابت اقدام دومتون!

    البته معاون مدرسه شمام باید سریع با اورژانس تماس میگرفت و بعدا مادر پدر شما رو در جریان قرار میداد اما اونم اشتباه کرد

    و شما در بین مجموعه ای از اشتباهات اطرافیانتون مرتکب دوتا اشتباه شدین:
    خود زنی
    قرص خوردن

    اگه قدر زندگی رو بدونین و از ارزش این موهبت که فقط یکبار نصیب هر انسانی میشه اگاه باشین دیگه هرگز همچی کارایی نخواهید کرد
    مهم اینه خودتون فهمیدین

    ضمنا مرگ اغاز مشکل نیست بلکه خاتمه یافتن همه چیزه
    واسه شخص خودکشی کننده همه چیز کلا و برا همیشه تموم میشه و دیگه نه میفهمه نه میبینه نه میشنوه و نه هیچ درد یا خوشی و ناخوشی رو حس میکنه
    اما طبعا خانواده اون شخص ضربه روانی بسیار سنگینی میخورن و داغ بزرگ بر دلشون میمونه

    مهم اینه که در درجه اول خود شما سالم باشین و بتونین از یگانه فرصت زندگی بهره مند شین
    ضمنا خانواده شمام با هیچ شوک و بحرانی مواجه نشن
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  19. 2 کاربران زیر از delvapas2000 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 14


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal.18 نمایش پست ها
    درسته،کسی خود ب خود ب اگاهی نمیرسه،بالاخره یه جایی و یه کسی باید اموزش لازمو بهت بده
    مث بچه کوچیکی ک وقتی میخواد راه بره یه نفر دستشو میگیره و میگه اینجوری پاهاتو بزار تعادلتو حفظ کن..
    تو هر زمانی یه چیزی تغییر میکنه، الان تو جامعه امروزی ما نمیتونید با افکار گذشته پدرو مادرها بچه هارو تربیت کنی، چون نسل های امروز دنبال ازادی و ترقی و پیشرفت هستن و این عقاید قدیمی یه جایی مانع استقلالشون میشه..(منظورم از استقلال این نیست ک اونقد ازادشون بزاری ک بعد تو کنترلش ب مشکل بخوری، در حد تعادل)
    تو جامعه ما، رسانه ها تازه چن ساله شروع کردن ب اموزش(اونم با خانواده هایی ک سپر گرفتن چون بقیه راجبشون چی فک میکنه؟!)
    نمیگم یهو همه چی از لولو ب هلو تبدیل شه، ولی کم کم قدم بزارن تو مسیر بهبود زندگیشون
    اگه آموزش میخوای باید بری پیداش کنی تا بتونی اونجور که میخوای پیشرفت کنی، پدر و مادر همه چیزدان نیستن مثل هر انسانی دامنه اطلاعاتشون محدوده یا اهداف و علایق خاص خودشونو دارن، پس آموزش دلخواه رو باید خودت پیدا کنی.

    با پدر و مادر حتی اگه روشهاشونو قبول نداری جر و بحث نکن بذار نوع زندگی دلخواه خودشونو داشته باشن و خودت زندگی خودتو داشته باش.
    ویرایش توسط Experience : 01-30-2020 در ساعت 11:05 PM

  21. کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42840
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    8
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط heh_heh نمایش پست ها
    فک میکنی نظر دیگرون مهمه... چرچیل میگه مردم انقدر غرق زندگی خودشونن که حتی به منی که چرچیلم هم فکر نمیکنن... دوس داری حرفی برا گفتن داشته باشی، کار بزرگ کرده باشی... اینا کار نیست، حرف نیست... داری بهشون میفهمونی که باید حالشون ازت بهم بخوره و دایما منتظر باشن یه گندی به زندگیشون بزنی... به جای اینکه کمک حال باشی و یه کمکی برا خانواده ت باشی... نگاهت به زندگی مشکل داره، وگرنه زندگی و شما هردو سالمین.
    مهم اینه که بدونی توی این بازی زندگی، به این بزرگی، قانونهای مختلف، بازیکنای زیاد، حس های مختلف که تا کنترلشون نکنی جذاب نمیشن، زیبایی ها و ترس ها... میخوای چه نقشی داشته باشی؟ هنرمند؟ پزشک معالج؟ معمار؟ صنعتگر؟ اون غزلی که درونت وجود داره و منتظره که پیداش کنی رو پیداش کن و بذار کمک کنه دنیا جای بهتری بشه نه اینکه با حماق، قشنگیاشم کدر کنی
    ادما یه جایی خودشونو گم میکنن،اصلا یادشون میره خودشون وجود خارجی دارن چون تمام فکر،ذهن و روح روانشون درگیره اینه ک بقیه ازش راضی باشن،نگن این رفتارش خوب نبود،اخلاقش تند بود و....ادما گاهی ازبس درگیره اینن ک خودشونو ب بقیه ثابت کنن یادشون میره برا خودشون زندگی کنن،ب قول بعضیا دچار گم گشتگیه هویت میشن..
    من بخاطر این ک مامانم و بابام متوجه حال بدم نشن،حال خوبیو ک دوس داشتم واقعا اونجوری باشمو نشون میدادم،بعضی وقتا حس میکردم شبیه داستانا و خیالام شدم(خیلیم میترسیدم)ولی خب نمیخواستم ناراحت ببینمشون..
    خیلی وقتا سعی کردم خودم باشم و برم دنبال ارزوهام ولی از بس بی حوصله بودم بیخیال همه چی شدم.ولی چون خودمو میشناسم میدونم یه چیو بخوام اگه درست باشه حتما بهش میرسم

  23. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42840
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    8
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    سلام مجدد


    چرا از رفتن به مشاور و روانشناس پرهیز میکنند ؟ میترسن مشاور /......حق رو به تو بدن ؟
    یا اینکه از اون دست خانواده های متعصب هستند که این طور مسائل رو مایه کسر شاءن میدونند ؟

    یکی از مواردی که باعث میشه پدر مادرت از رفتن به مشاور پرهیز کنند عدم توانایی شما در انتقال منظور درست به خانواده هست
    یعنی شما باید با بیان شیوا ودرست به پدر و مادرت بفهمونی که قصد تو از رفتن به مشاور درمان برخی از بیماری های روحی شماست
    ودر این صورت میتونی با آرامش بهتر زندگی کنی

    آیا تا به حال در این باره باهاشون درست صحبت کردی و منظورت رو درست بهشون منتقل کردی ؟
    طبیعیه که پدر و مادرت در شرایط عادی از بردن شما به روانشناس پرهیز کنند علی الخصوص اگر تفکر متعصبانه هم داشته باشند
    مگر اینکه شما ذهن خانواده رو نسبت به این که چرا میخواین برین مشاور شفاف سازی کنید

    بله به طور حتم پدر و مادرت متوجه حالت های شما شدند و به قول خودتون پای تنبلی و کم کاری شما گزاشتن ! اما چرا؟
    چون شما بجای صحبت کردن با خانواده علی الخصوص مادرت دست به اقداماتی زدی که مطابق باهنجار های خانواده نیست
    واین باعث ذهنیت بد نسبت به شما شده

    آیا اون لحضه که مادرت نشست و میزد به قلبش باهاش صحبت کردی دستشو گرفتی و حرف بزنی ( منظورم معذرت خواهی نیست )
    منظورم صحبت از اینکه ( بگی مادر من فلان مشکل و فلان مشکلات رو احساس میکنم
    مطمئناً خیر و فقط معذرت خواهی کردی همین !

    خدارو شکر از لحاظ فکری اونقدر بزرگ شدی که بفهمی محبتی که به خواهرات میکنند به خاطر اقتضای سن اونها هست و خودت رو با اونها مقایسه نمیکنی !

    ودر نهایت یک بار دیگه میپرسم سن پدر ومادرت ؟ میزان تحصیلات ؟
    چون برحسب این دو معیار میشه بهت پیشنهاداتی داد که موثر واقع بشن

    درضمن برای درخواست دوستی سپاس گزارم
    بعله خانواده ما رو اینجور مسائل متعصبا اونم فقط بخاطر اینکه فامیل و اشنا چ فکری راجب ما میکنه..
    مطمئنم خیلی جا منظورمو خوب انتقال ندادم یا خانوادم متوجع نشدن،هروقت صحبت راجب حال من میشد همش جنگ و دعوا بود،و منم ک عصبانی بودم یا مث خودشون قاطی میکردم یا از بی حوصلگی و بخاطر اینکه اول و اخر حرفام مزخرفه توضیح ندادم. اخه وقتی مثلا تو اوضاع اروم میگفتم جنگ میشد چ برسه تو جنگ ک حتما قیامت میکردن.
    (مامانم 36سالشه و بابام45سالشه هردوشون دیپلم دارن)

  24. کاربران زیر از ghazal.18 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42840
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    8
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Experience نمایش پست ها
    اگه آموزش میخوای باید بری پیداش کنی تا بتونی اونجور که میخوای پیشرفت کنی، پدر و مادر همه چیزدان نیستن مثل هر انسانی دامنه اطلاعاتشون محدوده یا اهداف و علایق خاص خودشونو دارن، پس آموزش دلخواه رو باید خودت پیدا کنی.

    با پدر و مادر حتی اگه روشهاشونو قبول نداری جر و بحث نکن بذار نوع زندگی دلخواه خودشونو داشته باشن و خودت زندگی خودتو داشته باش.
    بعله الان هرچیو ک میخوای خودت بهش رسیدی،رسیدی وگرنه هیچکس یه قدمم برات برنمیداره حتی خانوادت..
    ادما موجودات واقعا عجیبی هستن

  26. 2 کاربران زیر از ghazal.18 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42840
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    8
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط delvapas2000 نمایش پست ها
    سلام غزل جان
    نحوه برخورد مادرت با خودزنی شما خیلی اشتباه بود

    وقتی پدر مادر متوجه خودزنی فرزندشون میشن بایستی در کمال محبت بیان بشینن با فرزندشون حرف بزنن و علت اینکار رو ریشه یابی کنن

    اما مادر شما برعکس عمل کرد
    با شما سرسنگین شد مدام دستاتونو چک میکرد و خلاصه که اشتباهترین روش رو انتخاب کرد

    من وقتی ۱۳ ساله بودم یه خط ناقابل رو دستم انداختم و از اون به بعد پدر مادرم هرچی میگفتم تمام عیار گوش به فرمان من بودن(اینو نگفتم که حالا کسی بره ازینکارا کنه ها! فقط خواستم تفاوت رفتار پدر مادرها رو بگم)

    مادرتون مقصر اصلی بودن
    اما خب شمام هردوبار اشتباه کردین و مخصوصا بابت اقدام دومتون!

    البته معاون مدرسه شمام باید سریع با اورژانس تماس میگرفت و بعدا مادر پدر شما رو در جریان قرار میداد اما اونم اشتباه کرد

    و شما در بین مجموعه ای از اشتباهات اطرافیانتون مرتکب دوتا اشتباه شدین:
    خود زنی
    قرص خوردن

    اگه قدر زندگی رو بدونین و از ارزش این موهبت که فقط یکبار نصیب هر انسانی میشه اگاه باشین دیگه هرگز همچی کارایی نخواهید کرد
    مهم اینه خودتون فهمیدین

    ضمنا مرگ اغاز مشکل نیست بلکه خاتمه یافتن همه چیزه
    واسه شخص خودکشی کننده همه چیز کلا و برا همیشه تموم میشه و دیگه نه میفهمه نه میبینه نه میشنوه و نه هیچ درد یا خوشی و ناخوشی رو حس میکنه
    اما طبعا خانواده اون شخص ضربه روانی بسیار سنگینی میخورن و داغ بزرگ بر دلشون میمونه

    مهم اینه که در درجه اول خود شما سالم باشین و بتونین از یگانه فرصت زندگی بهره مند شین
    ضمنا خانواده شمام با هیچ شوک و بحرانی مواجه نشن
    سلام عزیز
    مجموعه ای از اشتباهات دورهم جمع شدن مجموعه ای بزرگترو ایجاد کنن..
    مقصر اول و اخر این کار خودمم،با افکار بچگانه شروعش کردم و با همین افکار بچگانه پیش بردمو ب اخر رسوندمش،تو این میون خیلیا خواستن کمک کنن و یا کمک کردن ولی خب من فقط توجه و محبتت مامان و بابامو میخواستم.
    من فکر میکردم خودکشی کنم همه چی درست میشه اما ب این فک نکردم ک اگه نمردم،چطور میخوام زندگی کنم،چ تو جیهی برای کارم دارم،فک میکردم با اینکارم مامان و بابام نگرانم میشن و میگن حق باتوء در صورتی ک اگه حقم با من بود من با اینکارم تمام افکار مثبتو پاک کردم بهشون اینطور القا کردم من با زور ب خواسته ام میرسم..
    خیلی پشیمونم،تو این یه هفته من هنوز رنگ چشمای مامان و بابامو ندیدم،وقتی ب کار بچگانم فک میکنم نمیدونم بخندم یا گریع کنم
    اگه بدبخت ترین ادم زمینم بودی اصلا فکر نابودیه خودت اشتباه

  28. 2 کاربران زیر از ghazal.18 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 19


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal.18 نمایش پست ها
    بعله الان هرچیو ک میخوای خودت بهش رسیدی،رسیدی وگرنه هیچکس یه قدمم برات برنمیداره حتی خانوادت..
    ادما موجودات واقعا عجیبی هستن
    همین که با سن کمتون اینو فهمیدین قبول کنید خیلی جلو هستید.

    یجورایی دردمون یکی با این فرق که من این مطلبو خیلی دیر فهمیدم.
    ویرایش توسط Experience : 01-31-2020 در ساعت 03:24 AM

  30. کاربران زیر از Experience بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 20


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط delvapas2000 نمایش پست ها

    من وقتی ۱۳ ساله بودم یه خط ناقابل رو دستم انداختم و از اون به بعد پدر مادرم هرچی میگفتم تمام عیار گوش به فرمان من بودن(اینو نگفتم که حالا کسی بره ازینکارا کنه ها! فقط خواستم تفاوت رفتار پدر مادرها رو بگم)



    یادمه سال اول دبیرستان توی روانشناسی در مورد پذیرش هنجار ها درس ۹ خوندیم
    اونجا گفته بود بعضی افراد تبعیت بی چون وچرا میکنند یعنی چطور؟
    بدون پرسش و پاسخ تمام عیار گوش به فرمان شخص سو استفاده کننده میدن
    واین اشتباهه به ویژه برای افرادی که در مقام پدر و مادر هستند
    این طوری فرزندشون با روحیه سلطه گر و تجری و سوء استفاده گر پرورش پیدا میکنه
    نباید بهش بها بدن اونم طوری که باعث گستاخیش بشه


    من شوهرعمم قاضی هست شعبه ۱۲۰ کیفری دادگاه نیک بخت ) هروقت تاپیک ها مسئله قضایی باشه سریع ازش میپرسم ایشون هم کمکم میکنه ( بهم میگه جای عموی نداشته ات هستم )
    ایشون هم هیچ وقت باوجود تحصیلات بالا و ثروت زیاد این طوری با بچه هاش رفتار نکرد ! بهشون طوری بها نداد که بعدا نشه کاریش کرد

    من ایشون رو ( شوهرعمم ) معرفی /Introduce کردم تا یکی از افراد نزدیک که خیلی باهاش بودم و میدونم امروزی و تحصیل کرده هست رو مثال بزنم و بگم این رفتار توی ایشون هم نبود ( نمونه بارز در الگوهای مثبت و مطرح اجتماع )
    ویرایش توسط Saltanat : 01-31-2020 در ساعت 11:27 AM

  32. بالا | پست 21


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal.18 نمایش پست ها
    بعله خانواده ما رو اینجور مسائل متعصبا اونم فقط بخاطر اینکه فامیل و اشنا چ فکری راجب ما میکنه..
    مطمئنم خیلی جا منظورمو خوب انتقال ندادم یا خانوادم متوجع نشدن،هروقت صحبت راجب حال من میشد همش جنگ و دعوا بود،و منم ک عصبانی بودم یا مث خودشون قاطی میکردم یا از بی حوصلگی و بخاطر اینکه اول و اخر حرفام مزخرفه توضیح ندادم. اخه وقتی مثلا تو اوضاع اروم میگفتم جنگ میشد چ برسه تو جنگ ک حتما قیامت میکردن.
    (مامانم 36سالشه و بابام45سالشه هردوشون دیپلم دارن)
    سلام غزل گرامی

    درسته این سطح مشکلات ( مشکلات دختر خانواده ) توی خانواده های متعصب هر گز نباید به ورطه بیرون کشیده بشه
    واین اجبار ( نباید مشکلات دختربیرون از منزل شکافته بشه ) فقط از طرف خانواده اعمال میشه و هیچ جنبه موجهه و درستی نداره

    مورد بعد اینکه شماهم به قول خودت در انتقال منظورت کیفت لازم رو مراعات نکردی در غیر این صورت والدینت به آگاهی درست از وضعیت شما دست میافتند واون زمان شرایط به طور کل تغیر میکرد

    درواقع اینکه میگی *توضیح ندادم چون اول واخر حرفام مضخرفه *

    درست نیست چرا؟ چون شما این باور نسبت به حرفات وقتی به وجود اومد که مسائل شما از نظر سایرین حائز توجه نبود واین باعث شد که بگی حرفا مضخرفه
    اما همین تفکرات مضخرف تونسته تورو از روند زندگی باز کنه و کیفیت عملکردت رو مختل کرده پس باید بهش توجه کنی

    از سن پدر و مادرت این طور استنباط میشه که در برهه ای از سن هستند که هنوز جبر گرانه رفتار میکنند و سعی میکنند درجهت مجاب کردنت از زور و قدرتشون بهره ببرند
    میزان تحصیلات هردو در حدی هست که توانایی تجزیه وتحلیل روانی رو داشته باشند کم ترینش به خاطر آشنایی با درس روانشناسیه
    پس این هم بیانگر این هست که شما با عدم حرف زدن شیوا و عدم انتقال منظور صحیح نتونستی کیفیت تصور و ذهنیت پدر ومادرت نسبت به احوالت رو ارتقاع بدی

    باید چکار کنی ؟ بابیان درست و اعتدال ادب با پدر و مادرت صحبت کن و هرچیز که از نظرت مضخرفه رو بدون سانسور براشون بیان کن
    درنهایت بگو برای رفع مشکلات روحیت باید به کمک خودشون به مشاور بری ودر این جهت تلاش کن تا متقاعد بشن

    مورد بعدی چرا ؟ کتک کاری ؟ باچی کتک زدن شما رو ؟
    کدوم از والدینت ؟ پدر یا مادر ؟
    سر چی بود ؟

  33. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal.18 نمایش پست ها
    سلام من 18سالمه.. یک هفته پیش بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم خودکشی کنم.من دوتا خواهرکوچیکتر از خودم دارم کلا سه تا بچه ایم بزرگه منم، وقتی دوازده سالم بود احساس میکردم ک برای خانوادم مهم نیستم، منو دوست ندارن و.. از اینجور فکرا، یه روز با خواهرم دعوام شد و مامانم و بابام پشت خواهرمو گرفتن گفتن تقصیره توء منم اعصبانی شدم، با تیغ خودزنی کردم(سطحی بود) همون لحظه ام پشیمون شدم، رفتم مدرسه معاونمون فهمید به مامانم گف بیاد مدرسه، وقتی رفتم دفتر و مامانمو با چشمای اشکیش دیدم یه لحظه احساس کردم همه چی دور سرم میچرخه، خیلی ترسیدم، مامانم اون لحظه چیزی به روم نیورد فقط یه لبخند زد اون لبخندشم بخاطر این بود ک ترسید منم این دفعه خودمو بکشم. دقیقا از روزی ک مامانم فهمید من خودزنی کردم تا به امروز من یه روز خوش نداشتم تو زندگیم، مامانم خیلی باهام سرسنگین شده بود، اصلا تو چشام نگام نمیکرد، همش ناراحت بود، همش تو خودش بود، خیلی بهم بی اعتماد شد، وووو.. من درکش میکردم، میدونستم همش تقصیر منه، هزار بار به پاش افتادم، گفتم مامان ببخشید، غلط کردم بخدا اشتباه کردم، از رو بچگی یه کاری کردم، نفهمی کردم، انگار مامانم ن منو میدید ن صدامو میشنید، فقط رفتاراش بدتر از قبل میشد، من فهمیده بودم اشتباه کردم ولی مامانم حرفمو قبول نمیکرد، میدونستم نگرانمه میترسه من باز کاری کنم ولی من پشیمون بودم فقط دوس داشتم مامانم منو ببخشه ولی هیچکدوم نشد و همه چی بدتر میشد، حال روحیم افتضاح بود کلی تو درسام ضعیف شدم اون موقع من شیشم بودم هنوز ابتدایی بود، بخاطر اینکه مامانم فک نکنه من حالم بده میگفتم میخندیدم شاد بودم، ولی وقتی میرفتم تو اتاق گریه میکردم، هندزفری همش تو گوشم بود اصلا نسبت به هیچی دیگه هیچ حسی نداشتم، ته دلم میگفتم کاش خودمو میکشتم و راحت میشدم، حتی از خرید رفتن و خونه دوست و فامیل رفتنم بدم میومد دوس داشتم ن کسی بیاد ن ما جایی بریم، حتی یه بار با مامانم نرفتم خونه دوستم خودش تنهایی رفت ناراحت شده بود میگفت تو دوست نداری با من جایی بیای از من بدت میاد، میگی من مادر خوبی نیستم و..هرچی میگفتم بخدا حوصله اونجارو ندارم انگار ن انگار.. هرسالم اینجوری میگذشت و حال من بدتر میشد تاجایی ک تو درسای متوسطه اولم کلی افت تحصیلی داشتم و معدلم پایین بود، هشتم بودم ک همش تو سرم بود دیگه باید تموم کنم زندگیمو خسته شدم، عاشق خودزنی بودم ولی از ترس مامانم نمیتونستم رو دستم خط بندازم، مامانم همیشه دستامو نگاه میکرد، یه سری خونه نبود و رفتع بودن شهرستان من خودزنی کردم به معلمم گفتم اونم اشتباهی به گوشیه مامانم پیام داد مامانم تا شب ک برگرده خونه پنج دقیقه یه بار زنگ میزد و حالمو میپرسید پشت تلفن نمیگفت چی شده، تا اینکع اومد خونه منو برد تو اتاق نشست جلوم گریه میکرد میزد رو قلبش میگفت ازت دست کارات خسته شدم، چرا عذابم میدی چرا اذیتم میکنی، من چیکار کنم از دست تو، دستمو گرفت تو دستش و جای خودزنیو نشون داد و گف این کارا چیه دوس دارم از دست تو خودمو راحت کنم، دستشو بوس کردم گفتم ببخشید غلط کردم و.. مامانم شد یکی بدتر از قبل من اگع اخمام میرفت توهم میگفت غلط میکنی ناراحتی تو هیچ حقی نداری ک حالت بد باشع، وقتی یه مشکلی برام پیش میومد نمیتونستم بگم مامانم من مشکل دارم میگفت بیخود میکنی تو اصلا حق هیچو بهم نمیداد ن حق داشتم بگم حالم بده، ن حق داشتم بگم این مشکلو دارم ن حق داشتم باهاش حرف بزنم ن حق داشتم گریه کنم اصلا حق هیچو نداشتم حال روحیم افتضاح شده شیش سال من اصلا خواب شب نداشتم کلا خواب ندارم، عصبی شدم، سری ب هرچیزی واکنش نشون میدم، حوصله هیچ چیزیو ندارم هیچ چیزی. ولی جلوی مامانم میخندم شادم خودمو خوب نشون میدم ک نکنه مامانم شک کنع بهم چون وقتی یکم ناراحتم جوری بهم پرخاش میکنه ک پشیمون میشم از اینکه خودِ واقعیم بودم.. تا اینکه هفته پیش تصمیم گرفتم تموش کنم، صب موقعه ای میخواستم برم مدرسه بیس تا قرص مختلف خوردم حالم افتضاح شد، با زور خودمو رسوندم ب مدرسه، وقتی رسیدم تو حیاط از گیجی زیاد افتادم زمین دوستام ک اومدن پیشم وقتی فهمیدن من چیکار کردم رفتن ب معاون مدرسمون گفتن و ایشونم سری ب خانوادم زنگ زد، هرچقد اصرار کردم ب خانوادم چیزی نگین فایده ای نکرد، وقتی مامانم با حال پریشون اومد تو اون لحظه احساس کردم روح از تنم جدا شد، بابام منو برد بیمارستان و معدمو شستشو دادن، وقتی معدمو شستشو دادن همه اتفاقا مث فیلم اومد جلو چشمم و دوست داشتم همش خواب باشه.. خیلیییی پشیمونم ک اینکارو کردم تازه میفهمم چقد بچگانه فک میکردم، با نفهمی خودم داشتم یه داغ بزرگ میزاشتم تو دل پدرو مادرم، الان یه هفتس ک اصلا روم نمیشه تو چشماشون نگا کنم وخجالت میکشم، فکرمم خیلی درگیره و همش این یک هفته رو مرور میکنم.. اینو نوشتم ک هرکی هر مشکلی داره فک نکنه تنها راه حلش مرگ ن، مرگ تازه اغاز مشکله.. تن همگی سالم
    من نفهمیدم هدفتون از نوشتن این داستانا چی بود فقط میتونم بگم در اشتباهید که عذاب وجدان دارید. یه آدم ضعیف نباید خودشو به خاطر ضعفش سرزنش کنه. در حالی که تو جامعه ای داریم زندگی میکنیم که پدر و مادرا به خاطر ضعف بچشون اونو بیشتر شکنجه میکنند به جای این که درکش کنند. رفتار مادرتون با عرض احترام به شدت ظالمانه بود. من اگه مادرم همچین کاری میکرد نادیدش میگرفتم. طوری که انگار وجود نداره. خودش بعدا میومد سمتم.
    یکی دیگه از مشکلاتتون اینه که زیادی به فکر دیگرانید. حالا دلیل اولین خودزنیتون و خودکشی با قرضتونو که نمیدونم ولی چون شرایط مشابهشو تجربه کردم میدونم با این که خیلی این کارا ضرر داره و در نهایت جواب خوبی نمیگیرید اما یه آرامش لحظه ای داره که بهش میگند فرار روانشناختی. البته اشتباهه ولی درکتون میکنم که به خاطر چه مصیبتایی مجبور به این کارا شدید. و اما حالا. حالا شما باید برای خودتون علایق و اهدافتونو بنویسید و فقط اونا رو ببینید به جای فکر کردن به اطرافیانتون. تمام تلاشتونو برای علایق و اهدافتون بکنید. به شخصه بازی های ویدئویی و انیمه تمام زندگیمند و اگه اینا نباشند زندگی من خیلی خسته کننده و افسرده میشه. من هم به شما پیشنهاد میکنم که به انیمه های خوب یه نگاهی بندازید چون منو که از افسردگی نجات دادند. شاید شما رو هم تغییر بدند.
    در نهایت باید بگم من انواع ناامیدی رو تجربه کردم. خیلی خیلی وحشتناکه. سعی کنید به ناامیدی نزدیک هم نشید. راهشم نمیدونم هنوز دنبالشم ولی شما سعی کنید نزدیکش نشید.

  34. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    40526
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    796
    تشکر شده 601 بار در 492 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal.18 نمایش پست ها
    سلام عزیز
    مجموعه ای از اشتباهات دورهم جمع شدن مجموعه ای بزرگترو ایجاد کنن..
    مقصر اول و اخر این کار خودمم،با افکار بچگانه شروعش کردم و با همین افکار بچگانه پیش بردمو ب اخر رسوندمش،تو این میون خیلیا خواستن کمک کنن و یا کمک کردن ولی خب من فقط توجه و محبتت مامان و بابامو میخواستم.
    من فکر میکردم خودکشی کنم همه چی درست میشه اما ب این فک نکردم ک اگه نمردم،چطور میخوام زندگی کنم،چ تو جیهی برای کارم دارم،فک میکردم با اینکارم مامان و بابام نگرانم میشن و میگن حق باتوء در صورتی ک اگه حقم با من بود من با اینکارم تمام افکار مثبتو پاک کردم بهشون اینطور القا کردم من با زور ب خواسته ام میرسم..
    خیلی پشیمونم،تو این یه هفته من هنوز رنگ چشمای مامان و بابامو ندیدم،وقتی ب کار بچگانم فک میکنم نمیدونم بخندم یا گریع کنم
    اگه بدبخت ترین ادم زمینم بودی اصلا فکر نابودیه خودت اشتباه
    عزیزم
    همین که به نتیجه رسیدی کافیه
    خودکشی بدترین راه ممکنه

    در مورد ادمی مث من که هیچکس و هیچ قدرتی نمیتونه حتی به زور از زندگی بیرونم کنه
    اما واسه اونایی که افکار خودکشی دارن خوندن تاپیک شما میتونه مفید باشه
    فک کنم قصد اصلی شمام همین بود که این عبرت رو در دیگران ایجاد کنی که خودکشی بدترین انتخاب ممکنه
    اخرین جمله پست اول شمام همینو میگه

    ازین بابت جای تقدیر هست که وقت گذاشتین و تجربه های خودتونو با بقیه سهیم شدین که بتونین همچی حرف ارزنده ای بزنین

    اما اصلا عذاب وجدان نداشته باشین
    هرچی بوده گذشته و خوشبختانه به خیر گذشته
    اگه پدر مادرتون اذیت شدن خود شمام متاسفانه کم اذیت نشدین و مهم اینه که الان فهمیدین اون اشتباه دیگه هرگز نباس تکرار بشه
    و همین کافیه
    امضای ایشان
    به طبیعت بگو حواسش جمع باشد

    اگرچه کلی دیر ای تقدیر

    اما با دستان و شاخهایم امده‌ام!

    اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت

    مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم

    شاخ دراورده باشد هنر

    و دُمى بافته ام در اخر مغزم

    چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست

  35. کاربران زیر از delvapas2000 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  36. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42840
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    8
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    سلام غزل گرامی

    درسته این سطح مشکلات ( مشکلات دختر خانواده ) توی خانواده های متعصب هر گز نباید به ورطه بیرون کشیده بشه
    واین اجبار ( نباید مشکلات دختربیرون از منزل شکافته بشه ) فقط از طرف خانواده اعمال میشه و هیچ جنبه موجهه و درستی نداره

    مورد بعد اینکه شماهم به قول خودت در انتقال منظورت کیفت لازم رو مراعات نکردی در غیر این صورت والدینت به آگاهی درست از وضعیت شما دست میافتند واون زمان شرایط به طور کل تغیر میکرد

    درواقع اینکه میگی *توضیح ندادم چون اول واخر حرفام مضخرفه *

    درست نیست چرا؟ چون شما این باور نسبت به حرفات وقتی به وجود اومد که مسائل شما از نظر سایرین حائز توجه نبود واین باعث شد که بگی حرفا مضخرفه
    اما همین تفکرات مضخرف تونسته تورو از روند زندگی باز کنه و کیفیت عملکردت رو مختل کرده پس باید بهش توجه کنی

    از سن پدر و مادرت این طور استنباط میشه که در برهه ای از سن هستند که هنوز جبر گرانه رفتار میکنند و سعی میکنند درجهت مجاب کردنت از زور و قدرتشون بهره ببرند
    میزان تحصیلات هردو در حدی هست که توانایی تجزیه وتحلیل روانی رو داشته باشند کم ترینش به خاطر آشنایی با درس روانشناسیه
    پس این هم بیانگر این هست که شما با عدم حرف زدن شیوا و عدم انتقال منظور صحیح نتونستی کیفیت تصور و ذهنیت پدر ومادرت نسبت به احوالت رو ارتقاع بدی

    باید چکار کنی ؟ بابیان درست و اعتدال ادب با پدر و مادرت صحبت کن و هرچیز که از نظرت مضخرفه رو بدون سانسور براشون بیان کن
    درنهایت بگو برای رفع مشکلات روحیت باید به کمک خودشون به مشاور بری ودر این جهت تلاش کن تا متقاعد بشن

    مورد بعدی چرا ؟ کتک کاری ؟ باچی کتک زدن شما رو ؟
    کدوم از والدینت ؟ پدر یا مادر ؟
    سر چی بود ؟
    بعله درسته،من درست منظورمو انتقال ندادم(هروقت خواستم حرف بزنم،توضیح بدم یا دفاع کنم،با کلمه خفه شو یا دهنتو ببند مواجه شدم،چون من هیچ حقی ندارم و اینو بارها بهم گفتن)
    خیلی وقتا سعی میکنم تو بحثا کوتاه بیام تا بتونم منم حرف بزنم و بگم چی میخوام یا دردم چیه،هروقت گفتم میخوام برم پیش مشاور مامانم شروع میکنه ب دادو بیداد،تو میخوای ابروی منو ببری،بقیه چ فکری میکنن،میگن دخترشون دیوونه شده،مشکل روانی داره،اصلا مگه تو چ مشکلی داری ک این حرفو میزنی خیلیا حتی نصف امکانات تورو ندارن و حالشون از تو بهتره و...
    بخاطر همین مسائل(بالا عرض کردم)مراجعه ب مشاور و روانشناسو کلا فراموش کردم و اصلا نمیخوام مطرحش کنم چون جز،جنگ و عذاب چیزی نداره و فقط ب حرفای زمین خورده من اضافه میشه..
    وقتی تو بحثامون کار ب کتک زدن میرسع اگه با مامانم بحث کنم ک نهایت یه سیلی میزنه بهم.ولی وقتی با بابام بحثم میشه با چک و لقد ک میزنع ب کناره، اگع چیزی دم دستش باشه پرت میکنه سمتم اصلا نگا نمیکنه ببینه چیه ک پرت کرده(مثلا دو سه هفته پیش تو یکی از این بحثا لیوان دستش بود داشت قرصشو میخورد همونو پرت کرد سمتم و تو دیوار پخش شد، پامو برید)

  37. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42840
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    8
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط delvapas2000 نمایش پست ها
    عزیزم
    همین که به نتیجه رسیدی کافیه
    خودکشی بدترین راه ممکنه

    در مورد ادمی مث من که هیچکس و هیچ قدرتی نمیتونه حتی به زور از زندگی بیرونم کنه
    اما واسه اونایی که افکار خودکشی دارن خوندن تاپیک شما میتونه مفید باشه
    فک کنم قصد اصلی شمام همین بود که این عبرت رو در دیگران ایجاد کنی که خودکشی بدترین انتخاب ممکنه
    اخرین جمله پست اول شمام همینو میگه

    ازین بابت جای تقدیر هست که وقت گذاشتین و تجربه های خودتونو با بقیه سهیم شدین که بتونین همچی حرف ارزنده ای بزنین

    اما اصلا عذاب وجدان نداشته باشین
    هرچی بوده گذشته و خوشبختانه به خیر گذشته
    اگه پدر مادرتون اذیت شدن خود شمام متاسفانه کم اذیت نشدین و مهم اینه که الان فهمیدین اون اشتباه دیگه هرگز نباس تکرار بشه
    و همین کافیه
    ممنون عزیز
    من قبل از قرص خوردنم تو خیلی از سایتا میچرخیدم و ادمای مختلفو با حرفاشون میدیدم ک همش از مرگ و ناامیدی و خودکشی حرف میزنن،تو اون زمان خودمم مث اونا بودم ولی الان و بعد از این ماجرا این تایپکو نوشتم ک نگم بعله منم مشکل دارم،خودکشی کردم،خسته شدم هیچکدوم از اینا نیست،تنها هدفم این بود هرکسی ک اینو میخونه،مشکل مشابه من داره یا اصلا هر مشکلی فک نکنه با مرگش همه چی درست میشه،فک نکنه دارع کار درستی انجام میده..
    فقط خواستم بدونن من این راهو رفتم چن سال باهاش درگیر بودم ولی ب این نتیجه رسیدم تو بدترین شرایط و موقعیت یا تو بدترین مشکلاتم امید هست..
    من تازه ب این حرف ایمان اوردم ک ماهیت این دنیا برای ارامش و اسایش نیست،این خود تویی ک انتخاب میکنی کدوم راهو بری
    ان شاءالله کمک کوچیکی تونسته باشم ب کسایی ک تو ناراحتی هستن کرده باشم..

  38. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42840
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    8
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط RRR00 نمایش پست ها
    من نفهمیدم هدفتون از نوشتن این داستانا چی بود فقط میتونم بگم در اشتباهید که عذاب وجدان دارید. یه آدم ضعیف نباید خودشو به خاطر ضعفش سرزنش کنه. در حالی که تو جامعه ای داریم زندگی میکنیم که پدر و مادرا به خاطر ضعف بچشون اونو بیشتر شکنجه میکنند به جای این که درکش کنند. رفتار مادرتون با عرض احترام به شدت ظالمانه بود. من اگه مادرم همچین کاری میکرد نادیدش میگرفتم. طوری که انگار وجود نداره. خودش بعدا میومد سمتم.
    یکی دیگه از مشکلاتتون اینه که زیادی به فکر دیگرانید. حالا دلیل اولین خودزنیتون و خودکشی با قرضتونو که نمیدونم ولی چون شرایط مشابهشو تجربه کردم میدونم با این که خیلی این کارا ضرر داره و در نهایت جواب خوبی نمیگیرید اما یه آرامش لحظه ای داره که بهش میگند فرار روانشناختی. البته اشتباهه ولی درکتون میکنم که به خاطر چه مصیبتایی مجبور به این کارا شدید. و اما حالا. حالا شما باید برای خودتون علایق و اهدافتونو بنویسید و فقط اونا رو ببینید به جای فکر کردن به اطرافیانتون. تمام تلاشتونو برای علایق و اهدافتون بکنید. به شخصه بازی های ویدئویی و انیمه تمام زندگیمند و اگه اینا نباشند زندگی من خیلی خسته کننده و افسرده میشه. من هم به شما پیشنهاد میکنم که به انیمه های خوب یه نگاهی بندازید چون منو که از افسردگی نجات دادند. شاید شما رو هم تغییر بدند.
    در نهایت باید بگم من انواع ناامیدی رو تجربه کردم. خیلی خیلی وحشتناکه. سعی کنید به ناامیدی نزدیک هم نشید. راهشم نمیدونم هنوز دنبالشم ولی شما سعی کنید نزدیکش نشید.
    اخر متنمم نوشته بودم ک این تایپکو نوشتم هرکی هر مشکلی داره(مشابه یا هرمشکلی)،فک نکنه با مرگ خودش تونسته ب ارامش برسه و اوضاع رو بهتر کنه..من شاید مث شما ب ناامیدی نرسیدم ولی ب ی جایی رسیدم ک احساس میکردم حتی با کشتن خودمم ب اون ارامش مطلوبم نمیرسم،حتی مرگمم نمیتونع ارومم کنه..
    عذاب وجدان خوبه ولی اگه زودتر بود خیلی بیشتر کمکم میکرد شاید الانم خوب باشه ولی من کارایی رو ک نباید میکردم انجام دادم و فکرایی رو ک نباید بهشون بها میدادم بهشون میدون دادم...

  39. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42765
    نوشته ها
    303
    تشکـر
    89
    تشکر شده 74 بار در 57 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal.18 نمایش پست ها
    اخر متنمم نوشته بودم ک این تایپکو نوشتم هرکی هر مشکلی داره(مشابه یا هرمشکلی)،فک نکنه با مرگ خودش تونسته ب ارامش برسه و اوضاع رو بهتر کنه..من شاید مث شما ب ناامیدی نرسیدم ولی ب ی جایی رسیدم ک احساس میکردم حتی با کشتن خودمم ب اون ارامش مطلوبم نمیرسم،حتی مرگمم نمیتونع ارومم کنه..
    عذاب وجدان خوبه ولی اگه زودتر بود خیلی بیشتر کمکم میکرد شاید الانم خوب باشه ولی من کارایی رو ک نباید میکردم انجام دادم و فکرایی رو ک نباید بهشون بها میدادم بهشون میدون دادم...
    با این حساب الآن مشکل خاصی دارید؟

  40. کاربران زیر از RRR00 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42840
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    8
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : از خودکشی پشیمونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط RRR00 نمایش پست ها
    با این حساب الآن مشکل خاصی دارید؟
    ن،الان دیگه هیچ مشکلی نیست

    ممنون ازتون

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد